میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گلهایی به یاد آلجرنون دانیل کیز

  

دوکتر استراوس میگه از این به بد هرچیزی به فکرم میرسه یا یادم میمونه و هرچیزی برام اتفاغ میافته رو بنویسم. خودم نمی دونم چرا ولی میگه مهمه برا ایکه ببینن میتونن ازم استفاده کنن یا نه...

چارلی گوردون مردی 32 ساله است که از لحاظ ذهنی (مطابق تعاریف موجود) عقب مانده محسوب می شود (با IQ معادل 68). او سالهاست که از خانواده اش جداست و به واسطه عموی مرحومش در یک نانوایی کار می کند. جاروکشی و تمیز کردن ... گاهی توسط همکاران و دیگران دست انداخته می شود اما دوستانی هم دارد و همانند همه افراد عادی دوست دارد که دوست داشته شود. او فکر می کند که اگر باهوش شود , می تواند با دیگران ارتباط بهتری داشته باشد و از این طریق دوستان بیشتری خواهد داشت. او در کلاس های ویژه شرکت می کند و به نوعی خواندن و نوشتن را فرا گرفته است, هرچند مدام باید تمرین کند تا چیزهایی که یاد گرفته را فراموش نکند. او می نویسد اما کلمات را همانگونه که می شنود می نویسد و لذا غلط های فراوانی در نوشته هایش دارد.

چارلی به واسطه همین خصوصیاتش برای انجام آزمایشی خارق العاده انتخاب می شود. دو تن از اساتید دانشگاه عملیات جراحی موفقیت آمیزی را روی یک موش (آلجرنون) انجام داده اند و شواهد حاکی از آن است که میزان هوش موش افزایش چشمگیری داشته است. آنها حالا می خواهند که این جراحی را روی یک انسان انجام دهند. از چندی قبل از شروع عمل مقرر می شود تا چارلی افکار خود یا اتفاقاتی که برایش رخ می دهد را به صورت گزارش روزانه بنویسد تا کل فرایند آزمایشات قابل بررسی باشد (کتاب در واقع مجموع همین گزارشات است). عمل جراحی روی چارلی انجام می شود و...

افلاطون, تمثیل غار و روشنایی

در تمثیل غار افلاطون (جمهور , کتاب هفتم) عموم آدمیان در غاری به سر می برند و از واقعیات فقط سایه ای و انعکاس صوتی دریافت می کنند و به نوعی اسیر جهل هستند و اگر آنها را از غار بیرون بیاوریم به واسطه عادت چشمانشان به تاریکی , در روشنایی بیرون, قادر به دیدن چیزی نیستند و چه بسا می خواهند سریع به درون همان غار بازگردند و اصولاً یافته های درون غار , برایشان حکم حقیقت را دارد و به آن خو گرفته اند. راه حل افلاطون (البته سقراط) برای جداسازی آنها از عقایدشان , خارج کردن آنها به جبر و عادت دادن چشمانشان با روشنایی است (به صورت تدریجی) که اگر چشمشان باز شود دیگر تمایل به بازگشت ندارند مگر این که برای بیرون آوردن همبندان و...

پرفسور نمور و دکتر استراوس به زعم خودشان و ما!, چارلی را از غار بیرون آورده اند و اتفاقاً خود چارلی هم در همین آرزو بوده است و تصورش هم از دنیای افراد عادی , تصویر روشن و شفاف و زلالی است. او بیرون می آید و کم کم شروع می کند به دیدن و درک مسائل پیرامون خود (تا قبل از این همانگونه که نوشتنش مطابق با شنیدنش بود , شناختش از دیگران بر مبنای همان ظواهری بود که به دیدش می آمد)... با توجه به پروسه ای که چارلی در کتاب طی می کند خواننده از خود خواهد پرسید که واقعاً چه کسی داخل غار است و چه کسی بیرون!؟

عقل و احساس

بچه که بودیم فکر می کردیم وقتی بزرگ شدیم و دانسته هایمان افزایش پیدا کرد, لاجرم دوستان بیشتری خواهیم یافت و شمع محفل هر جمع خواهیم شد و همه دوستمان خواهند داشت و ما هم همه را از دم دوست خواهیم داشت! اما یکی از پایه های ایجاد ارتباط متقابل , اعتماد متقابل است که به نظر می رسد محتملاً با افزایش مثلاً سطح تحصیلات و دانش کاهش می یابد (به خاطر بالا رفتن قدرت تشخیص ضعف های دیگران از یک طرف و بارز شدن محدودیت ها در طرف مقابل ارتباط... چون به هر حال آدمها از آشکار شدن محدودیتها و تنگناهای اطلاعاتی خود می هراسند)...

 در هر صورت یکی از تم های اصلی این کتاب همین دوگانه است و اینکه در جستجوی علم بودن می تواند جستجوی عشق را تحت الشعاع قرار دهد یا خیر؟... که توضیح بیشتری نمی دهم و فقط یادی از حمید مصدق می کنم:

من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چارفصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی

نویسنده و کتاب

دانیل کیز نویسنده این کتاب که لااقل برای من تا قبل از خواندن این اثر ناشناخته بود, این داستان علمی-تخیلی را ابتدا به صورت یک داستان کوتاه (1959) منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بعد بر اساس آن این رمان را نوشت و در مقابل فشار انتشاراتی ها برای تغییر پایان بندی کتاب هم مقاومت جانانه ای کرد (اینجا و اینجا) که من هم به عنوان یک خواننده بابت این مقاومت از ایشان تشکر می کنم. مترجم در مقدمه کتاب توضیحات کاملی در مورد نویسنده و موفقیت های کتاب (از جمله ساخت فیلم ها و سریال های متعدد بر اساس این کتاب یا ترجمه آن به 70 زبان و...) ارائه داده است.

به سایت کتابخانه ملی که مراجعه کردم متوجه شدم داستان کوتاه اولیه سه بار ترجمه شده است (ظاهراً مصور هم هست و با نام هایی نظیر: چند شاخه گل برای...دسته گلی برای...گلهایی برای...). رمان به صورت کامل برای اولین بار توسط آقای مهرداد بازیاری ترجمه و انتشارات معین در سال 1389 آن را منتشر نموده است (این ترجمه برنده جایزه هنر و ادبیات گمانه زن در سال 1389 گردید که نشان از اعتبار ترجمه آن دارد). و البته مطابق روال معمول ترجمه و نشر کتاب در ایران , یکسال بعد یعنی در سال 1390 این کتاب با ترجمه آقای مهدی قراچه داغی ( نشر آسیم) نیز روانه بازار شده است!!(با عنوان: چارلی، برگرفته از عنوان فیلم سینمایی ساخته شده بر اساس این کتاب)

***

پ ن 1: من از کتاب لذت بردم و به خاطر لطافت و نثر ساده و روانش و به خاطر طیف گسترده مخاطبان بالقوه داستان آن را قابل توصیه می بینم.نکات قابل ذکر زیادی در داستان وجود داشت که جهت لوث نشدن ، از خیر بیان آن گذشتم. 

پ ن 2: مشخصات کتاب من (انتشارات معین چاپ اول 1389 ، 1100 نسخه، 368 صفحه، 4700 تومان)

پ ن 3: بر اساس انتخابات پست قبل کتاب های بعدی که خواهم خواند به ترتیب : رهایی (جوزف کنراد) , رهنمودهایی برای نزول دوزخ (دوریس لسینگ) و آب بابا ارباب (گاوینو لدا) خواهد بود.

نظرات 29 + ارسال نظر
شاعرشنیدنی ست یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام دوستم خیلی مطلبت جالب بود چارلی الان هستش؟ یعنی این مطلب تازه ست؟
اون شعر مصدق هم خیلی خیلی دوسش داشتم
مرسی بابت پست عالیت//به روزم

سلام
البته داستان که زاده تخیلات است و الی آخر...
این مطلب هم که تازه از تنور در اومده ...
مصدق هم که عزیز دله...
مهم اینه که همه به روز باشیم

سرونار یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام خوبی؟
من هنوز تحت تاثیرشم
ولی خیلی قصه ی زیبا یی داشت.یه حالت سمبولیک هم داشت یه چیزایی که بشه ازش درس گرفت
حالا کی می تونه مارو به جبر از غار بیرون بیاره ؟اصولا کسی بیرون غار پیدا میشه؟اهای کمک... من زور لازم ندارم خودم میام کی منو بیرون میاره؟کمک.....

سلام
ممنون خوبم
ببخشید یه سوال؟ شما آخرش اشک ریختید؟
کتاب به درد بخوری بود
.............
چه کسی؟ به واقع هیچکس یعنی کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من... مهم اینه که آدم واقعاً بخواد البته اون بیرون هم حلوا خیر نمی کننا...اگه راضی هستید بیخیال

هیچکس یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ http://waveofocean.blogfa.com

سلام
من هنوزم به کتاب خوندنتون حسودیم میشه ولی فقط همین.خودم هنوز شروع نکردم. :)
توضیحات خوبی راجع به کتاب دادین.مرسی.اینکه در جستجوی علم بودم رو مقابل در جستجوی عشق بودن قرار داده جذبم می کنه.

سلام
پس معلومه هنوز عمیقاً حسودیتون نشده
حالا از همین کتاب شروع کنید که هم جذاب است و هم خوشخوان

ص.ش یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:48 ب.ظ

اااااااااااااااااااااااااااااااا بابا میله دست ماروهم بگیر. کی اینارو می خونی شما!!!!!!!!
کتاب رهایی رو نشد پیدا کنم.
شروع کردم هر کتابی که میخونم حولات خوبشو می نویسم و ۱ خلاصه ۱ صفحه ای و شخصیت ها .
اما خودایشش فکر کنم سرعت خوندنتون بالاست. البته به نوع کتاب هم بستگی داره واما حسودیم شد.
مرسسسسسیییییییییییییییییییییییییی

سلام

اینو من توی عید خوندم و به دلیل تعطیلی وبلاگ و عقب افتادن همه مطالب افتاد به این زمان... چندان سریع هم نمی خونم چون الان ده روز طول کشید تا "قصری در پیرنه" گوردر که کلاً 200 صفحه است رو بخونم (البته در شرایط عادی سریعتر باید تموم می شد... میخوام بگم که همه بالا و پایین داریم) ....
رهایی رو شاید بتونی توی انقلاب پیدا کنی چاپ جدید که نداشته (فکر می کنم البته) اما همون چاپ قبلی (1380) با توجه به تیراژ 5000 تایی حتماً در گوشه کنار یافت می شود...
نشر کلبه چاپش کرده...
....................................
کار خوبی رو شروع کردید
خواهش می کنم

شمعدانی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:14 ب.ظ

سلام...
هنگامی که پیکرخسته من
میان دانه های سردزنجیر
کبودمیشود
تنهادارایی من
صدای من است
صدایی ازدوردستها
ازفاصله میان عقربه های زمان
انگاه که لبه تیزتبرهای سخت
برساقه های درختان فرود می اید
وزخم تازیانه های وحشی باران
گونه های گلهای شقایق را
برخاک می نشاند
تنهاصدای من است
که ازناله های اندوهگین شب
فریادمیزند

سلام

صدایت را ببخش
به کوه و دشت و شقایق
دارایی آدمی با بخشش افزون می شود...

ممنون

hazhir یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

از اول زمستون 5 تا خوندم تازه یکیش نصفه مونده! راستی شما "در جستجوی زمان از دست رفته" رو خوندی؟ خیلی دلم میخواد فشرده شده این ابر رمان رو بخونم. گویا یک نمایشنامه بر اساسش نوشته شده اما مشکل اینجاست که من با نمایشنامه خوندن مشکل دارم. هر چند گویا چاره دیگه ای ندارم.( از نظر دستور زبان این کامنت نمره صفر میگیره!)

سلام
سالهایی رو به خاطر می آورم که هیچ نخواندم
رمان ده جلدی را باید در جوانی خواند
نخوانده ام...
از فشرده و خلاصه زیاد خوشم نمی آید... زیاد البته...

مدادسیاه یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام
میله جان فکر می کنم حکمی که در مورد نسبت معکوس امکان اعتماد به دیگران و میزان تحصیلات افراد کرده ای بدیهی نیست و نیازمند توضیح است.

سلام بر مداد گرامی
خیلی خلاصه باید جواب بدم! اول اینکه ضرب بدیهی بودن جمله ام را گرفتم!(چون معتقدم بیشتر از اینکه طبیعی باشد این قضیه عجیب است) دوم اینکه حرف من بر اساس دو چیز بود یکی برداشتم از داستان و دیگری که مهم تر است تحقیقی که در این رابطه به خاطر پایان نامه ارشدم انجام دادم... در کتاب ملاحظه می کنیم بعد از ارتقای هوش چارلی، او تازه به کنه رفتار دیگران پی می برد (قبلاً فقط به ظواهر توجه داشت) و همین موجب سلب اعتمادش می شود و دیگران هم که متوجه می شوند او قادر به تشخیص انگیزه های آنان و غیره است اعتمادشان به او کم می شود... و موارد دیگری از این قبیل... که در واقع هم اگر دور و برمان را نگاه کنیم شاید چنین چیزی را ببینیم ...
و اما تحقیق من در مورد سرمایه اجتماعی بود که یکی از شاخصه هایش اعتماد متقابل و اعتماد نهادی بود... من البته انتظارم این بود که رابطه تحصیلات با میزان اعتماد مستقیم باشد اما نتایج حاکی از این بود که با بالا رفتن تحصیلات از میزان اعتماد کاسته می شود (شاید یکی از دلایل طبیعی بودن حکم من به واسطه همین نتایج باشد) در آن زمان (شش هفت سال قبل) تحقیق چندانی روی این مسئله در ایران صورت نپذیرفته بود که من بتوانم نتایجم را با آنها مقایسه کنم و یادمه سر این قسمت با اساتید کلنجاری هم داشتیم و...اما الان برای جواب شما و حس کنجکاوی ام یک سرچی کردم... نتایج اکثر تحقیقات در ایران طی این چند سال حاکی از رابطه معکوس این دو متغیر با هم است که لینکهای آنها را این زیر می گذارم (در اولی بر سر علت این قضیه ، بررسی و گمانه زنی هم صورت پذیرفته که جالب توجه است):
فرسایش سرمایه اجتماعی تحصیل کردگان در ایرانhttp://srba.blogfa.com/post-7.aspx
.... بررسی سیزده مورد مطالعات داخل کشور نشان می‌دهد که بین افزایش تحصیلات افراد و سرمایه اجتماعی آنها یا رابطه‌ای وجود ندارد و یا این رابطه معکوس است.
بررسی...در سطح محلات شهر مشهد...
http://www.shahrebehesht.ir/tabid/299 بالاترین میزان سرمایه اجتماعی مربوط به پاسخگویانی می¬باشد که از سطح تحصیلات پایینی برخوردار بوده¬اند
بررسی....در استان گلستان ...
http://www.sid.ir/fa/ViewPaper
به طوری که هر چه سطح تحصیلات بالا می رود سرمایه اجتماعی کاهش می یابد
...................................
اگر اعتماد را قابلیت اطمینان و اتکاء به درستی رفتار و گفتار دیگران تعریف کنیم حداقل در ایران (جاهای دیگر رو من در موردش نظر نمی دهم) به نظرم (با توجه به تجربیات شخصی خودم) این قابلیت اطمینان با افزایش تحصیلات ، کاهش می یابد. دانیل کیز هم با توجه به تجربیات شخصی خودش در آمریکا به چنین نتیجه ای رسیده است....
امیدوارم که این توضیحات رفع اشکال کرده باشد.
ممنون

مجسمه دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ق.ظ http://fafaaaaa.blogfa.com

شعر مصدق خیلی زیبا بود

سلام

آنتی ابسورد دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام میله جان
*درصته میله ژان،قزاوت اجولانه ای کردم! طازه الان خوندمش.
*داستانش که عالیه امّا با توجه به اذعان خودت در مورد نامعروفیش بنظر میرسه به شدّت کتاب کمیابی باشه.اینطور نیست؟
*کلّن تخیلی ها رو دوست دارم به خصوص علمی تخیلی ها رو.
*ذیل کامنتت نوشته بودم که داری شکسته نفسی میکنی و از این حرفا تو کلّن کارت درسته ها.... به خصوص اینکه اعتراف میکنم توی چگونگی معرفی کتاب قطعن ازت ضعیفترم.
*اینجا افلاطونم میره و میاد.غار نشینم که داری! توی وبلاگ من از این خبرا نیست که.شاید اشکال از سرویس بلاگفا باشه! دیگه شکست نفسی نکنی رفیق."رازهای مکعب" به لحاظ درک برای همه قابل فهمه و نهایت سعییمو کردم که همه فهم باشه.ویرایشش که کردم دادم به داداشم خوند و ابراز فوق العاده گی کرد.ابراز فوق العاده گیش نه بخاطر نوشته ی من بود بل به این خاطر که چه دنیای غریبی پیش رو داریم که تا الان ناشناخته بوده براش.داداشم 16 سالشه.بهرحال فکر کنم تا آخر هفته بذارمش.

*راستی اینم بگم که یاد فیلم"Limitless" افتادم.دیدیش؟

سلام
- اگر تهران باشی در انقلاب (انتشارات معین) به سهولت قابل دستیابی است... با توجه به جدید بودنش حتماً می توانی پیدایش کنی...حتماً
- مهران جان این راست کارته ...بخون و حالشو ببر
-
-
- منتظر خوندنش میمونم...چه بسا در یک زمینه هایی از 16 ساله ها هم کمتر بفهمم...این واقعیت است نه شکسته بندی
- نه ندیدمش ولی الان یه نگاهی به مطالب مربوطش انداختم...
ممنون

فرواک دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:01 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

خیلی کتاب قوی ای به نظر نمیاد. اسمش هم منو یاد رمان های نوجوانان می ندازه.
هنوز دریغ از خوانش یک کتاب در سال نود و یک. چند تا کتاب پشت هم روی میز هستند که فقط ورقشان زده ام. مثل سرهنگ تمام، در انتظار بربرها و دفترچه ممنوع...

سلام

موافق نیستم... کتاب خوبیه اتفاقاً... این که چندین فیلم سینمایی و سریال و نمایشنامه بر اساس این داستان ساخته شده نشان از قوت متن است...با وجود گذشت 50 سال هنوز مورد توجهه ، هم در جامعه و هم در دانشگاه ... وقتی در آمریکا هنوز مورد توجه است ببین دیگه ...
.......

درخت ابدی دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
احتمالا سال 1959 که کتاب منتشر شده سوژه‌ی تازه‌ای بوده که انقدر ازش استقبال شده، چون بعدا توی سینما و ادبیات به این نوع کاراکترهای ساده‌دل زیاد پرداخته شده. نمونه‌ی خیلی معروفش "معمای کاسپار هاوزر"ه و یه فیلم از تروفو به اسم "وحشی"، به گمونم.
اگه تحقیقات انسان‌شناسان و زبان‌شناسان و روان‌شناسان تقریبا معاصرش رو در این مورد در نظر بگیریم، وجه علمی داستان نمود بیش‌تری پیدا می‌کنه.

سلام
البته طبیعیه که بعد از این همه سال این سوژه کمی مثل اولش نباشد... اما یه نکته ای که باید دقت کنی من فقط اولای داستان رو گفتم بعدش اتفاقاتی میافته که کلاً با چیزی که فکر می کنی یه کم متفاوته...
ممنون

محمد رضا ابراهیمی دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
به نظر میاد الان غارها خیلی شخصی شده و هر کس تقریبا تو غار خودش زندگی می کنه و نظرات و عقاید خودشو مطلق درست می بینه و حتی دوست نداره وارد دنیای دیگران بشه و بدونه

سلام
این هم البته به نوعی صحیح است... برعکس این که میگن با ایران رادیاتور کی میره تو غار

فرواک سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام دوباره
اگه اشتباه نکرده باشم باید یکی از روزهای آخر ماه فروردین روز تولدتون باشه. به هر صورت پیشا پیش یا پسا پس تولدتون مبارک. (آیکون گل)

سلام
از کجا فهمیدین

فرواک سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

طالع بینی بلدم. نمی دونستین؟ مشایی رو من تربیت کردم.

سلام
یه جا حتماً خودم نوشتم! طالع بین ها معمولاً از این حربه ها استفاده می کنند

قصه گو سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

این پست رو که خوندم (صد البته مطابق معمول کتاب رو نخوندم) دلم خواست که برای همیشه برم تو غار زندگی کنم.
راستی مگه شما متولد انزلی نیستید؟

سلام
کتاب خوشخوان و روانی است ... کار یکی دو مجلسه
حتا با ایران رادیاتور!؟
اون خاخوره که متولد انزلیه نه من من اصلیتم می رسد به جایی که در کامنتهای رهاوردهای سفر اشاره شد

مرمر سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ

این از اون کتابهاییست که باید بخونم واقعا. میدونی با توضیحاتی که دادی احساس میکنم چقدر من شبیه چارلی هستم الان!
انقدر در این مدت که اینجام خودم تغییر در خودم و افکارم میبینم که بعد از خودم هی میپرسم حالا ون قدیمی ها خوب بود یا این جدیدیها؟ بعد میشینم فکر میکنم خب قبلا مثل زندگی تو همون غار بود، یه سری اطلاعات و دسترسی های محدود ویک سری تجربه های نداشته، و حالا برعکس ! خب چشم آدم به دنیا باز میشه! اما این مسئله باعث تنهایی بیش از حدم هم شده! چرا که سال به سال میگذره و هرچقدر بیشتر میفهمم کمتر ادمهای اطرافم جذبم میکنند. زمانی 20 تا دوست صمیمی داشتم و حالا اینجا دو تا دوست صمیمی دارم و نهایتا با 4/5 نفر میتونم حرفی در خور بزنم!

دوست داشتم کتاب رو ای کاش بتونم پیداش کنم و بخونم

سلام
به نکات جالبی اشاره کردی فکر می کنم از این کتاب لذت خواهی برد... البته پیدا کردنش توی سوئد واقعاً سخت باید باشد... شاید بتونی فعلاً به فیلمش اکتفا کنی تا وقتی برای تعطیلات به ایران برگردی ... البته از دوستانی که از ایران برمی گردند هم می تونی کمک بگیری

مرمر سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ

اهان باید بگم من نیمدونم بین اعتماد و سطح بالارفتن اگاهی ارتباط هست یا نه؟ اما بر اساس همون کامنت قبلی بین بالا رفتن سطه اگاهی و تنها شدن قطعا ارتباط هست!

منم باید اضافه کنم که گرچه به صورت مستقیم در مورد رابطه اعتماد و بالا رفتن سطح هوش و آگاهی صحبتی نمی کنه اما صراحتاً جاییش اذعان می کنه که بین تنها شدن و بالا رفتن هوش و اینا رابطه هست

ص.ش سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:11 ب.ظ

با اجازه جناب میله:
دوستانی که از بلاگفا استفاده می کنند ایا در جند روز اخیر با مشکلاتی نظیز کندی سرعت . بازنشدن وبلاگهای مربوط به بلاگفا مواجه نشده اند؟
من متاسفانه با بلاگفا چند روزی ست به مشکلاتی برخوردهام . . از انجایی که باید علت را کودک کنجکاو درونم بفهمد چرا اینجوری شده؟؟؟؟ایا شما هم بله؟
شیطونه می گه وبلاگتو عوض کن ص.ش. اه..

سلام
جهت اطلاع دوستان...
البته منم با دوستان بلاگفایی و کامنت گذاشتن واقعاً مشکل دارم ... پرشین بلاگی ها هم که قبلاً مشکلمو در موردشون گفتم

مدادسیاه سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:01 ب.ظ

درود بر میله پاسخگو
و ممنون از توضیحاتی که داده ای.

سلام
امیدوارم که به کار آمده باشد

فرزان سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ

درود.....
بعضی نثرها ساده هستند ..اما عمیق..
--
عجب غاری_
فیلم چارلی رو هم ندیدم__

سلام
بعضی ایده ها هم تلنگرهای عجیبی به ذهن آدم می زنند
راستی تا الان کسی نیومده بگه فیلمش رو دیدم

امیر چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:28 ق.ظ http://moaleme91.blogfa.com/

سلام میله جان
شما هر وقت یک کتاب معرفی می کنی باید ما را جز جیگر بدهی ؟!!
آخه یه بار یه کتاب بد بخون تا ما هوس نکنیم برای خوندنش امروز فردا کنیم
فوق العاده است . یه جور فلسفه و روانشناسی که من عاشقشم . تضاد بین عقل و عشق . و آیا خواننده را به نتیجه ای جدید راهنمایی خواهد کرد؟
اگر داستان کوتاهش رو بخونم چی ؟
ای کاش گذر از رنج ها رو شروع نمیکردم تا اینقدر از شما عقب نیفتم. مطمئنا این آخرین کتابیه که در مورد جنگ میخونم

سلام
شرمنده الان یه کتاب دارم می خونم که شاید مصداق این آرزوتون باشه ... تا الانش که دلچسب نبوده (رهایی) ... حالا در ادامه ببینم چی میشه...
نتیجه جدید؟ برای من یه زاویه جدید داشت...یه تلنگری که کمی آدم رو به فکر می اندازد...
داستان کوتاهش رو ندیدم... اما همین بلندش زیاد زمان نمی بره....
نه ...اتفاقاً هر کتابی لذت خاص خودش رو داره...عقب افتادن زیاد مطرح نیست...مهم اینه که دارید می خونید...
ممنون

دامون قنبرزاده چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ http://cinemaekhanegi.blogsky.com

سلام
تلاش شما در این دنیای "کتاب نخوان"، بسیار مهم و قابل تقدیر است. امیدوارم با همین انرژی ادامه بدهید.
دامون

سلام
ممنون دوست عزیز...
انرژی ای که دوستان می دهند را هم نباید فراموش کرد

ص.ش چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ق.ظ

مرسی بابت راهنمایی . ..
گویاامروز بلاگفا از دنده ی خوبی بلند شده اند .
خواندن کتابهای ایبوک هم که دیگر جای خود دارد...
نمایشگاه کتاب نزدیک است....لیست کتاب های خوب را معرفی کنیم..
تازه های کتاب .

سلام
معرفی لیست!
آخه اونوقت خودمم باید بخرم!! جا ندارم دیگه

فرزانه چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
همین دور و برها دیدم که گویا فروردین ماه تولدتونه ...تبریک می گویم با بهترین آرزوها
درباره این کتاب با اینکه علمی تخیلی خوان نیستم ولی بعدهای دیگرش پر رنگ تر است یادداشتهای شما هم مثل همیشه آتش اشتیاق آدم را شعله ور تر می کند
سر ماه حقوق را بگیرم یک گشت مشتی تو کتابفروشی ها خواهم زد چون الان رمانی که داشته باشم و نخوانده باشم ندارم ...خیلی هم دلم رمان می خواهد رمان خوب

سلام
همین فردا 38 تموم میشه و 39 شروع میشه
ممنون

البته همه حقوق را صرف خرید کتاب نکنید
نمایشگاه کتاب هم نزدیک است

اسکندری چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام حسین آقا.نتیجه ی تحقیق ارشدتون کاملا درسته.تازه نه تنها تحصیلات بلکه فاکتور هوش هم نقش مهمی این وسط بازی میکنه.افراد باهوش اعتماد و سازگاری کمتری با جامعه دارن چون از نظر اونا اکثر جامعه حقیره. راستی مژده باید بدین که انقد روم تاثیر گذاشتین این هفته دو تا کتاب خوندم .شاگردام اوردن .یکی پدر مادر ما متهمیم از دکتر شریعتی و دومی زندگی کوتاه است از یاستین گوردر که مترجمشم مهرداد بازیاری بود.هر دو کتاب کم حجم بودند ولی خب برای شروع بد نیست.الان تایممو دو قسمت میکنم غیر تخصصی بعد الظهر و تخصصی شب!

سلام
اگه در زندگی نوابغ و اینا دقت کنیم می بینیم که اکثراً آدمای منزوی ای بودند...
می خواستم یه سوتیتر داشته باشم توی این مطلب با عنوان جامعه متوسطان... به نظرم کلاً جامعه عبارتست از جمع آدمای متوسط و توی این جمع به صورت طبیعی آدمای کم هوش و با هوش منزوی می شوند و الی آخر...
چه عالی
هر دو را خوانده ام... واقعاً خوشحال شدم...
تقسیم بندی خوبی هم کرده اید رمان ها در کدام گروه قرار می گیرند؟
به شاگردان هم سلام برسانید

محمد رضا ابراهیمی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
تولدتون مبارک. فقط یک سال دیگه تا مرز پختگی فاصله دارید. ایام همیشه به کام

سلام
من الان دارم ته می گیرم
ممنون

اسکندری چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

ممنون.بچه هایی که میان وب شما رو خوب میشناسن . رمان ها تو دسته ی غیر تخصصی هستن. شبا مختص کتابای زبان تخصصی هست. البته شاید هر روز نتونم رمان بخونم ولی سعیمو میکنم. خوبی مدرسه به اینه که بچه ها منبع خوبی از فیلم و کتاب هستن .بعد عید هر هفته جدید ترین فیلمها رو به زبون اصلی با بچه ها میبینیم و بعد باید خلاصه شو بنویسن. اگه بگم سلام رسوندین خیلی خوشحال میشن !

سلام

چه مدرسه خوبی... آفرین... خوش به حالشون


پس حتماً سلام برسونید

قصه گو پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

شرمنده من فکر کردم که خاخور جان واقعن خاخور جانه (آیکون آی کیو در حد جلبک نداری؟)

سلام

و کماکان

البته ایشون به طور مجازی واقعاً خاخور بنده هستند

پری ماه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ق.ظ

با این علمی تخیلی ها اغلب مشکل پیدا می کنم. مثلن همین گزارش علمی چارلی در باره ی مطالعات علمیش! اصلن علمی نبود( اینو در نظر بگیرید که از همه ی اساتید فن جلو زده بوده و مثلن با سخنرانی نمور مقایسه ش کنین!)
اما در کل جالب بود. پیشرفتش از خلال طرز نوشتن محسوس بود اما تکون دهنده نبود، بر عکس، پسرفتش علی رغم اینکه سورپریز نبود و منتظرش بودیم، یه شوک کوچولو به آدم وارد می کرد!
تولدتونم مبارک !!!

سلام بر پری ماه عزیز
پس در ماه آینده یک علمی تخیلی در برنامه بگذاریم!!
الان در خاطرم نیست ولی به نظرم حق با تو باشه...
نکته قوتش همین بود که در ترجمه هم این قضیه لحاظ شده بود که طرز نوشتنش این پیشرفت رو نشون بده.
احساس کادوگرفتن بهم دست داد!! (چشمک)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد