میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

وداع با اسلحه ارنست همینگوی

 

فردریک هنری , جوانی آمریکایی است که قبل از شروع جنگ جهانی اول جهت تحصیل به ایتالیا رفته است و پس از شروع جنگ , داوطلبانه وارد ارتش ایتالیا شده است. او در واحد بهداری مشغول است و کارش جابجایی و نظارت بر آمبولانس ها و بیمارستان صحرایی است و طبعاً کمی با خط مقدم فاصله دارد. او در آنجا با کاترین که امدادگری داوطلب از انگلستان است آشنا می شود و...

جنگ و دیگر هیچ

تجربیات تاریخی نشان دهنده آن است که انسانها معمولاً همه به نوعی در شروع یک جنگ نقش دارند ; از رواج یک لطیفه نژادی ساده گرفته تا رای دادن یا تن دادن به یک تفکر جنگ طلب...اما نکته اینجاست که خاتمه جنگ به سادگی آغاز آن نیست و نتایج حاصله هم محدود به تصوراتی که ما از آن داریم نخواهد ماند. طبیعی است که پس از شروع جنگ و بروز تبعات منفی آن ما کم کم از عمق فاجعه آگاه می شویم ولی تقریباً زمان آگاه شدن عمومی زمانی است که کار خاصی نمی توان کرد و کار از کار گذشته است:

...هیچ چیز به بدی جنگ نیست...مردم وقتی می فهمند جنگ چه قدر بده , دیگه نمی تونن جلوش رو بگیرند , چون دیوونه می شن. بعضی ها هم هستند که هرگز نمی فهمند. بعضی ها هستند که از افسراشون می ترسند. با همین ها جنگ راه می ندازند...

به مرور چرایی حضور اشخاص در جنگ بی معنا می شود ; هنری نمی داند چرا وارد این جنگ شده است (نمی دونم. همه چیز رو که نمی شه توجیه کرد.) , یا تصور کاترین از دوست پسرش و جنگ به طنز و کاریکاتور شبیه می شود (فکر می کردم با شمشیر زخمی میشه, یه دستمال سفید دور سرش می بندند می آرنش یا شونه ش گلوله می خوره. خلاصه یه طوری که منظره ش قشنگ باشه... خلاصه با شمشیر زخمی نشد , بمب تیکه پاره ش کرد.) نکته مشترک همه حاضرین در صحنه داستان این است که هیچکدام نمی دانند چرا می جنگند.

جنگ به درازا کشیده شده است و تبعات خود را نشان می دهد. جنگ چیزی را سالم باقی نمی گذارد از ملزومات زندگی گرفته تا معنا و مفهوم زندگی... جنگ بر تمام شئونات زندگی احاطه پیدا می کند که این قضیه در گفتگوی ابتدایی هنری و کاترین به سادگی بیان می شود:

- موضوع جنگ رو بذاریم کنار

- خیلی مشکله. هیچ کناری نمونده که موضوع جنگ رو اونجا بذاریم.

جنگ حتا به مفاهیمی که خود برساخته آنهاست هم رحم نمی کند چه رسد به باقی امور, نتیجه آنکه آدمیان پس از جنگ سرخورده از همه چیز ،حیرانند:

...اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهای پرافتخار افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند. گیرم با این لاشه‌های گوشت هیچ کاری نمی‌کردند جز این که دفنشان کنند. کلمه‌های بسیاری بودند که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند ... کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و شهامت یا مقدس در کنار نام‌های دهکده‌ها و شماره‌ی‌ جاده‌ها و فوج‌ها و تاریخ‌ها پوچ و بی‌آبرو شده بودند...

زخمی کیست و زخم چیست؟

شاید ابتدایی ترین نتیجه جنگ همین جراحات جسمی باشد که نصیب برخی از افرادی که در جنگ حضور دارند می شود اما به نظر من همه افراد بلا استثناء دچار جراحت روحی می شوند. دیدن صحنه های متعدد مرگ و کشتار یا شنیدن و خواندن اخبار آن , روان آدمی را دفرمه می کند. به همین خاطر است که در ابتدای داستان به سادگی از مرگ 7000 نظامی در اثر وبا یاد می شود به همان سادگی که از رویدادی طبیعی یاد می شود. یا در بخش های متعدد از سربازانی که به خود زخم می زنند تا از جبهه خلاص شوند اشاره می شود که همین امر نشان از زخم عمیق روانی است. از طرف دیگر جایی که خودزنی امری سهل شده است جان دیگران ارزش خود را از دست می دهد حتا اگر این دیگران نیروهای خودی باشند.

هنری آدمی نرمال و عاطفی است (برداشت من اینگونه بود...مثلاً به واسطه جایی که مرگ یکی از رانندگان را روایت می کند) اما همین آدم به مرور در اثر جنگ به کسی تبدیل می شود که می تواند فردی را از پشت هدف قرار دهد و باصطلاح ککش هم نگزد یا مثلاً در قسمتهای پایانی آنگونه رفتار کند.

قدیمی تر ها روایت می کنند که چهل سال پیش وقتی چند نفر اعدام می شدند چنان فضای دانشگاه (و جامعه) متاثر می شد که با کوچکترین اشاره ای همه پقی می زدند زیر گریه! اما ده سال بعد , بیست سال بعد دیگه مرگ و اعدام و... برای ما امری عادی شده بود (و هنوزم هست!) باید چیزی در مقیاس زلزله بم اتفاق بیافتد تا ما کمی متاثر شویم... مثلاً چپ شدن یک اتوبوس و مرگ 30 نفر واقعاً برای ما تکان دهنده نیست!! زخمی یعنی این!

وداع با اسلحه سلام بر عشق

شاید به زعم نویسنده یا به زعم برداشت من از داستان , عشق مقوله ای باشد که می تواند "کنار"ی ایجاد کند تا مقوله جنگ را بتوان نادیده گرفت حتا اگر نتواند کار بیشتری انجام دهد...

سبک همینگوی

در مورد سبک نویسنده صحبت های زیادی شده است که نمونه هایی را می توان در مقدمه مترجم یا لینکهای مرتبط و جاهای دیگرخواند. سادگی عجیبی دارد , جملات درخشانی ندارد اما با همین جملات ساده تصویری واقعی را برای خواننده ترسیم می کند و... که من تکرار مکررات نمی کنم. چیزی که می خواهم به این قسمت اضافه کنم دقت و وسواس و نبوغ نویسنده در کاربرد همین کلمات ساده است. مثلاً به این سه عبارت در اول و وسط و آخر داستان دقت کنید:

در آغاز زمستان باران دائمی شروع شد و همراه باران وبا آمد , ولی جلوش را گرفتند و سرانجام فقط هفت هزار نظامی از وبا مردند.(ص 21 با احتساب مقدمه – تاکید روی کلمه فقط از من است)

آیمو در زاویه پشته توی گل دراز شده بود. بسیار کوچک بود و دستهایش در دو سویش بود و پاهای پاپیچ پیچیده و کفش های گل آلودش جفت بود و کلاهش روی صورتش بود. خیلی مرده می نمود. باران می بارید. من او را به اندازه هرکسی که می شناختم دوست می داشتم....(ص276)

...کمی بعد بیرون رفتم و بیمارستان را ترک گفتم و زیر باران به هتل رفتم.(ص 413)

صرف نظر از انسجام و یکسانی نثر و بیان که نشان از دقت وسواس گونه نویسنده دارد (و البته مترجم) من شیفته این قرابت باران و مرگ در نگاه راوی شدم.

***

از ارنست همینگوی پنج کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی از آنها همین وداع با اسلحه می باشد که آن را در سال 1929 منتشر نموده است. او در سال 1954 برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

این کتاب توسط نجف دریابندری به فارسی ترجمه شده است و چاپ اول آن در سال 1333 روانه بازار شده است (یعنی همان سالی که همینگوی نوبل گرفت) که به نظرم ترجمه خوبی است.

لینک های مرتبط:

زندگینامه نویسنده

مصاحبه با نویسنده از کتاب نیوز

گاهی شانس می آورم و نوشته هایم خوب می شود گفتگو با نویسنده از سایت مد و مه

ادامه گفتگوی بالا! از سایت مد و مه

وقتی عاشقی بهتر از همیشه می نویسی گفتگو با نویسنده از سایت مد و مه

مصاحبه با مترجم از سایت دیباچه

***

پ ن 1: مشخصات کتاب من :چاپ سیزدهم زمستان 1385،  انتشارات نیلوفر، 2200 نسخه، 423 صفحه، 4800 تومان

پ ن 2: خوب بود ، اما نه به آن حدی که کف بر لب بیاورم و به همگان توصیه کنم. (یکی از دوستان درخواست داشت که صراحتاً نظر خودم را یک جایی ذکر کنم!)

پ ن 3: در خصوص رمان هایی که قرابت موضوعی با این رمان دارند و یا به عبارتی ضد جنگ محسوب می شوند تا کنون این کتاب ها را معرفی نموده ام:  سلاخ خانه شماره5 ، شوایک ، طبل حلبی ، معرکه و سفر به انتهای شب، در انتظار بربرها والبته در غرب خبری نیست. (این هم پیشنهاد یکی از دوستان بود)

پ ن 4: دو سه روزه تلاش می کنم برای دوستان پرشین بلاگی که کم هم نیستند کامنت بگذارم ولی نمیشه!!! گفتم بگم که گفته باشم

نظرات 34 + ارسال نظر
nimA یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ http://nimashobadehbaz.blogfa.com

اموزش شعبده بازی

www.nimashobaogfa.com

اموزش هک

www.nimatakhacker.blogfa.com

سلام
توی این هیر و ویری والللللا واقعاً به آموزش شعبده بازی نیاز دارم

فرواک یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
جنگ لعنتی، رو کدوم ما دهه پنجاهی ها تاثیر بد نگذاشته؟ دهه شصتی ها کوچیک بودند و دهه چهلی ها می رفتند به جنگ و ماها زیر بمبارون از نظر روحی تلف می شدیم. هنوز هم اگه آژیر بکشند از ترس سکته می زنم. طفلی همسرم هم که مدرسه رو ول کرده و رفته بود جبهه، همیشه از دلهره هاش حرف می زنه.
راستی در مورد «گرگ بیابان» می گن این کتاب باید آخرین کتابی باشه که از هسه می خونید نه اولیش. برای فهمش هم باید حتماً «سیزارتا» رو خونده باشید.
«در انتظار بربرها» هم رفته تو نوبت خوانده شدن.

سلام
حالا جنگ که هچ...زیاد حرف زدم در موردش و البته باز هم باید گفت اما این گرگ بیابان هم کم از آن ندارد به میلا قسم!
سیذارتا رو بیست سال قبل خوندم و فکر نکنم که باز هم کفایت کنه این کتاب رو باید بعد از مرگ خواند حالشو می گیرم حالا ببین ...ص 200 ام الان...نصف پوستم هم کنده شده
.....................
اون کتاب عالیه

بونو یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ

دیشب تا صبح خواب گرترود استاین و همینگوی رو دیدم....

سلام
چه خوب! جاشون خوب بود؟ پیغامی نداشتند؟

ص.ش یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

این کتاب را نخئانده ام... اما کتاب شوایک را دارم .در لیست خوانده هایم گذاشتمش... این شخصیت شوایک را رومان گاری در یم داستان کوتاهی در کتاب قلابی گنجانده. معرکه است.باید شوایک را بخوانم...
کتاب ایسم ها در معماری را دارم. وای خدایا ...

سلام
شوایک عالی است و واقعاً چه حیف که نویسنده اش زود از دنیا رفت و ادامه اش ممکن نشد...موقع خواندن جای من رو هم خالی کنید

hazhir یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ب.ظ

اشتباه بزرگ در همین است، در عقل پیران. پیران عاقل نمی‌شوند، محتاط می‌شوند...! ( وداع با اسلحه)

سلام
ما که در جوانی پیر شده ایم!

ققنوس خیس دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ق.ظ

جنگ جنگ تا پرسپولیس !

سلام
قبلاً جنگ جنگ تا رفع فتنه در کل عالم بود ، یعنی پرسپولیس مفهومش این است؟!

رها از چارچوب ها دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

سلام بر میله بدون پرچم
یک ماهی هست که من در صفحه 35 این کتاب جامانده ام
و اما جنگ ... گفتنی ها کم نیست، در جبهه غرب خبری نیست، در انتظار بربرها و ... اما خیلی دلم می خواهد که روایت مدرن تری از جنگ بخوانم، به نظرم می شود حرفهای تازه تری راجع به جنگ زد.
و بخش درخشان نوشته شما : زخمی
این پاراگراف عالی بود و پایان بسیار باشکوهی داشت .
.
خودمونیم هان، میله خان دیگه صاحب سبک شدی

سلام بر نیکادل افلاطونی
حتماً هست و بالاخره می خوانیم...
همت بکن رها ...از 50 رد شی میری تا تهش...قول می دم! اگه نشد من این ساعتمو ...
ممنون
...
هان! چی؟ صدا نمیاد!

دیوانگی محض من دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

میله راستش بخوای من از این سبک کتابا خوشم نمیاد
ولی خوشم امد از جمله های که از کتاب انتخاب کردی
هورررررررررا میله میله میله

سلام
ممنون

آهو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ

زنگها برای که...رو ازش خوندم که خیلی هم خوب بود.
فاکنر درباره همینگوی میگه:تاحالا در عمرش کلمه ای استفاده نکرده که آدم مجبور شه به فرهنگ رجوع کنه.و همینگوی در جوابش میگه:بیچاره فاکنر،خیال میکنه احساسات قوی از کلمات قلمبه سلمبه میاد...
از نمونه های ضدجنگ و ضدکلیشه ی ایرانی هم "عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک" هست که نگاه نویی به دفاع نسبتا مقدس داشته و کتاب خوبی بود.
نمیدونم بازهم اینجور کتابای ضدجنگ ایرانی داریم؟یا همش سرگذشت و زندگینامه س
اون پاراگراف زخمی منو یاد اعدام پسرک تو کرج انداخت یاد اون ترافیک...ممنون

سلام
یاد رفیقمون ایلنان به خیر
اون کتاب عقرب رو از کجا میشه گیر آورد...خیلی دوست دارم بخونمش
من بین همینگوی و فاکنر ، سلین رو ترجیح می دم!! شوخی کردم همون همینگوی رو ترجیح می دهم...
نمی دونم ملت صف کشیده بودن چی رو ببینن؟؟ دیدی کلاله زخم خشک نشده بعضیا دوست دارند با ناخن بکننش! قضیه ملت ما و زخمهای روحیشون یه همچین چیزاییه! بعضی ها که خوششون میاد روحشون رو جر واجر کنند!! واللللللا

مدادسیاه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام
جنگ و دیگر هیچ شما حاوی چند نظریه مهم و مطرح در مورد جنگ و دوران مدرن است. بخش اول یعنی مسئولیت جمعی در برابر جنگ و فجایع آن از مباحث عمده اجتماعی در آلمان پس از جنگ دوم جهانی است.
در لیست آثار ضد جنگی که معرفی کرده اید جای بیشتر آثار هاینریش بل خالی است و همینطور شاهکار سلین، سفر به انتهای شب و ...
( سه نقطه آخر سلینی ـ میله ای بود! دارم استفاده از آن را تمرین می کنم. )

سلام بر مداد عزیز
اول می رم سراغ سوتی اصلی... سفر به انتهای شب از قلمم افتاد!! ای وای ای وای... اضافه می کنمش...البته این کتاب چنان جامعیتی دارد که در یک قالب نمی گنجد اما خب همانطور که در بخش اعظمی از مطلبی که خودم نوشتم جنگ محوریت دارد باید می آوردمش...
در مورد باقی کتابهای بل و سایر آثار من کتابهایی که اینجا در موردشون نوشتم منظورم بود...یعنی یه جورایی بحث تبلیغ هم بود!!!!
در مورد سه نقطه هم که دیگه حرفی نیست ... من مریدشم
ممنون

قصه گو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

چه جالب
قدیم ها همیشه می گفتن یک زن در شروع جنگ نقش دارد.
خدا رو شکر که دیگه نقش زنها انقدر کم رنگ شده که حتی به جنگ افروزی هم متهم نمی شن.
جنگ
چی بگم
برای ما ملتی که اون رو با گوشت و استخون لمس کردیم معنایی خاص داره.
و چه خوب گفتی
ما همه به نوعی در جنگ زخم برداشتیم.
زخم های جسمی خوب شدن اما زخم های روانی هنوز سر جای خودشون موندن.

سلام
همونطور که شکل جنگ ها عوض شده علل اون هم عوض شده... اما خب توی این شرایط هم اگر ذهن طنزپردازانه و باحوصله ای باشد باز هم می تواند رد پای زنان موفق را در این امور پیدا کند شوخیه ها باقی خوانندگان جدی نگیرند!
ممنون

فرواک دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
یه کتاب ضد جنگ دیگه_ ایرانی البته_ «کلنل» محمود دولت آبادی هستش که د.و. لت بهش مجوز نداد. خلاصه ش محشره. حیف که زبان بیلمیرم. دوستان آلمان نشین می تونن ترجمه ی آلمانیش رو پیدا کنند و بخونند.
حیف دولت آبادی و احمد محمود و ....

سلام
کتاب ضد جنگ که زیاده ... منظورم کتابهایی بود که در وبلاگم در موردشون نوشتم...
البته داخلیش می تونه برای ما خیلی جالب تر باشه
حیف
...................
پرشین بلاگ نمیشه کامنت گذاشت ها

امیر دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ب.ظ

با سلام و درود بیکران !

راستی با این پست فهمیدم که هیچ نفهمیدم !!!
آخه لب کلام رو که گفتید من شوکه شدم انگار چیز جدیدی شنیدم! باورم نمیشه من هنگام مطالعه داستان هیچ کجا متوجه این نشدم که چرا اینقدر دید هنری به جنگ و زشتیهایش سطحی است؟؟ و وقتی داستان تمام شد واقعا نفهمیدم آیا هنریک زخمی شده یا نه؟؟
نه اصلا نفهمیدم !
زخمی کسیست مثل من که زخم ها را عادی میبیند! درست گفتم؟

سلام
هنری یک انسان ساده و معمولیه که روایتی از دیده هایش برای ما به جا گذاشته... به نظر من هم نیومد که این راوی آدم سطحی باشه! ... اتفاقاً به واسطه تجربیاتش برخی تصاویری که برای ما می سازد عمیق است... البته اگر از عمیق بودن گفتن جملات پیچیده و مبهم باشد نه اصلاً عمیق نیست...یا اگر منظور از عمیق بودن گفتن جملاتی است که تا دو سه ماه در کف آن جمله باشیم ، باز هم نه اصلاً... اما در زمینه ارائه تصویر منطقی و قابل فهم چرا...
در مورد زخمی شدن شاید برداشت من دقیقاً مورد نظر نویسنده نباشد! نمی دانم! اما من از این تصویر چنین برداشتی را داشتم...
این جمله آخرت مرا به فکر فرو برد...عادی دیدن و راحت کنار آمدن با واقعیت چیز بدی نیست اما به نظرعموم دیفالت آدم این است که در مقابل یک فاجعه شخصی و عمومی متاثر شود (یاد شخصیت اول بیگانه کامو افتادم)، اما به نظرم در اثر شنیدن و دیدن فجایع زیاد و پشت سرهم آدم کم کم بی تفاوت می شود...شاید بتوان به چنین آدمی زخمی گفت...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ق.ظ

من که فکر نمیکنم وقتی عاشق باشی بهتر از همیشه بنویسی

سلام

فرواک سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
ببخشید. تو اون کامنت دومی م اشتباه کردم. بیشتر ضد ارزشی هستش تا ضد جنگ. یه جور ضد ان. ق. لاب هست. هرچند خودم ان.قلا. ب کردن رو یه جور جنگیدن می دونم.
به این سایت نگاه کنید:
http://authorswithoutnames.com/book/115

سلام
آهان از اون لحاظ
الان بازش کردم که ببینم
ممنون
...............
همه داستان را که تعریف کرده بود!! نامرد چیزی رو باقی نگذاشت

مهران سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

خوش وقتم که این پست دوست عزیزم تصادفا مقارن شده با مطالعه ی این کتاب از طرف من...
از برداشتتون محضوض شدم
سپاس

سلام
ما هم از داشتن همراه حظ می بریم
ممنون

آهو سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ

عقرب رو از یه دوست امانت گرفتم و کسی رومیشناسم که دوسال پیش4برابر قیمت از انقلاب خریده بود.کتاب«شاخ» هوشمندزاده هم با همین تمه و البته که لغو مجوز...از نظر آقایان جنگ چیز خوبیست و به طرز تحمیلی ای قابل دفاع

سلام
دوست خوب که می گن همینه ها
آدم طالب که می گن هم همونه
بله دقیقاً ...جمله قشنگیه...من اضافه می کنم: از نظر آقایان جنگ چیز خوبیست و به طرز تحمیلی ای مقدس
ممنون از پیگیریتان

فرواک چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
در هر فصل دو کتاب رو هم_ به اختیار خودشون_ pdf می کنند متاسفانه!!
ما ایرانی ها اِند کپی رایت هستیم.
.............
مشکل پ ن 4 هم رفع شده. گفتم بگم که گفته باشم....

سلام

..........
هنوز حل نشده همین الان امتحان کردم نشده...این کامنتیه که برای پست قبلیت می خواستم بگذارم:
سلام
امیدوارم که کلک و پرش کنده نشه!
و اما بعد: فعلاً که با گرگ بیابان در حال گلاویزم...فکر کنم تا مدتها باید رمانهای ساده بخونم!!
شیرینی آشتی کنان چی شد!!
............................................
برای ن.د.ا و منیره و رها و شیرین و درخت و خلاصه همه هم نوشتم که نمی تونم بگذارمش...

خانم و اقای بی لب چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ب.ظ http://WWW.MERGAN81@YAHOO.COM

این کتاب و موضوعش منو یاد" در جبهه غرب خبری نیست نوشته "اریش ماریا رماک" انداخت
قهرمان هردو داستان که داوطلبانه وارد مسیری میشن که جنگ نام داره ،مسیری که ورودت با خودت هست اما خروجت...ورودی بر اثر حس ایده اولوژی پرستی که عاملان جنگ با استفاده از اونها راه می اندازن و شعار هایی که بوسیله انها نوید ازادی،دموکراسی،رفع تبعیضات اجتماعی میلیون ها نفر را به کام مرگ می کشانند...شعار هایی برای بهتر زیستن!انسان احساس می کنه اینا واقعا داخل کتاب ها یا فیلم ها بوده و گرفتن اصلحه توی دست کار اسونی هست
اما موقعی که داخلش قرار می گیری تازه می فهمی چه جهنمی هست....
به امید روزی که هر فشنگ،گلوله توپ خالی از باروت گلدانی باشد برای روییدن گلی...

سپاس گذارم میله بدون پرچم

سلام بر خانواده گرامی
بله قرابت نزدیکی دارد... البته به نظرم اون کتاب در زمینه مفهوم جنگ و ضدیت با آن و ارائه صحنه های تاثیرگذار کمی بهتر عمل کرده است...این نظر منه البته...
یعنی به خصوص در همین زمینه نحوه ورود به جنگ در آن کتاب فضا شفاف و مشخص است...اما اینجا تاکیدش بر بی معنایی و عدم اطلاع از چرایی حضور افراد است...که هر دو البته قابل تامل است.
...
به امید آن روز
ممنون

محمد رضا ابراهیمی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

جنگ و باز جنگ و باز جنگ
فعلا دچار جنگ داخلی شدم (با خودم) مثل سوریه.
انشاله اگه سربلند بیرون اومدم. باز رو می یارم به کتابخونی. چقدر جا موندم هوار
این جنگ چه عشقها و چه عشاقی رو که نکشت.

سلام
امیدوارم که هرچه زودتر صلح برقرار بشود و بساط دموکراسی در داخل شما برپا شود...
موفق باشی
واقعاً ها ...در اطرافم زیادند

فرواک چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
شوخی کردم والاهه. اون دو تا خنده هه برا همون شوخیه بود....
1. امیدوارم. گذاشتمش برا بعد از عید. بازار پذیرش کار تقریباً تا خرداد تعطیله.
2. مقدمه رو خوندم. آدم عجیبی باید باشه این هالر. جای خیلی خلوت می خواد برا خوندن. باید رو جمله ها خیلی مکث کرد.
3. دیدی میله دقت نکردی............شیرینی هم هست.
ایام به کام.

سلام
همون تعجب کردم...البته نمی دونم این مشکل فقط برای منه یا کسان دیگری هم با این مشکل روبرو هستند!
1- به هر حال امیدوارم موفق باشه...
2- خیلی خلوت و حوصله و نداشتن دغدغه های شدید و...
3- من حرفی برای گفتن ندارم

فانی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام.
خاطره انگیز بود.

سلام

درخت ابدی پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
بارون یکی از موتیوهای کارهای همینگویه و هروقت سر و کله‌ش پیدا می‌شه باید منتظر یه اتفاق بد بود.
بین داستان‌نویس‌های ما ابراهیم گلستان تاثیر زیادی از نثر همینگوی گرفته که یه نمونه‌ش استفاده از جمله‌های کوتاهیه که با "و" به هم وصل می‌شن. البته خود اونم سبکش به استادش گرترود استاین شباهت داره.
در مورد هسه کتاب "شناختی از هرمان هسه" از رضا نجفی رو پیشنهاد می‌کنم.
"وداع با اسلحه" رو زمان دانشجویی خونده بودم و دوستش داشتم.

سلام

چه حالی داد این حرفت... بارون
...........
هسه گفتی و کردی کبابم فکر کنم باید بگذارمش کنار سر یه فرصت مناسب... حالا امروز و فردا رو هم تلاش می کنم
مشکل اینه که هنوز جذبم نکرده (دو سومش رو خوندم!)

محمدرضا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

خب برو سراغ یه رمانی که نخونده باشم! ای باباااا!
ول کن این وانت رو! آخه موتور 1300 سی سی که نمی تونه سیمان جابجا کنه! به همکاراتون بگو!

سلام
عجبا!!! اون موقع هم که مثل خودم میای می گی اینو نخوندم
موتورش قربان همون نیست که!! یه چیز دیگه است... دیگه اون آقایون و خانوما عقلشون تا اینجا ها می رسه
البته من اگه ببینمشون بهشون می گم ... مشکل اینه که من از این به بعد نقش مارکوپلو رو بازی می کنم با این خصوصیت که در شعاع 100 کیلومتری که خلاصه زیاد لذت نبرم!!
مخلصیم

محمدرضا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

راستی هر بار پرسپولیس تونست تو لیگ از چهارم بیاد بالاتر موتور 1300 سی سی هم می تونه وانت بشه!

سلام مجدد
ای بابا یعنی اینقدر پذیرشش سخته!!!
البته بهتون حق می دم خیلی سخته
ما تمام تلاشمون رو می کنیم رکورد سیزدهم شدن استقلال رو نشکونیم
ما کماکان مخلصیم

بونو شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ

یک هفته است خوره همینگوی افتاده به جونم...
گمونم برای خلاصی من هم باید یک تیر خالی کنم تو شقیقه ام
چون دو لول ندارم البته!

سلام
بعد از دیدن خوابش چاره ای نیست... باید این وسوسه رو یه جوری رامش کنی بهتره دو سه کتاب پشت سر هم ازش بخونی...یا همین فیلم وداع با اسلحه رو نگاه کنی و به کارگردان و تهیه کننده اش فحش بدی (چون همینگوی ازشون راضی نبود!) شاید اینجوری دست از شرت برداره...
زیر گلو البته درست تره (به جای شقیقه)
البته خوشبختیم که ندارید

ایمان بخشایشی جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ http://www.nevrose.blogfa.com

سلام
با قند مکرری از دکتر موسوی عزیز و دو استکان چای تلخ به روزم و منتظر حضورتون

فاطمه سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ http://royayepaeezi.blogfa.com

دیشب این کتاب رو تموم کردم وداع با اسلحه رو میگم هم دراماتیکه هم جدی ...آخرش خیلی دلم به حال کاترین و هنری سوخت گریه کردم

سلام دوست عزیز
کتاب خوبی بود
من هم به واسطه کامنت شما مطلب خودم را نگاهی کردم و دیدار تازه شد.
پایان غم انگیزی داشت
جنگ چیز غم انگیزی است و جز این انتظاری ازش نیست
مرسی

من دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:05 ب.ظ

من این کتاب رو خوندم عالی بود ینی میشه گفت عاشق این کتاب بودم فقط آخرش خیلی بد تموم شد آخرش که چی من آخرش رو نمیفهمم در ضمن نقدتون عالی بود

سلام بر شما
من هم به واسطه شما مطلب خودم را خواندم. از این بابت از شما ممنونم. برای خودم خواندن این مطلب جالب بود! چهارسال گذشته است... و ما زخمی‌تر از پیش شده‌ایم
باورت می‌شود که آخرش دقیقن یادم نیست! دختر در بیمارستان مرد...درسته!؟ و راوی زیر باران به سمت هتل رفت... به نظرم یک پایان خوب در راستای تاثیرات مخرب جنگ بود.

مامان جعفری جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام.وقتی کتابی رو دوس نداری نیا نقدش کن گند بزن به اثر. خیلی از حرفات بی جا و بی مکانه .کاملا پیداس یه حرفایی داری زورچپون میکنی میکنی تو نقدات.به هر حال خسته نباشی دلاور

سلام
اولش با اینکه کامنتتان خیلی کلی بود می خواستم تشکر کنم بابت انتقاد و بیان نظرتان ...بعد گفتم زشته اول مطلب خودم را بخوانم و بعد جواب بدهم... خواندم....کمی متعجب شدم!! مطمئنید کامنت شما مربوط به این پست است!؟
اگر اطمینان دارید لطفن فارغ از کلیت مطلب بفرمایید اشکالاتش دقیقن چیست.
و کماکان پشتگرمی شما موجب دلگرمی ماست.

مامان جعفری پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:09 ق.ظ

همین قسمت قدیمی ها روایت میکنن...قدیما که مرگ ومیر بیشتر بود به وبا میومد کلی ادم میمرد اصلن پقی نمیزدن به گریه :ضمنا خیلی به دلت فکر نکن چیزهای مهمتری هم هست کارلوووووس

سلام
آهان فقط همین!
آیا از همین یه گزاره برداشت کردید که من کتاب رو دوست نداشتم؟!
به نظر شما درخصوص این که گند زدم به کتاب کاری ندارم (حتا ممکنه باهاتون موافق باشم ) ولی اینکه کتاب را دوست نداشتم برایم عجیب بود.
و اما درخصوص نکته‌ای که اشاره کردید یک بار دیگر آن قسمت مطلب را با هم بخوانیم:
"قدیمی تر ها روایت می کنند که چهل سال پیش وقتی چند نفر اعدام می شدند چنان فضای دانشگاه (و جامعه) متاثر می شد که با کوچکترین اشاره ای همه پقی می زدند زیر گریه! اما ده سال بعد , بیست سال بعد دیگه مرگ و اعدام و... برای ما امری عادی شده بود (و هنوزم هست!) باید چیزی در مقیاس زلزله بم اتفاق بیافتد تا ما کمی متاثر شویم... مثلاً چپ شدن یک اتوبوس و مرگ 30 نفر واقعاً برای ما تکان دهنده نیست!! زخمی یعنی این!"
دوست عزیزم شما و خودم را دعوت می‌کنم در هنگام خواندن دقت بیشتری بنماییم! شما علیرغم تاکید متن به چهل سال قبل و دانشگاه و اعدام و واکنش دانشجویان به اعدام و تاثیری که بعدها جنگ در تغییر ما داشته، ذهنتان رفته به خیلی قدیم ها و اپیدمی وبا و..
من به چیزهای دیگری غیر از دل هم فکر می‌کنم
ولی این توصیه‌تان را جدی می‌گیرم. واقعاً چیزهای مهمتر و جذاااااااب دیگر هم هست

مامان جعفری پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:56 ب.ظ

آدما اونقدر سر در گریبون زندگی ان که فرصت تحت تاثیر قرار گرفتن رو ندارن

موافق نیستم

مامان جعفری جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:53 ق.ظ

بی خیل بابا

قانع شدم!

مجید یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:40 ب.ظ

زخمی یعنی این...
این قسمت خیلی خوب بود. آفرین
باز هم ممنون بابت فعالیتت

سلام
ممنون از شما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد