میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ژرمینال امیل زولا

 

این سومین یا چهارمین باری است که ژرمینال را می خوانم و هربار در نظرم اعجاب انگیزتر از پیش جلوه می کند. (آندره ژید)

***

فرانسه در دهه شصت از قرن نوزدهم (دوران امپراتوری دوم – ناپلئون سوم) , دستخوش رکود اقتصادی و تبعات آن بود و داستان در این شرایط جریان دارد. "اتی ین" جوانی بیست و یکی دو ساله است که به دلیل مرافعه با کارفرمایش از کار اخراج شده است و چون در آن منطقه (لیل) کار پیدا نمی کند از شهر خارج می شود و به سوی مقصدی نامعلوم جهت یافتن کار روانه می شود. در راه به یک معدن ذغال سنگ می رسد و با خوش شانسی (مرگ یک کارگر در روز قبل) کاری پیدا می کند و به عنوان واگن کش در تونل های زیر زمینی معدن مشغول می شود. کار و جو همکاران چنان سنگین و حقوقش چنان پایین است که تصمیم می گیرد که فردای آن روز بی خیال این کار بشود و به راهش ادامه دهد. اما وجود کاترین (دختر 15 ساله ای که او هم واگن کش است و راه و چاه کار را به او یاد می دهد) باعث می شود که بماند و به کار ادامه دهد. در کنار رقابت عشقی که بین اتی ین و کارگری دیگر در جریان است, وضعیت کار و شرایط زندگی به گونه ایست که آینده نزدیک , آبستن حوادث بسیاری است...

توصیف دقیق شاعرانه و منصفانه

شاید بتوان تمام نقاط قوت کتاب را ذیل این عنوان توضیح داد. انصافاً خواننده بعد از خواندن چند صفحه , خود را در معدن و کوی معدنچیان حس می کند و با آنها همراه می شود. مکانها و منظره ها چنان استادانه توصیف شده اند که به تابلوی نقاشی می ماند و البته این همه وقتی با نثر شاعرانه و پر احساس نویسنده همراه می شود جلوه پیدا می کند, وگرنه نه هر که سر بتراشد قلندری داند (همین جا از مترجم کتاب آقای سروش حبیبی باید به نیکی یاد شود):

... لایه ها رفته رفته پر می شد. در هر طبقه در ته هر دالان جنب و جوشی شدید سینه کار را فرا می گرفت. چاه آدمخوار جیره هر روزی خود را از گوشت آدمیزاد بلعیده بود. نزدیک هفتصد نفر کارگر در آن ساعت رنج روزانه خود را در این مورلانه عظیم آغاز کرده بودند و زمین را همچون کرم در چوبی پوسیده از هر سو می کندند و سوراخ می کردند و در این سکوت سنگین , زیر فشار این لایه های عظیم خاک اگر گوش بر سنگ می گذاشتی می توانستی جنبش دامنه دار این حشرات انسان نما را ضمن تلاش خود از صعود و هبوط برق آسای کابل آسانسور گرفته تا گزش نیش تیشه هاشان که زغال را از درون احشاء خاک می کندند بشنوی. (ص44)

در حقیقت شیفته نگاه نویسنده به معدن شده ام!(که ریشه در شش ماه زندگی و تحقیق نویسنده در معادن زغالسنگ دارد) معدن همچون موجود زنده ایست که گوشت و خون کارگران را می مکد و زغال بالا می آورد...معدن جایگاهی برتر از یک موجود زنده دارد: ... خدایواره  سیری که آنجا کمین کرده بود و ده هزار نفر گرسنگی زده بی آنکه او را ببینند گوشت تن خود را نثارش می کردند.(ص80) و برای سهامدارانش هم , چنین جایگاهی دارد: ...این خدایواره ولینعمت کانون خانواده بود و آنها را در بستر نرم و بزرگ رخوتشان به نرمی تکان می داد و بر سر خوانی رنگین چاق می کرد(ص88).

نویسنده به خوبی و با دقت زندگی پر رنج و غم کارگران و بدبختی آنها را نشان می دهد و در این راه دچار احساسات چپگرایانه نمی شود. آدمهای داستان در هر دو سو (کارگران و سرمایه داران) خاکستری رنگ هستند. برخی جهالت ها و رذالت های فقرا به خوبی بیان می شود و طرف مقابلشان هم چهره های انسانی دارند که بعضاً یا دچار بی اطلاعی محض از شرایط زندگی کارگران هستند یا اسیر شرایط اقتصادی کلان هستند (رقابت و رکود و...) و به نوعی رفتارشان قابل توجیه... (این هم از منصفانه اش که البته با همدلانه بودنش نسبت به ستمدیدگان به راحتی قابل جمع است)

شرکت معدنچیان در مراسم تشییع جنازه زولا (با فریاد ژرمینال ژرمینال) نشان از احساس دین این گروه به زولا دارد که من آن را قرینه ای بر همین توصیف دقیق و همدلانه می دانم و از طرفی (و مهمتر از دید من) نشان از ارتباطی است که این کارگران با کتاب برقرار کرده اند و این را مقایسه می کنم با خودمان! (منظورم این است که اینجا اگر نویسنده ای خودش را برای یک گروهی طبقه ای چیزی, جر هم بدهد , چنین اتفاقی در تشییع جنازه اش نمی افتد! ارتباط اساساً قطع است متاسفانه...)  

من فکر می کنم اگر معضلات جامعه منصفانه و دقیق بیان شود و دورنمایی که ایجاد می کند هنرمندانه نشان داده شود, قابلیت جریان سازی را دارد. نمی دانم شاید خوشبینانه است اما به نظرم بخشی از اصلاحات و یا آن چیزی که تحت عنوان به سر عقل آمدن سرمایه داری در دهه های بعدی رخ داد حاصل چنین آفرینش های هنری است.

***

در لیست 1001 کتاب از امیل زولا پنج اثر حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این کتاب سه بار به فارسی ترجمه شده است:

سروش حبیبی  1356    امیرکبیر (همچنین بعدها نیلوفر)

نونا هجری        1363    فرزان (همچنین 1386 گوتنبرگ)

ابوالفتوح امام    1364     گلشایی

لینک های مرتبط:

ژرمینال  کتاب نیوز

بوف تنهایی من

نگاهی به ژرمینال   (آفتاب) این لینک خطر اوث شدن کتاب را دارد اما برای کسانی که خوانده اند تجدید خاطره می کند.

***

پ ن 1: مشخصات کتاب من (انتشارات نیلوفر , چاپ سوم, بهار 1386, 2200 نسخه, 552 صفحه ,6500 تومان)

نظرات 37 + ارسال نظر
اسکندری جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام حسین آقا. توصیف خوب نشون دهنده ی عمق درک و هوش بصری و تجسمی نویسنده س .مثلا کتاب دکتر ژیواگو حدود شاید شصت صفحه ی اولش شایدم بیشتر فقط توصیف شرایط اون زمان در روسیه و جنگ بود.منتها پاسترناک دیگه یکم زیادی تو جزئیات رفته بود .برام یکم خسته کننده بود اما خوبی کتابی که شما معرفی کردین رو راستی نویسنده و بی طرفی اونه .چون ظاهرا هر دو قشر رو بی طرف توصیف کرده.ما که وقت نداریم .شما بخونید ما چکیده هاشو میخونیم بعد تو یه مجمع پز میدیم و اظهار نظرم میکنیم.البته با ذکر نام شما.

سلام
این کتاب البته به گونه ایست که اصلا و ابدا حوصله خواننده را سر نمی برد...
در مورد زولا هم باید اضافه کنم که او بی طرف نیست اما منصفانه به قضیه پرداخته است. نیامده یک طرف را کاملاً سفید و پاک و طرف مقابل را سیاه و... نشان دهد.
نام هم ذکر نشد خیالی نیست اما فرصت دست داد بخوانید

فرواک جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
از این جور کتاب ها با نگاه سوسیالیستی خوشم میاد. یه جورهایی حس کردم نگاهش مثل اشتاین بک هستش. می خونمش حتماً. به خاطر لوث شدن قضیه به بقیه لینک ها هم سر نمی زنم تا بعد. فعلاً « در انتظار بربرها» دستمه.

سلام
بعداً حتماً سر بزنید به لینکها
البته فقط آخرین لینکی که گذاشتم خطر لوث شدن دارد.
........
در انتظار بربرها کتاب فوق العاده ای است

آیدا جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ق.ظ http://1002shab.blogfa.com/

ژرمینال رو توی دوران راهنمایی خوندم اون موقعی که نه از ناتورالیسم می دونستم نه از جبر وراثتی که ازش حرف می زدند. کتاب فوق العاده بود و من مدت ها هر روز برای سرنوشت کاترین و بقیه گریه می کردم. هنوز هم اون صحنه که کاترین بعد از مدت ها میاد خونه با یه مقدار قهوه برای خانواده اش یادمه.
یادآوری قشنگی بود.مرسی.

سلام
شما هم از سابقون هستید در این امر...من همیشه از کنارش رد شدم که البته یه دلیل هم داشت که ذیل کامنت پایینی میگم!!
من خیلی دیر رسیدم بهش اما راضیم
معلومه که خیلی تاثیر گذار بوده...

آنا جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ق.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

۱. سوم راهنمایی و دوم دبیرستان دو بار این کتاب را خواندم هنوز توصیفات معدن ذغال سنگ و رابطه اتی ین و کاترین در ذهنم زنده و جون داره مخصوصن چند روزی رو که در معدن مدفون شده بودند و درد گرسنگی و تشنگی شون
۲. کاش از ناتتورالیسم محض زولا هم در این کتاب می نوشتی زولا بهترین نماینده ناتورالیسمه همین که گفتی توصیفات دقیق و روشن و البته به نظرم شاعرانه نیست
۳. مطلب تشییع جنازه زولا هم جالب بود و فریادهای ژرمینال .... فکر کن ۱۵۰ سال پیش جنبش کارگری داشتن اونا بعد ما واقعن نباید عقب مونده باشیم ؟

سلام
1- اون قسمتش که خیلی توپه
2- می خواستم بنویسم ...یه کد هایی هم یادداشت کردم اما دیدم که مطلب بوف تنهایی من که لینکش رو گذاشتم در این زمینه کامل تر بود...
یادمه با یه دوستی توی کتابخانه مشورت می کردم که چه کتابایی بگیرم بخونم , رسیدم به این کتاب , یه چیزایی در باب ناتورالیسم و نثر توصیفی دقیق و خشک گفت که من رم کردم و سراغ این کتاب نرفتم!! توی همین سنینی که شما خواندید... من صفت شاعرانه رو در مقابل چیزی که در ذهنم بود (خشک و فنی) به کار بردم و البته انصافاً برخی جاها شاعرانه هم بود...این را هم در نظر بگیریم که پس زمینه تابلو ,فقر خفنی است...فقری که جایی برای عشق و این قبیل امور نمی گذارد.
3- چی بگم والللا

فرزانه جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
ظاهراً پرچم تولید ملی را امسال شما بالا برده ای و این همه پست تولید کرده ای در راستای همان فرمایشی که می دانی حمایتی ازشما می کنیم که پرچم رو بیارین پایین و دوباره بشین بدون پرچم

و اما فرمایش جناب ژید را درباره ژرمینال که خوندم همانا نزدیک بود پس بیفتم ...تکلیف است دیگر خواندن این جور کتابها... اون حرفا درباره ارتباط جر دادن نویسنده ها و تاثربسیار مردم ما هم جالب بود
بهر حال من از زولا جز "نانا" چیزی نخوانده ام پس مکلفم به ادای تکلیف دیگر...
البته روزهایی که شما داشتید در بیابانهای میبد مهندسی می کردید بنده مشغول ادای تکالیف شب عید بودم

سلام
گفتیم اول سالی که توان هست بجنبم چون دورنمای تولید خیلی خطیره
در مورد ژید و صحبتش یک نکته طنزی نیکادل این پایین گفته که جالبه اما خب من تایید می کنم که کتاب ارزشمندیست
با خیال راحت مشغول تکالیف باشید
شب عید؟ پیک نوروزی داشتید؟

درخت ابدی جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
من غیر از مکان داستان هیچی ازش یادم نمیاد. سر فرصت دوباره می‌خونمش.
زولا نویسنده‌ی شجاعی بود و برد اجتماعی داشت. نقشش توی قضیه‌ی دریفوس معروفه.
رئالیسم کثیف میراث همین نویسنده‌س.

سلام
اون لینک سومی که گذاشتم بیشتر توضیح داده داستان رو ... در حقیقت اونو مخصوص شما گذاشتم که یادت بیاد
البته دچار مشکل هم شد... مرگش هم مشکوک بود
بهتره بگیم بی پروا... یه تیکه هایی انتخاب کرده بودم برای همچین سوتیتری ، تایپ هم کردم... اما نهایتاً بیخیال شدم حالا شاید قسمت دومی هم برایش نوشتم

مدادسیاه جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ

چه خوب اما چرا این قدر کوتاه؟

سلام
ممنون
چند تا دلیل دست به دست هم داد... شاید حالا یه قسمت دوم هم نوشتم

رها از چارچوب ها جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام علیکم
جسارتاْ روی حرف آقای آندره ژید نمی شود زیاد حساب کرد چرا که ایشان همان است که فرموده بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری فلذا ممکن است خوبی از خودت جناب ژید باشد و الی آخر..
اما برگزیده های کتاب نثر روانی دارد و شما هم معمولاْ بی طرفانه به معرفی کتابها می پردازید اما...
با این همه کتاب نخوانده دیگر رویمان نمی شود بگوییم به به اینم رفت توی لیست نه برادر من ما اینکاره نیستیم اما از شما بسیار سپاسگزاریم که زحمت معرفی این یکی را هم کشیدید.
در ضمن سال نو مبارک و صد سال به از این سالها.

سلام
نکته بسیار به جایی بود اما اونو تا اونجایی که یادمه خطاب به ناتانائیل گفته که تازه اونم از حواریون مسیح بود لذا ... البته محتمل است که حق با شما هم باشد
مهم این است که آدم از سر لیست شروع کند اینکه ته لیست هی کش بیاید مشکلی نیست
سال نو شما و خانواده محترم مبارک

محمدرضا جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

سلام
حقیقتش کمی از کتاب خواندنم کم شده. چهار کتاب بسیار حجیم در دست دارم که باید بخوانمشان یکی رمان است و یکی نیمه رمان! (برج فرازان اثر باربارا تاکمن) و دو دیگر کتاب های حجیم فلسفه!

این روزها بیشتر فیلم می بینم. در هفته چهار پنج تایی می شود.
اما مداوم پیگیر وبلاگت هستم :)

سلام
ای حجیم نواز لختی به نازکان هم توجهی بنما
موقع کنکور یادمه هروقت کار خواندن پیش نمی رفت (مثلاً می شد 20 صفحه در روز ) می رفتم سراغ کتاب های فارسی و میانگین رو می بردم بالا !!
ممنون

پری کاتب جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام دوست دانشمندم متاسفانه این کتاب را تابحال نخوانده ام. اما شیرینی روایت شما ترغیب به خواندنم کرد. همیشه سلامت باشید

سلام
امیدوارم در اولین فرصت بخوانید و راضی هم باشید.
ممنون

مرمر جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

جمله تکراری" من نخوندم"
میتونی بپرسی تو اصلا چی خوندی؟ اونوقت من با یه سرفه ای میکنم ومیگم تمام کودکی و نوجوانی کتاب های مربوط به اون دوره رو خوندم بعد تو 10 سالگی رفتم هرچی کتاب درمورد زمان شاه نوشته میشد پا به پای بابام میخوندم، من خاطرات علم، کاخ تنهایی، خاطرات انصاری، خاطرات زاهدیف خاطرات مادر فرح، خاطرات فرح، و..... رو خوندم مو به مو ریز به ریز(همشون کلی وقت میگیرن) اما دریغ از خوندن رمان های خارجی، تعصبم هم این بود که کتابهای خودمون! خب نتیجه اش میشه اینکه بنده تقریبا با هیچی نخونده برابرم!!!!!


خب پس در مورد کتاب نمیتونم نظر بدم هرچند مثل همیشه توصیف خوبی بود!
به نظرم یه نویسنده وقتی میتونه خوب بنویسه که خودش تجربه داشته باشه و در واقع بتونه واقعیت را با استفاده از تخیلش بنویسه.
تو نمیتونی به عنوان یه نویسنده فقط از تخیلت استفاده کنی اون جذابیت رو نخواهد داشت اما یه کتاب جذاب وقتیه که وقایعی که شرح میده و خود نویسنده حتما تجربه اش کرده !

سلام

اختیار دارید... آنگونه هم نیست
اما در مورد تجربه تا حدودی موافقم به خصوص در مورد این کتاب... البته باید با توجه به بخش هایی از کتاب بگویم نویسنده چه تجربه هایی که نداشته!!!

امیر جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ب.ظ http://moaleme91.blogfa.com/

واااای میله جان چه کتاب باحالیه
خوب این ماجرای عشقی بین اتی ین و اون دختره رو بیشتر شرح و بسط میدادی بلکم حرص و ولعمان بیشتر میشد
فرانسه را دوست دارم. باید پس از گذر از روسیه (گذر از رنجها) وارد خاک فرانسه بشم
ممنون از معرفی. خیلی حال کردم

سلام
فکر کنم به خاطر شما هم که شده یک بخش دومی اضافه کنم تا شدیداً ترغیب بشوی و آب را از دست بنهی و به سوی کتابفروشی دوان دوان رهسپار شوی کافیه؟ یا اینکه یه قسمت دیگه بنویسم؟
مخلصیم

بونو جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

عجب کتابی عجب توصیفی..!
درود بر شما
حتما تو برنامه میذارمش...

سلام
موافقم...
البته دو بار فیلم هم شده... اما قطعاً به پای کتاب نخواهند رسید

ص.ش جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

هنوز نخوندمش..
وای خدا چه همه کتاب..............

سلام
بخوانیدش

hazhir جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/


سلام

zmb جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.divanegihayam.blogfa.com/

چند بار تا بحال دست بردم به سمتش که برش دارم و بخرم ، نمی دونم چرا نخریدم
با این یک پاراگرافی که خوندم ، حتما واجب شد برم بخرم...
و سلام

سلام
من هم مدتها دچار این مشکل در مورد این کتاب و این نویسنده بودم... دیگه به مدد این لیست 1001 کتاب رفتم خریدمش و قطعاً باز هم از این نویسنده خواهم خواند
ممنون

قصه گو شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

این آفرینش شخصیت های خاکستری هنریه که از کمتر کسی برمیاد.
متاسفانه در بین کارگران تا به حال کسی رو ندیدم که اهل مطالعه باشه. البته سعی می کنم با خوش بینی این امر رو بگذارم به پای این که من کارگران کمی رو می شناسم (می گم خوش بینی چون چاره دیگه ای ندارم)
صد البته سرعقل آمدن سرمایه داری تا حدود زیادی مرهون ادبیات آن زمانه.

سلام
بله هنر بزرگیه که آدم بتونه به یه سری از نیروهای درونیش و تمایلاتش غلبه کنه و از جاده انصاف هم زیاد خارج نشه...
اما کارگران هیییییییی در میان اقشار دیگر هم وضع به همین منوال است... اوضاع کتابخوانی واقعاً ناامید کننده است... باید هرکدوم از ما یه حرکتی بزنیم و یکی از دور و وری هامون رو به خواندن ترغیب کنیم...به خدا خیلی واجبه این کار

دیوانگی محض من شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

سلام میله چو جوری به نظرم کتاب عالی میاد همیشه انتخابت دوست داشتم مخصوصا در مورد در انتظار بربرها

سلام
بربرها رو خوندی؟
خیلی خوشحال شدم
به خصوص که راضی هم هستی
خیلی عالی بود
ممنون

نسرین بانو شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ق.ظ http://mayvane.blogfa.com


سلام
دستتون درست. همه اش یک طرف اون نتیجه گیری آخر مرتبط با هنر یک طرف.
هنر اصیل بر خاسته از بطن جامعه دقیقا همین نقش را بازی می کند. اصلا هنر یعنی همین. دیدن همه پستی بلندی های زندگی بدون اسارت در باید ها و نبایدها. همان چیزی که شما به درستی خاکستری می نامیدش. البته که امثال زولا بخشی با اهمیت از تحول مدرنیسم را به دوش کشیده اند.بقول مارکس علیرغم تمام نقد های کوبنده اش:
سر مایه داری بزرگترین خدمت را به انسان کرده است.

سلام
ممنون
به خصوص بابت بسط نتیجه گیری...
می دونید، وقتی کتاب رو خوندم دیدم واقعاً این کتاب یه سری نظریات و تئورهای مورد نیاز اون زمان رو چه با دقت و ظرافت در قالب داستان بیان کرده ...و این باعث شده که اون حرفها توسط مخاطبان سطح پایین هم فهم بشه...این خیلی مهمه...خیلی مهم

آهو شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام.میخونمش حتما.یاد دره ی خزانزده ی جلال افتادم،برشی تلخ از زندگی کارگران معدن.
شاید تو ایران عکس اون قضیه اتفاق بیفته.یعنی همینطور که گفتین اگه صدتا کتاب با موضوعیت یکی از اقشار جامعه جامعه نوشته شه که هیچ وظیفشون بوده ولی کافیه نویسنده ای کمی نیشدار در موردشون بنویسه،همه کتابخون شده و چنان جبهه ای میگیرن که نتیجش میشه لغو مجوز کتابا و فیلمها
راستی چرا اسمش ژرمیناله؟یعنی چی؟
ممنون برادر

سلام
حتماً ...
به چه نکته ظریف و دقیقی اشاره کردی...ممنون... واقعاً درست است....
اگه قسمت دوم رو نوشتم به این هم اشاره می کنم اما عجالتاً باید بگم ژرمینال نام ماهی است معادل فروردین خودمان...یعنی همین اول بهار... به نظر من نویسنده با انتخاب این اسم می خواد بگه که درسته که بعد از بهار و تابستان ، پاییز و زمستان به صورت جبری میاد و بعدش هم با اومدن بهار دوباره سر جای اولمون هستیم اما یادمان باشد که یک سال پرماجرا رو پشت سر گذاشتیم و تجربیاتمون افزون شد...یه سال بزرگتر شدیم و اینا...
یا البته به صورت ساده هم شاید بگویند بعضی ها بعد از این زمستان حتماً و جبراً بهاری هم در راه خواهد بود...
امیدوارم کفایت کند

فرانک شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ب.ظ http://bestbooks.blogfa.com

من دوست دارم نوشته های زولا را ولی سبک نوشتنش اون چیزی هم نیست که خیلی جذبم کنه و محبوب باشه برام یا موضوعاتش را خوب در می یاره ولی موضوعات مورد علاقه من نیست
کاشک توی یک جمله می تونستم دقیق ببینم دوسش داشتین یانه

سلام
توی یه جمله که نمیشه گفت اما سرجمع دوسش داشتم...
یعنی به نظرم بختش برای قرارگیری در ده کتاب برتر امسال من بالاست (البته تازه اول ساله!!) ...
یعنی یه روزی دوست دارم دوباره بخوانمش...
نمی دونم رسوند مطلب را یا خیر؟

آنتی ابسورد شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:35 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

سلام میله جان.خوبی برادر؟
دیروز رفتم کتابخونه "سفر به انتهای شب" رو بگیرم(همون که شب عید بهم توصیه کردی بخونم)مع الاسف جزو کتابای وجین شده بوده و از رده خارجش کرده بودن!فعلا وقتش نشده به موطن اصلی(اصفهان)رجعت کنم و پی این کتاب بگردم چون اینجا که فعلن هستم اصلن نمیدونن کتاب چی هست؟!تهران یا اصفهان میشه تهیه کرد این کتاب رو؟

سلام برادر
تقریباْ میشه گفت که این کتاب نایاب است!
اما یکی از دوستان گفتند که کتابفروشی نشر ثالث در پل کریمخان تهران این کتاب را به صورت افستی دارد... به قیمت فکر کنم 10 یا 12 هزار تومان...
بخرید و یک یادی هم از مترجم فقیدش مرحوم فرهاد غبرایی بکنید...
یادش گرامی

لاله یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ق.ظ

اسم نویسنده برام اشناست! من از کجاو جکًونه نمیدانم!


کتاب رو از اونلاین داونلود فرمودم :) دوران بی کتابی ما هم به سر رسید :)

سلام

البته برای شما که در خارج از ایران هستید اشکالی نداره... به هر حال پی دی افی خوندن از نخوندن خیلی بهتره...
امیدوارم رضایت داشته باشید

امیر یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ق.ظ http://moaleme91.blogfa.com/

ممنون . اتفاقا توصیفتان از کتاب کاملا مفید و مختصر بود.من پاسخهاتون رو خوندم. مگه هنوز مطلبی مونده که نگفته باشین؟!!!

سلام
هووووم ...باید فرصت کنم بشینم ببینم صرف می کنه یه پست دیگه بگذارم یا نه... تا ببینم
البته به این هم بستگی داره که تا یکی دو روز دیگه مطلب جدیدی برای نوشتن آماده کنم یا نه!

بی مرز یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ق.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

درود ..
وقتی شخصیتهای خاکستری توی داستان یا فیلم میبینی بهتر میتونی به نویسنده دل بدی...ودیگه اینکه راز موفقیت بزرگان نه فقط نویسنده یا فیلمساز یا...همه این ها برای مدتی توی محیطِ مورد نظر زندگی کردند..ممنونن از معرفی__

سلام

خواهش می کنم

سرونار یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام
فکر کنم خیلی کتاب جذابی باشه با این که تقریبا داستانش رو می دونم اما توصیفت انقدر جالب بود که فکر کنم بخونمش

سلام
بله جذاب است...بخوانید و لذت ببرید

انا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ

لایک به نیکادل افلاطونی

سلام
لایکاً لیوکا

ص.ش یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ

.
.
همین .
این کتاب اسمشو نبر شاهکاره...
این کتابخوانه ا به درد عمه شون می خورن/

سلام
همانگونه که گفتم اون کتاب سلین واقعاً شاهکاره

دایناسور دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
فقط اومدم سلام عرض کنم
شاد باشی!

سلام
مخلصیم قربان
ممنون

ص.ش سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ

گویا بلاگ فا کان لم یکنی شده ..

سلام

نوشینه سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام برام جالب توجه بود شرکت معدنچیان در مراسم تشییع جنازه و در این مورد باهات موافقم شاد و سرفراز باشی

سلام
پارسال دوست...
سلامت و سربلند باشید

هیچکس چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:50 ب.ظ http://waveofocean.blogfa.com

میدونید؟اینجا اگر هر اتفاقی هم بیفتد کلا خبری نمی شود.
فک کنم کل جامعه دچار یه جور رخوت عمیق هست.
من اگه بودم از تصویرپردازی ها و توصیفهای کتاب لذت می بردم همچنان که شما هم.ولی از معدن تصویر سیاه و غمگینی دارم.شاید باید یک معدن را از نزدیک ببینم.

سلام
این رخوت البته چیز جدیدی هم نیست مزمن است...
احتیاجی به دیدنش نیست , این کتابو بخونید انگار اونو دیدید

Laleh دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ق.ظ http://nocomment.blogsky.com

کتاب رو خوندم افسردکًی کًرفتم! میخواستم وسطاش ول کنم ولی مکًه میشد!

سلام
کتاب بازوهای قدرتمندی داره که آدم رو ول نمی کنه... اما در باب افسردگی : به این فکر کنید که وضعتان در مقایسه با معدنچیان چه عالیست... به این فکر کنید که اونها بالاخره خودشون رو از اون وضع خلاص کردند (به شهادت الانشون)... به این فکر کنید که کاترین راحت شد ... به این فکر کنیم که چطوری زندگی کنیم که سرنوشتمون موجب افسردگی دیگرون نشه...
حالا کلاً راضی بودی از خوندن کتاب؟

laleh سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

albatte ke razi boodam....midoonid moshkele man ine ke vaghti ketab mikhoonam too zehnam mesle ye film cinemayi mibinameshoon...khodam bahashoon zendegi mikonam ...vaghti ham ketab tamoom mishe delam baraye shakhsiyatash tang mishe baraye hamin ham gahi vaghtha ketabha ra chand bar mikhoonam ta didari taze konam:))) chizi ke bishtar narahatam kard ine ke shabihe in sharayet ro kargarhaye sakhtemoon ro dar dubai darand....az inke man yeki az oon khshbakhthaye too dastanam va negahe oona be man mesle madanchiha bashe .... albatte na be oon feja.'at vali sakhte dige zendegishoon:(

سلام
خوشحالم که راضی بودید... آخیش
این مشکل نیست این عین تعریف صحیح مطالعه است
کار بسیار خوبی می کنید (صله رحم با فک و فامیلی که توی کتابها پیدا می کنیم رو میگم)
و البته نکته ای که در انتها مطرح کردید نکته قابل تاملیست و باید یک راهکاری بیابیم که از این جهت آرامش پیدا کنیم... مثل مثلاً کمک در حد توان به خیریه ها و از این قبیل امور در حد توان ...
ممنون

ص.ش دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ب.ظ

و اما ژرمینال.
من نفهمیدم که چرا اسمش ژرمینال گذاشتن گفتم حتما 1اسمی توی کتابه دیدم نه. حالا فهمیدم از کجا اومده. این از این..
2- کتابی که من خواندم بسیار خوب ترجمه شده بود. نسبت به کتاب شمل واسه من ترجمه نونا خانم بود..
نه اینطوری نمیشه. مینویسم تو پست هام

سلام
1- خوشحالم که این مزیت رو داشت نوشته ام که به یه سوال جواب بده
2- چیزی که یادمه من هم از ترجمه ناراضی نبودم... و حتا در مطلبم به نیکی از مترجم یاد کردم...شما اون قسمتهایی که من انتخاب کردم رو مقایسه کردید؟ اگه یه دونش رو برام بتایپی بد نیست
3- بنویسید
ممنون

محمد یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام.واقعا نقد خوبی بود . این کتاب یه سبک کاملا واقعگرایانه داره و اصلا قهرمان توش معنی نداره شخصیت ها داخل این کتاب کاملا انسان معمولی هستن و همین کتابو به شدت جذاب میکنه ولی من دوس داشتم رابطه نگرل با خانم هن بوی عزیز! کش دار تر شه من بهش ۴.۵ میدم.با تشکر

سلام
ممنون رفیق
معلومه که حسابی چسبیده است
باورت می‌شود الان بعد از این چهار سال خورده ای یادم نمی‌آید که نگرل و خانم هن‌بوی کدام شخصیت‌ها بودند!؟ البته به نظرم کاملاً طبیعی است

نیکی چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 02:54 ب.ظ

چقدر از خوندن این کتاب لذت بردم من تازه امروز تمومش کردم و چقدر سبک نوشتن شما نسبت به قبل تغییر کرده

سلام
نوش جان... امیدوارم هر ماه یکی از این کتابها بخوانیم که پس از پایان بردنش با ذوق و شوق به جستجوی نظرات دیگران برویم آمین
من هم خوب یادمه که چطور از همراهی با داستان لذت بردم.
ده سال گذشته است و قاعدتاً باید تغییر کرده باشم. امیدوارم تغییر به سمت بهتر شدن باشد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد