میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

نیم به علاوه نیم

از اسبش پیاده شد... آه بلندی کشید و زیر لب زمزمه کرد:

-  پیری هم بد دردیه... تا همین صد سال پیش که این مسیر رو می اومدم و برمی گشتم , اصلاً احساس خستگی نمی کردم اما الان... زانوهام داره زوق زوق می کنه.

وارد ستورگاه کاروانسرا شد.نگاهی به اطراف انداخت. تمام آخورها اشغال بود و اسب ها مشغول خوردن بودند. تعدادی جوان صد, صد و پنجاه ساله در یک گوشه نشسته و مشغول دود کردن ریشه بودند و توجه چندانی به تازه وارد نکردند. آه مجددی کشید و...:

- قدیما موی سپید حرمتی داشت...پهلوان که هیچ...

البته خیلی آرام زمزمه کرد! چرا که از واکنش این نوجوانان نگران بود و همین موضوع هم او را بیشتر رنج می داد. زمانه عوض شده بود. یکی از آخورها خالی شد و مهتر به سمتش آمد. اسبش را به او داد و یک سکه کف دستش گذاشت و با مهربانی گفت:

- باقی اش هم مال خودت.

مهتر نوجوان نگاهی به سکه انداخت و با خنده گفت:

- پدرجان هزینه اش یک سکه می شود دیگر باقیمانده ای ندارد!

سرش را کمی به سمت چپ متمایل کرد و خیره به چشمان مهتر نگریست در حالیکه ابروانش به سمت فرق سرش متمایل شده بود. متعجبانه گفت:   

- سی سال قبل که به این نواحی آمدم و یک شب در اینجا استراحت کردم هزینه تیمار اسبم و محل خواب و شام و صبحانه روی هم یک سکه شد. سکه همان سکه است و کاه و یونجه  همان ... سر گردنه هاماوران هم اینگونه نیست...

- سی سال قبل! کجایی عمو! الان دیگه قیمت ها تقریباً هر ده سال به ده سال بالا می رود...

با شنیدن این حرف گویی دو سنگ چخماق در ذهنش به هم خورد و جرقه ای ... مسئله ای مبهم در کنج ذهنش , انگار از تاریکی به روشنایی در آمده بود. دیگر سخنان مهتر را نمی شنید هرچند کلماتی نظیر جنگ و افراسیاب و توران و تحریم های بی اثر , به گوشش خورد, اما روشن شدن آن مسئله و یاداوری خاطره ای او را لحظه ای از زمان حال جدا کرده بود. یاد آخرین دیدارش با اوشنر* افتاده بود, زمانی که آن وزیر سابق در اویندژ روزهای آخر زندگی خود را می گذراند.

***

سربازی در دخمه را باز کرد و پهلوان با سری خمیده از درگاه اتاق داخل شد. وزیر نگون بخت در گوشه ای نشسته بود و در کنارش شمعی و کوزه ای و پیاله ای ... پیر دانا سر بلند کرد و به او خیره شد. بعد از لحظه ای لبخندی روی لبانش نقش بست. بالاخره گوش آشنایی برای خالی کردن درد دل هایش یافته بود... پهلوان را دعوت به نشستن نمود و پس از آن بدون مقدمه گفت:

- به این کوزه انگورینوف نگاه کن ... قیمت آن چه قدر است؟

پهلوان نگاهی به کوزه کرد و بینی اش را به دهانه آن نزدیک کرد ... 

- انگورینوفش که ظاهراً از سرزمین پارسه است , نه؟

حاشیه نرو ... وقت تنگ است , می خواهم جمله ای تاریخی ادا کنم...

پهلوان کوزه را با یک دست بلند نمود و با انگشت دست دیگر چند تلنگر به کوزه زد:

- گمانم کوزه اش ساخت کوزه گران چین باشد و ...

- پهلووووووووون!!

- آهان ... آره ... دو کوزه انگورینوف درجه یک روی هم می شود یک سکه یعنی هر کوزه به نیم سکه...

- جانم را بالا آوردی!... اگر یادت باشد , صد سال قبل که من وزارت کیکاووس را به عهده گرفتم قیمت دو کوزه از این نوشیدنی روی هم یک سکه بود و اکنون هم که رانده شده ام همین است...تو هنوز جوانی و سالهای زیادی پیش رویت هست...

پیرمرد آهی از سر رضایت کشید و از این که بالاخره موفق شده بود ناگفته هایش را به زبان بیاورد احساس سبکی می کرد و لبخند بر لبانش نقش بسته بود. لختی بعد پهلوان که از دژ بیرون می رفت چنین در خاطرش گذشته بود:

- راست می گفتند که پیرمرد عقلش را از دست داده است , همیشه دو نیم سکه روی هم می شود یک سکه و این ارتباطی با زمان ندارد...!

***

سرش را به چپ و راست تکان می داد و با خود حرف می زد. مهتر با حیرت به او خیره شده بود. پهلوان گوشه چشمانش را با پر شالش خشک کرد و دستش را روی شانه مهتر گذاشت:

- تو هنوز جوانی و سالهای زیادی پیش رویت هست ...

.

*اوشنر : وزیر دانشمند کیکاووس که در زمان خود به خردمندی شهره بود. او هم به سرنوشت دیگر صدر اعظمان مصلح این سرزمین دچار شد یا بهتر است بگوییم دیگران به سرنوشت او دچار شدند که او در این زمینه از سابقون بود. اندرزهایی از این پیر خردمند برجا مانده است. نظیر این جمله: از هر تاریکی، تاریکتر، نادانی است.

***

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب در مورد کتابهای : گلهایی به یاد آلجرنون و قصری در پیرنه خواهد بود. اما پس از آن چه بخوانم؟ از میان گزینه های زیر به دو گزینه رای دهید تا سه کتاب بعدی برای مطالعه مشخص گردد:

1- آب بابا ارباب             گاوینو لدا

2- بل آمی                   گی دو مو پاسان

3- بهشت                    تونی موریسون

4- رهایی                     جوزف کنراد

5- رهنمودهایی برای نزول در دوزخ   دوریس لسینگ

6- غریبه ها در قطار        پاتریشیا های اسمیت 

پ ن 2: در مورد گزینه های فوق توضیحات زیر را اضافه می کنم تا با آگاهی بیشتری در انتخابات شرکت کنید:

1- گاوینو لدا همان بچه کوچکی است که در روستایی درجنوب ایتالیا به همراه پدرش زندگی می کرد و پدرش نمی گذاشت تا او به مدرسه برود... یادتان آمد؟ فیلمی بود به نام پدرسالار ساخته برادران تاویانی که در کودکی ما چندین بار از تلویزیون پخش شد. آن فیلم براساس این کتاب ساخته شده است. کتاب با ترجمه مرحوم مهدی سحابی منتشر شده است.

2- گی دو مو پاسان بیشتر به واسطه داتان کوتاه معروف است اما مشهور ترین رمانش همین بل آمی است که در لیست 1001 کتاب هم هست. داستانی در مورد فساد موجود در جامعه فرانسه در اواخر قرن 19. جوانی که به واسطه زیبایی چهره اش می خواهد پیشرفت کند...(دو بار ترجمه شده: علی اصغر سروش انتشارات امیرکبیر 1347 ، پرویز شهدی نشر مجید 1384)

3- تونی موریسون نویسنده فمینیست که اولین زن سیاه پوست آمریکایی بود که جایزه نوبل را گرفت (1993). از او 4 اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد اما این کتاب از آنها نیست. کتابی ظاهراً پیچیده که سرگذشت چند زن سیاهپوست  رانده شده از اجتماع را روایت می کند...(ترجمه گیسو پارسای، نشر روزگار1384)

4- جوزف کنراد!! زندگی واقعی اش به اندازه یک رمان پرماجرا داستان دارد... این نویسنده روس اوکراینی لهستانی زبان انگلیسی که مدتها در فرانسه به دنبال دریانورد شدن بود و دوران طفولیتش را در سیبری به همراه پدرش در تبعید بود و پس از مرگ پدر به نزد دایی اش در سوییس رفت و آنجا ... (ترجمه کیومرث پارسای، نشر کلبه 1380)

5- خانم لسینگ برنده نوبل سال 2007 است. انگلیسی و متولد شده در کرمانشاه. فردی دچار فراموشی شده و در بیمارستانی روانی بستری است. دو پزشک به صورت متفاوت او را تحت درمان دارند. ذهنی مشوش و پر اوهام دارد... و به قول یکی از دوستان این کتاب منازعه ای است بین عقل و جنون.(ترجمه علی اصغر بهرامی ، نشر ماهی 1388)

6- داستانی از ژانر جنایی که آلفرد هیچکاک هم بر اساس آن فیلمی به همین نام ساخته است.(ترجمه محمد حسن سجودی ، نشر فرهنگ کاوش 1381)

نظرات 42 + ارسال نظر
که چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:16 ق.ظ

چه معنی میده! من هیچکدوم این کتابا رو نمی شناسم!

سلام
نگران نباش ...منم هیچکدوم رو نخوندم امروز یه توضیحی برای هر کدوم می نویسم

رها از چارچوب ها چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

عجب!
سلام بر میله بدون پرچم
بنده معنی این حکایت رو متوجه نشدم
اگه ممکنه یه توضیحی مرحمت بفرمایید.
در مورد کتابها هم نظر خاصی ندارم ُ یعنی می خوام یه کتابای دیگه ای بخونم

سلام
عجب!
اندکی تامل کنیم تا ببینیم چه می شود (یک توضیحاتی در ذیل کامنت خانم درخشان دادم)
.............
منظور از انتخابات در ابتدا این است که اگر شما بخواهید خدای ناکرده کتابی از بین اینها انتخاب کنید کدام را برمی گزینید وگرنه ...
لا اکراه فی هذا الوبلاق

سیدحیدری چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ http://5225.blogfa.com

سلام .خوشحال شدم با وبلاگ شما اشنا شدم .
دنبال متنی درباره ی یازده دقیقه بودم که به وبلاگت برخوردم.
ازاین به بعد سرخواهم زد همیشه وموفق باشید .چون خیلی خوب ست که وقتی کتابی را می خوانید چکیده یا خلاصه ویا نظرشخصی اتان را هم می گذارید واین نگاه شما به عنوان یک کتابخوان حرفه ای خیلی کمک می کند به چگونه دیدن ما هم به کتاب.

سلام
متقابلاً به همچنین...
لطف می کنید... البته کتابخوان حرفه ای که نیستم (آخه مطابق تعاریف معمول حرفه ای به کسانی اطلاق می شود که بابت عملشان پول دریافت می کنند (

ص.ش چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

سلام ..
احساس می کنم این لیست کتابها در ۱۰۰۱ لیست نیست . هست؟ نیستشا!!!!
من دارم کتاب بارهستی . فرسودگی کریس بوبن و ۱ کتاب اسمشو نبرو می خونم .
این بار هستی کوندارا ۱ جوریست . خوبست ها روانشناسی جالبی گنجانده.
می خواستم مطلبی را عرض کنم اینکه خیلی خوشحالم که این جو باعث شده بیشتر کتاب بخوانم. و بررنامه ریزی کنم برایش .کمی از آن رخوت بیرون آمده ام .

سلام
احساستان پر بیراه نمی گوید... همانطور که در پینوشت دوم توضیحاتی اضافه کرده ام فقط یکی از آنها در آن لیست است و البته سه تای دیگر , نویسندگانی هستند که کتابعای دیگرشان در آن لیست هست و...
آن لیست پایه انتخاب های من است اما همه انتخاب هایم از آن لیست نیست...گاهی بد نیست آدم از جاده های فرعی هم دیدن کند... ضرری ندارد! یادمان باشد شاهکاری مانند عقاید یک دلقک در آن لیست نیست یا مثلاً کوری در آن لیست نیست و البته کتاب های جدیدتر و...
................
اون دو تا رو که نخوندم ولی فکر کنم اون اسمشو نبر را خوانده باشم
...............
من بیشتر
یه کم احساس به درد بخور بودن بهم دست داد. ممنون

ص.ش چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

انتخاب من گزینه 2 . 5 خواهد بود .
در فهرست پیشنهادهای هفته ام می گذارمشان .

سلام
البته زود اقدام نکنید خود من همیشه از انتخاب هایم راضی نیستم! هندوانه دربسته است
شمارش با شما شروع شد:
پاسان 1
لسینگ 1
ممنون

هیچکس چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:52 ب.ظ http://waveofocean.blogfa.com

من کتابا رو هیچکدوم نخوندم.بعد که شما خوندین نظر دادین شاید بره تو لیست مطالعه ام.در نتیجه فعلا رای نمیدم.

یه چیزی: در چه چیزی جز کتاب خواندن اینقدر منظم هستید و جدیت دارید؟

سلام
رای تان الزامی نمی آورد نگران نباشید با توجه به توضیحات من در ذیل انتخاب کنید. فرض کنید رفته اید کتابفروشی و می خواهید هدیه بخرید و کتابفروش محترم این توضیحات را به شما می دهد و شما می خواهید براساس آن انتخاب کنید...
........
در ملزم کردن خوانندگان وبلاگ به رای دادن و شمارش آرا ...
نیم ساعته دارم فکر می کنم چیزی به ذهنم نمی رسه
حمام روزانه تنها چیزیه که به ذهنم اومد و از این منظم تره...
خرید کتاب هم البته چون واقعاً لذت بخشه...
بازی شطرنج آنلاین یادم نرود...
جواب کامنت ها رو دادن
و امثالهم

قصه گو چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

ای بابا انگورینف که نمی تونه از سرزمین پارس باشه. احتمالن از جانب همسایه شمالی رسیده ...
من گزینه ۴ رو انتخاب می کنم.

سلام
می تونه می تونم بگم اینجا تونست و شد!
دقت کنیم که دو سه نسل قبلش تازه بروبچ از شمال مهاجرت کرده بودند اومده بودند اینجا...
دو رای بدهید:
کنراد 1
ممنون

بونو چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:34 ب.ظ

یاد فیلم برادران تاویانی بخیر که اول سر چوب رو کارگردان می تراشه و میده دست پدره تا بچه رو تنبیه کنه....!

سلام
چه قدر این فیلم خوب رو دیدم بچگیمون!!!
گاوینو
گاوینو
صدای باباهه تو گوشمه هنوز و یا اون جیشی که توی شلوارش کرد
..........
نمی خوای رای بدی برادر؟

سفینه ی غزل پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:14 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام بدون پرچم عزیز
با خوندن این حکایت شیرین نمی دونم چرا ناخودآگاه به یاد "خودکار بیک" افتادم! بیچاره اوشنر! راست می گفتا!
خیلی پررویی می خواد آدم کتاب نخونه و بخواد رای هم بده به هرحال اگه پذیرفته نشد پسش بفرستید. چون هیچکدومو نخوندم پالام پولوم پلیچ می کنم( البته بعد از خوندن توضیحات کامل شما):1 و 6 (آخه من خراب هیچکاکم!)

سلام
امان از این ناخودآگاه! البته کبریت هم ذکر شده است در روایات... شاید واقعاْ آن گفتگو شکل نگرفته باشد اما برای جامعه باورپذیر است... این حکایت من قطعاْ تخیل محض است اما به نظرم رسید که محتمل است در اسطوره هایمان (یا مثلاْ جایی در مرز اسطوره و تاریخ باستان) هم در بر همین پاشنه می چرخیده است
مثل نالیدن پیرها از پیری و ناراحت شدن از عوض شدن زمانه و اعتقاد به این که دوره آخرزمان شده و جوونا احترام اونا رو نگه نمی دارند و اینا... می خواستم بگم گذشته ای که در غم دورماندن از آن هستیم شاید چندان با الانمون تفاوتی نداشته باشد و الی آخر...
(قابل توجه نیکادل و باقی دوستان)
..................................................................
ای بابا واسه چی پررویی؟؟؟؟؟؟؟
چه اشکالی داره من نمی فهمم!!!
این داستان رو به را به نحوی دیگر در مورد کالاهای دیگر انجام می دهیم...
گاوینو 1
پاتریشیا 1
ممنون

سرونار پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ

سلام
خوب طبیعیه که وقتی جامعه به دست آدمای ۱۵۰ سال به بالا اداره بشه یک مقدار خردمندانه تر از کودکان ۶۰-۵۰ ساله این کار رو انجام میدن
ما ها هم که حتماخردسال و اینا هستیم
من گزینه های ۴و۵ رو انتخاب می کنم

سلام
شاید...
البته بعضی از معمرین هم پاک تعطیل می شوند...
در مقیاس شاهنامه و عمر رستم که 500 الی 600 سال است و بعد از مرگ نابهنگامش!...در داستان انتقام پسر افراسیاب از پسر رستم(فرامرز بود؟) می بینیم که زال هنوز زنده است , در این مقیاس ها بله می توانم به جرئت بگویم که ورودتان به این دنیا را خوشامد می گویم
............
کنراد 2
لسینگ 2
ممنون

آنتی ابسورد پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://anti-absurd.blogfa.com

سلام میله جان!
*فکر کنم این شاخ ترین حکایتی بود که تاحال ازت خونده بودم.میشه بگی اینو از چی ایده گرفتی؟اوضاع و شرایط جوّی چطور بود اون وقتی که این ایده به ذهنت خطور کرد؟نکنه داشتی سر آقا پسرت داد میزدی که:پیر منم!خردمند منم! و اینا...
*القصه باید بگم فوق العاده بود.به خصوص توصیفت از اون پیر خردمند و حرفش.
*همه ی پهلوونا این قدر دور اندیشی ضعیفی دارن و فقط دو قدم پیش روشون رو می بینن؟یعنی اونا چون فقط فکر زور بازو بودن از زور عقل و خرد بویی نبردن؟!جالب اینجاست که پهلوون پیرمرد رو به فراموشی و بی عقلی متّهم میکنه.قضیّه چیه؟!

سلام برادر
1- خوب شد پرسیدی از شرایط ظهور و بروز این ایده: چهارصد کیلومتر رانندگی کرده بودم و خسته و کوفته خودم رو رسوندم به تختخواب, در چنین شرایطی پسران طلب قصه شبانه کردند و من در حالیکه از زور زانودرد و درد کثیری از عضلات و فشار خستگی در حال خلسه بودم این داستان را از خودم در وکردم! خلاصه اینکه شرایطش خاص بود و البته کمی هم متفاوت بود
2-
3- البته باید به اون پهلووون کمی حق بدهیم او در طول زندگیش افزایش قیمت ندیده بود و کلاً به ذهنش خطور نمی کرده که ممکن است قیمت ها هم افزایش داشته باشد... لذا تفکر او در هنگام خروج کاملاً منطقی است و منطقش استوار بر شرایطی بوده که تا آن زمان تجربه کرده... اما پیرمرد دانای داستان در آن شرایط مشابه چنین مسئله ای را طرح می کند که طبیعیست معمولاً اکثریت متوجه این حرف ها نمی شوند...
ممنون

فرزانه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
حکایت را خوندم و می خواستم بگویم که یعنی چی ؟ دیدم ملت قبل از من دست بکار شده اند و گفته اند اینو
...حالا می تونم کمی تا قسمتی هم دردی کنم

در مرود انتخابات هر چند که با شنیدن کلمه اش هم آدمیزاد کهیر می زند باید بگویم از رو اسم کتابها رهایی جوزف کنراد را انتخاب می کنم چون قراره هم چین رها بشم
مثل رها از چارچوبها

سلام

ذیل کامنت سفینه غزل و آنتی ابسورد توضیحاتی دادم....
دو تا رای می توانید بدهید (برای زدن کهیر به صورت قرینه و متوازن!)
کنراد 3

ممنون

فرزان پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

درود..
آقا رای من که عشقِ تاویانی ام و کائوس وپدر سالارو..که معلومهـــ..
اما نگفتی اونجا تورم چند درصد بوده..میخام با حرفای مموت مقایسه کنمــ

سلام

البته اینجا قبل از شروع مبداء مقایسه ایشون است (مادها)...
دو تا رای میشه داد ضمناً
گاوینو 2

ممنون

مدادسیاه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:13 ب.ظ

درود بر میله مورخ
حکایت جالبی است.
میله جان من به مناسبتی استثنایی، یادم است که قیمت یک بطری انگورینف فرد اعلا در سال 1354 از قرار دوازده تومان و پنج ریال بود.
از کتابهایی که نام برده ای من تنها بل آمی را خوانده ام که می تواند اولین انتخابت نباشد.

سلام بر مداد نویسا
یک سال بعد از به دنیا آمدن من دوستان به جای ما
......
حالا اگر قرار بر انتخابتان باشد کدام ها را ترجیح می دهید با توجه به توضیحات؟ 2 تا را انتخاب کنید... زیاد هم سخت نگیرید

ممنون

محمد رضا ابراهیمی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام میله عزیز
بزن زنگو پهلوون اومد. بابا دم شما گرم با این دست به قلمتون.
با توجه به سرعت تغییرات قیمت در کشور دوست و همسایه (ایران) احتمالا ایشان در سیاره الکترون زندگی می کنند

سلام برادر
شما اینجا نیستید
من فکر کردم اینجایی
احتمالاً همه یه جا بودیم اون زمان

فرواک جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
این پهلوان احتمالاً همون صدراعظم ِ طنازِ پیپ به دستِ فقیدمان نبود قوطی کبریت به دست؟
سن جوون ها جالب بود. مگه با ج.نّتی کورس گذاشتند؟
من به گزینه های 3 و 5 رأی می دم.
کاش تعداد صفحات کتاب ها رو هم می گذاشتید. این روزها کم حجم بودن کتاب ها بیشتر ترغیبم می کنه به خوندن.

سلام
ذیل کامنت سفینه غزل گفتم که ... روایت خودکار بیک و کبریت و اینا... و پیدا کردن ریشه برای آن (به صورت طنز) در اسطوره هایمان و...
در مورد سن هم طبیعیه که اون زمان این سنین واقعاً جوانی بوده است
...........
الان اگه خونه بودم صفحات رو هم می زدم
موریسون 1
لسینگ 3
ممنون

محمدرضا جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

سلام
اول کنراد دوم لسینگ!
انگورینف الان در قزوین هم تولید می شود قیمتش را... شما فرض کن نمی دانم!
اویندژ هم واژه ی جالبی بود که کلی از گره های داستان را باز می کرد. به نظرم توضیحت در پایان داستان کمی زیادی بود. بیشتر خواننده ها را اذیت کن!

سلام
باید از تولید داخلی حمایت کرد
بیشتر از این خودم اذیت می شوم خداییش
...
کنراد4
لسینگ4
ممنون

بونو جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ق.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام
حضور گرم شما باعث افتخاره
رای خودمو یه جورایی گفتم
راستی صحنه بریدن لب و (توسط گاوینو) یادته...

سلام
مخلصیم
این صحنه یادم نیست
گاوینو3
ممنون

هیچکس جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ق.ظ http://waveofocean.blogfa.com

با در نظر گرفتن توضیحات :
3
1
2
5
4
6

سلام
ممنون
دو رای اول را حساب می کنم:
موریسون 2
گاوینو 4
ممنون

هیچکس جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ق.ظ http://waveofocean.blogfa.com

راستی همین قدر که بهش فک کردین که در چه چیز دیگه ای این قدر منظم هستید برام کافیه.

سلام

فرزان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

اقا حرف مرد یکیه ...همون یکــــــ
درود...

سلام

مدادسیاه جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام
من کنراد را خیلی می پسندم و یک هفته اخیر را مشغول خواندن نوسترومو هستم. توصیه اولم می تواند کنراد باشد و دومی تونی موریسون.
ضمنا انگورینفی را که گفتم به سن و سال من هم نمی خورد.

سلام
این برای ضمناً...
......................
کنراد 5
موریسون 3
ممنون از رای مداد جان

فرید(گلهای کاغذی) جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

سلام....
اینکه گذر زمان شده بیرق برای تفکری که اعتقاد دارد به فاصله گرفتن از حقیقت هایی که روزی وجود داشت شکی نیست و متاسفانه با زمان هم نمی شود جنگید..حال اگر قیمت کوزه بالا برود و یا پایین تر بیاید زیاد مهم نیست مهم این است که محتوای کوزه اسیر زمان هرگز نمی شود و همان هست که همیشه هست../

زیاد رمان خوان قهاری نیستم..
اما..
3 و5 از لحاظ موضوع و شاید نام کمی تازه تر و چشم نوازتر هستند

سلام دوست عزیز

ممنون

................
تشکر بابت رای:
موریسون 4
لسینگ 5

آهو جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام.متوجه قصد شمااز این سفسطه ی نیم+نیم نشدم.یعنی توصیه میفرمایید انگورینف را از بقالی سرکوچه ی دکی تهیه کنیم؟من به زحمت فراوان تونستم این نکاتو استنتاج کنم:
1.پیری زودرس ایرانیان در اثر آه کشیدنهای بیجا
2.تغییر کاربری مسکوکات از هزینه ی تیمار اسب به عیدی کارمندان!
3.مسبوق به سابقه بودن تهاجم فرهنگی در کشور:به اسامی خارجی گونه ی اوشنر و انگورینف توجه کنید
4.تغییر مفهوم شایسته سالاری از اوشنریزه به کردانیزاسیون
دم شما گرم.رای من2و5

سلام

فکر می کردم با توضیحاتی که ذیل کامنتهای دیگران دادم کمی روشن شده گند زدم با این نوشتنم
منظورم این بود که انگورینوف کلاً چیز خوبی نیست سر کوچه دکی اینا مگه هست از اینا ؟؟
1- ژنتیک شده
2-
3- اوشنر که اصل زبان خودمان است یک سرچی بزنید می بینید که هست و من از خودم درنیاوردمش و اتفاقاً سرسلسله وزرای دانشمند مقتول بوده است... الان برای ما یه کم خارجی می زنه
4-
............................
ممنون
پاسان 2
لسینگ 6

منیره جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام
ما که چند نسل را دیده ایم ( دیدیم دیگه نه ؟ ) هیچ کدام از نسل حال راضی نبودند همه گفتند دریغ از دیروز
به جز این بهار پیانیست خودمان که یادمه راس و حسینی گفته بود گذشته کجاش خوب بود ؟
البته که طبیعت از دست ما راحت تر بود ولی خودمان که از دست خودمان در امان نبودیم هرگز
یکی از دوستان از ترانه های امروزی هم بد میگفت و اینکه قبلن ها گوگوش از داریوش بهتر بود... چرا الان نیست ؟
سلیقه است دیگه برار جان برخی با افسوس شادترند .. کاش باشند .
.......
راستی اون دو تا سنگ چخماق نکته ی خوشکلی بود و جرقه زدنش در کله ی یارو
......
از کتابها 4 منو یاد خودمون میندازه... یادمون به خیر ... رای نمیاره

سلام
....
دم بهار گرم
آره دیگه هنوز لامپ که هیچ یحتمل شمع هم نبوده که
چرا که نه:
کنراد 6

رضا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

سلام کتاب های خوبی رو انتخاب کردی به نظرم از همون شماره یک شروع کن

سلام
چطوری برادر؟ خوبی؟
ممنون از رای:
گاوینو 5

hazhir شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

شماره ۴

سلام
کنراد 7

مرمر شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

حکایتت حکایت جالبی بود. اون قسمت پول دادن به معتر رو خوندم یاد اصحاب کهف افتادم و خودم! راستش تو این نزدیک دو سال که ایران نیامدم گاهی صحبت میکنم با خانواده و مثلا میگن فلان چیز ایران ارزونتره، مامانم میگه فکر میکنی چنده؟ منم چیزی که زمان خودم بود رو میگم بعد چون میدونم گرونی شده یه کم بهش اضافه میکنم و اونوقت مامانم قهقهه میزنه که خواب دیدی خیر باشه.. اون مال قدیما بود!

و اما من که نخوندم اینا رو ، اسمشون رو هم نشنیدم.. نمیتونم نظر بدم خوب!

سلام
اتفاقاً توی دست نویس مهتر می گه :حیف که اصحاب کهف هنوز به دنیا نیومده اند وگرنه می گفتم مگه از توی غار....

یه سوال : اگه وارد یه رستوران جدید بشوید و منویی جلویتان بگذارند که هیچکدام از غذاهایش را قبلاً نخورده اید گشنه بیرون می آیید یا خیر؟

مرمر شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

راستی این کتابهایی که اسمشون رو میذاری من میگردم تو اینترنت که اگه دانلود میشه کرد این کار رو بکنم و بخونمشون اما از دست این سایتای ایرانی، مثلا زده دانلود ولی میری توش خبری نیست. خلاصه اگر جایی سراغ داری اینا رو بشه اینترنتی داشت بهم معرفی کن لطفا

سلام
هر کدوم انتخاب شدند می گردم و اگه چیزی یافت شد حتماً برات می فرستم...

zmb شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:29 ب.ظ http://divanegihayam.blogfa.com

سلام
من از این قافله عقب خواهم ماند قافله ی کتابها را عرض می کنم...
من می دونستم...
من می دونستم...

ضمنا یک بار دیگر چک کنید ، آن بالاها را...
سپاس
پ.ن:گل هم که ندارد اینجا!

سلام
عقب نخواهید ماند.... یعنی در اصل عقب و جلو افتادن ندارد...
....
ضمناً رای نداده اید شما!

اسکندری شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:39 ب.ظ

شخصا آب بابا ارباب رو میپسندم. چه فیلمی بود .پسره چهره ی بامزه ای داشت چشمای روشن و پوست برنزه.وقتی بیصدا کشیده میخورد و یکبار دست پدرشو تو هوا محکم گرفت .لبشو تو کلاس دانشگاه با چاقو بریده بود و ......همه ی جزییاتش یادمه .خیلی اون فیلمو دوست داشتم.ممنون که تجدید خاطره کردید.

سلام
عجب تجدید خاطره ای شد ... همش دردناک
...
گاوینو 6
ممنون

شمعدانی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ

سلام حسین...

سلام بر شمعدانی عزیز

ص.ش شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ب.ظ

امروز بار هستی کوندرا را تمام کزدک کتاب عجیبی بود.
۱ چیزی بگویم هیچی خواستم بگویم که...
. از ذهنم پرید .
آهاااااکتاب بل امی را شروع کردهام .
برایم دعا کنید ۱ کمی گیج می زند زندگییم.. کلا شبی دست برارییدو دعایی بکنید

سلام
خسته نباشید
سانسور هم زیاد داشت یا نه؟! آخه دوستی یه بار از بلاهایی که بر سر آثار کوندرا در ایران می آید گفت که دلم ریش شد... اینه که غیر شوخی و بی خبری چیزی ازش نخوندم فعلاً ...
.............
بل آمی!! حیف شد چون رای نیاورد و نشد همراه هم بخونیم! ولی خیالی نیست شما بخوانید من هم بعدها
....
چشم

hazhir شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

گزینه 3 ( بهشت) رو هم اضافه کن. راستی الان از شدت حسادت دارم منفجر میشم! از زمستون تا الان 5 تا کتاب رو تموم کردم. اعتراف : در برابر شما غروب هیچ شانسی نداره!

سلام
از شروع زمستان یا از پایانش؟
نه اینطورها هم نیست...
5 تا کتاب حتا از شروع زمستان یک آمار خیلی خوب است... آورین ولی جا برای بهتر شدن هم دارد با شانس های فراوان
...........
موریسون 5

ممنون

مهرگان یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلام

مول بگم یه وخ به حرف این کرکس پیر گوش ندیدها! حالا بنده استثنائا با این حکایت خفن مشکلی نداشتم! اما خو پیش میاد دیگه. گناه دارند خوانندگان!

بعدش هم من الان اعتراف میکنم که به آقا زاده های تان اندکی حسادت میکنم.

طبق معمول به کتابها دسترسی ندارم. اما طبق معمول در رای گیری شرکت میکنم
2
5
6
4
3
1
بیشترین مشارکتی که میشد داشته باشم

سلام
نمی شود به حرف ایشان بی اعتنا بود ایشون اینجا از سابقون هستند و حق آب و گلی هم برایشان محفوظ است...
میون این همه آقازاده خوشبخت و خوش شانس و خوش .... این دو تا طفلکی ها سلیقه تون خوبه جالبه که تقریباً در اکثر موارد قبل از رسیدن به پایان داستان یا اونا خوابشون می بره یا من
.........
پاسان 3
لسینگ7
ممنون

hazhir یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

راستی سلام!

سلام

حسین(گیلانی) یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام بر میله عزیز
خوشمان آمد
با توجه به توضیحاتی که دادی و البته اندکی هم اطلاعات خودم
۱. گی دو مو پاسان
۲ . جوزف کنراد

سلام حسین جان
ممنون
پاسان 4
کنراد 8

zmb یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام . رای من 4 و 6
هرچند من این هفته شاید وقت نکنم کتاب بخونم!

سلام
وقت بسیار است...
کنراد 9
پاتریشیا 2
ممنون

ص.ش یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ

اقای میله .....
بگو کدوم کتاب رای اورده منم شروع کنم خوندنش و ۱ برنامه بریزم با هم بریم جلو مزه اش بیشتر شهه

سلام
مزه اش برای منم بیشتره
رهایی کنراد رای اول رو آورده....
منتها می خوام دو تای بعدی رو هم اعلام کنم: لسینگ و گاوینو هم بلافاصله بعدش می خونیم
خوبه؟
الان پست جدیدو می گذارم و اعلام می کنم

درخت ابدی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
ماشالا پهلوون حکایت هم مث خودمون مدام در حال رفت و برگشت به گذشته و حاله. ریشه هم احتمالا همون چیزیه که غرب‌زده‌ها بهش می‌گن گرس.
والا تجربه ثابت کرده که من خیلی همراه خوبی نیستم. چند تایی خیسونده دارم. منتها کار لسینگ رو بدم نمیاد بخونم.

سلام
نگران شدم درخت
ما ها که می دونی بیشتر ساکن گذشته ایم و حواله دهنده به آینده، کمتر پیش میاد که لحظه ای در زمان حال درنگ کنیم....
در بچگی دیده بودم که برخی نوجوانان روستا ریشه یک درخت را همانند سیگار دود می کنند...خودمم دود کردم
امان از تجربه...
ممنون

ایمان بخشایشی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ق.ظ http://www.nevrose.blogfa.com

با سلام
دعوتید به خوانش یک شعر

سلام
خدمت خواهم رسید

قصه گو پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

آهان
منظور از اون انگورینوف ها بود (فکر کردم چون وف داره پسر خاله اسمیرنوفه).
خوب اینو که البته برو بچز استاد شدن تو درست کردنش از صدقه سر اینترنت

سلام
دقیقاً از همون اسمیرینوف آمده
یعنی بهتره بگیم اون از انگورینوف آمده! به هر حال قبل از اینکه آریایی ها از اون بالا بالا ها نزدیک سیبری بیان پایین یحتمل این کلمه رو ساخته بودند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد