میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

عقاید یک دلقک (قسمت اول) هاینریش بل

 

به اعتقاد من عصر ما تنها شایسته یک لقب و نام است: عصر فحشا. مردم ما به تدریج خود را به فرهنگ فاحشه ها عادت می دهند.

***

خلاصه ای از داستان

هانس شنیر یک کمدین 27 ساله است, یک دلقک ساده و بااحساس. دلقکی که با اجرای نمایش های پانتومیم در مراسم و محافل امرار معاش می کند. او فرزند خانواده ای ثروتمند در شهر بن است , خانواده ای که صاحب معدن و سهامدار بیشمار کارخانه هستند. او شش سال است که خانه را ترک نموده است و در این مدت به همراه دوست دخترش ماری از این شهر به آن شهر سفر کرده اند و کار... اما حالا مدتیست که ماری او را ترک نموده است و او که عاشقانه ماری را دوست دارد دچار بدشانسی ها و الکل و... شده است.او یک راه علاج دائمی دارد و آن هم بازگشت ماری است اما در نبود این امکان (چون ماری که یک کاتولیک معتقد است قصد ازدواج با یک فعال کاتولیک را دارد), تنها راه حل موقت باقی می ماند: الکل... و دلقکی که به مشروب والکل پناه ببرد, خیلی سریع تر از یک شیروانی ساز مست سقوط خواهد کرد... و او سقوط کرده است.

هانس در ابتدای شب وارد ایستگاه قطار شهر بن می شود و به سوی آپارتمانش می رود... بی پول و مصدوم و تنها و آشفته... در فکر است که از دوست یا آشنایی پولی قرض کند, دفترچه تلفن را باز می کند و همزمان خاطراتش را مرور می کند. کل داستان یاداوری خاطرات و عقاید هانس, در طی دو سه ساعت و به تناسب است. تصاویر ذهنی ای که تنها در چند نوبت با تلفن هایی که می زند و آمدن پدرش به ملاقاتش و گفتگویی جاندار, قطع می شود.

این روایت چنان استادانه خلق شده است که وقتی این چند ساعت سپری می شود و هانس ما را به قصد انجام کاری که در نظر دارد ترک می کند, اندوهگین می شویم... این کتاب هم از معدود کتابهایی است که برای جلوگیری از تمام شدنش , ناخودآگاه سرعت خود را پایین می آوریم!

سوگنامه ای برای انسانیت

عقاید یک دلقک بیانیه ایست علیه تناقض ها و ریاکاری هایی که یک جامعه را از درون پوک می کند و منادی آن جوانی است که زیر گریم دلقک گونه اش قلبی از طلا دارد, طلای کرامت و شرافت انسانی.

عقاید ما قاعدتاً برای ارتقای کرامت انسان به وجود آمده است اما می بینیم به جایی رسیده ایم که پوستین وارونه شده است و انسانیت قربانی استمرار و پایداری این اعتقادات شده است, اعتقاداتی که در گذرگاه های حساس تاریخی یا در زندگی معمولی بشر, توزرد از آب درآمده است.

حاملان این نوع عقاید (نه فقط در داستان بلکه الان و همه جا!) عموماً انسانیت را فراموش کرده اند و آدم از دیدنشان حیران می شود. در دهه های اخیر کم ندیده ایم که این اعتقادات به چه نسل کشی ها یا ترورها و جنگ ها و... منتهی شده اند و هنوز هم با اقتدار به بازتولید خشونت مشغولند. هانس یک پانتومیم کمیک دارد با عنوان "ورود و عزیمت" که در آن تماشاگران مدام در تشخیص اینکه او در حال آمدن است یا رفتن دچار اشتباه می شوند و به خنده می افتند و این حکایت ماست; قابل تشخیص نیست که به سمت شرافت انسانی می رویم یا چهارنعل در حال دور شدن از آن هستیم؟ و از دیدن این نمایش به گریه می افتیم!

نویسنده به جامعه پس از جنگ دوم جهانی در آلمان می پردازد, جامعه نوینی که روی خرابه های بازمانده از جنگ ساخته می شود اما حاوی تناقض هایی است که انسان حساسی همچون هانس را آزار می دهد. هانس و عقایدش راه دماغ ما را باز می کند تا بوی گند این ریاکاری ها را در عصری که آن را عصر فاحشه ها می نامد, به مشام ما برساند.

عصر فحشا

هانس در یاداوری هایش نمونه های از تناقضات موجود در جامعه را ارائه می دهد. مثلاً: آقای برول معلمی است که عقاید کاملاً همدلانه با حزب نازی داشته است, از اعدام کسانی که از جنگ با یانکی های جهود طفره می روند صحبت می کند, یا هنگامی که هانس 11 ساله، ندانسته از اصطلاح خوک نازی استفاده می کند چنان غضبناک می شود که از او به عنوان علف هرزی که می بایست از بیخ و بن کنده شود یاد می کند... حالا همین آدم استاد یک آکادمی تعلیم و تربیت است و از او به عنوان فردی با سابقه سیاسی درخشان یاد می کنند, چرا که هیچ گاه به حزب نازی نپیوسته بود.

مادر در اثنای جنگ از خاک مقدس آلمان یاد می کند و لزوم دفاع از آن و دختر خانواده را برای این امر مقدس به جنگ می فرستد...وقتی با خودم فکر می کنم که از دو نسل پیش تاکنون بخش قابل توجهی از سهام معادن ذغال سنگ در انحصار خانواده ما بوده است, دلشوره و نگرانی آنها را برای خاک مقدس آلمان درک می کنم...مادری که از کشته شدن یک بچه 8 ساله در حیاط خانه اش ککش هم نمی گزد و مدام از لزوم کشتن یانکی های جهود دم می زند حالا شده است رئیس کمیته مرکزی یک جمعیت حقوق بشری که وظیفه اش آشتی دادن نژادهای متضاد است.

نویسنده مفتخوری که سربار خانواده آنها شده بود و به خاطر نوشتن یک داستان مبتذل 10 ماه از نویسندگی محروم شده است اما در واقع تا دقایق آخر برای هیتلر موس موس می کند و اصلاً همین شخص بوده است که مادر را راضی به اعزام دخترش به جبهه و عضویت هانس در سازمان جوانان هیتلری نموده است, حالا به عنوان یک مبارز جنبش فرهنگی مطرح است و همه جا با ریاکاری و چاپلوسی از محرومیت طولانی خود از نوشتن در دوران نازی ها صحبت می کند.

یا عضو کمیته مبارزه با فحشا در خفا از رنج همگانی مردم در خصوص فقدان فاحشه خانه ها و کمبود فاحشه گلایه می کند...

یا آن شخصی که در سازمان جوانان هیتلری همه کاره بوده و آن رفتارهای مشمئز کننده را داشته است , حالا نشان لیاقت آلمان فدرال را به خاطر تلاش های بی شائبه در گسترش افکار آزادی طلبانه در میان جوانان دریافت می کند!!

یا خطیبی که آن قدر شعور ندارد که لباس مناسبی را که به همسرش بیاید را انتخاب کند در باب اهمیت "شناخت" در زندگی خانوادگی سخنرانی می کند.

و از جمله نمونه های عالی از رفتار و گفتار کشیشان و ... که جهت پرهیز از اطاله کلام ذکر نمی کنم.

حالا ممکن است به نظرمان برسد که خب چه اشکالی دارد, بالاخره آدم ها عوض می شوند و امکان دارد که برخی از تاریخ درس بگیرند و عقایدشان را تغییر دهند. البته این درست است و از لحاظ تئوریک امکان دارد کسی که تا روز قبل از سقوط نازی ها خود را جر می دهد که هر جا این خوک های یهودی را دیدید بدون معطلی بکشید, از فردای آن روز تغییر کنند...محتمل است!... حتی برای کسانی که بیشتر درگیر کلیات هستند یا از دور شرری از آتش آتش افروزان حس می کردند, رفتار سابق آنها قابل بخشش یا فراموشی است اما برای کسانی که از نزدیک شعله های سوزان را تجربه کرده اند داستان به این سادگی ها نیست: اظهار پشیمانی کردن در ارتباط با وقایع بزرگ کار ساده ای است: اشتباهات سیاسی , زنا, جنایت, ضد یهود بودن... اما چه کسی جزئیات را درک می کند, چه کسی می تواند انسان خاطی را ببخشد؟ آیا من می توانم اشخاصی چون...و... را که ...با مشت روی میز می زد و با خشم و چشمان بی روحش فریاد می کشید "مجازات, باید به شدت مجازات شود" ببخشم...سرم پر از این لحظات و خاطرات و جزئیات کوچک است...

نویسنده با اشاره به رفتار روزنامه ها (مشابه آبروی از دست رفته کاترینا بلوم) و سیاستمداران و... می گوید: امروزه شکل های عجیب و غریب و ناشناخته ای از فحشا وجود دارد که در قیاس با آن فحشای واقعی, حرفه ای شرافتمندانه و درست به حساب می آید: چون در فاحشه خانه حداقل در مقابل پول چیزی هم عرضه می گردد.

یا مثلاً جایی که اسقف در یک مناظره تلویزیونی پوست طرف مقابل را می کند و او را بیرحمانه سکه یک پول می کند و...فردایش با هانس روبرو می شود و می پرسد: به نظر شما خوب بودم؟ طوری از من لغت به لغت می پرسید و میل داشت مهر تایید بر سخنرانی او بزنم که گویی فاحشه ای از مشتری اش می پرسید که آیا خوب بوده است یا نه؟ فقط کم مانده بود از من بپرسد که آیا او را به دیگران هم توصیه خواهم کرد یا نه؟

***

ادامه دارد : اینجا

پ ن 1: در قسمت بعدی به موضوعاتی نظیر: اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری ، مشروعیت یک رابطه و قسمتهای عاطفی این رمان عاشقانه می پردازم.

نظرات 39 + ارسال نظر
رها از چارچوب ها پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://peango.persianblog.ir

اووووووووووووووووووووول
من دوباره بر می گردم این کتاب رو خوندم و به غااااایت لذت بردم

سلام

خوشحالم که خوشتان آمده است.

مدادسیاه پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ

میله گرامی سلام
هاینریش بل وجدان آگاه و بیدار نسلی از آلمانها است که تجربه زندگی در دوران سیاه حاکمیت نازی ها را از سرگذرانده اند و عقاید یک دلقک یکی از برجسته ترین آثار او است. چند وقت پیش به مناسبتی عقاید یک دلقک را با شاهکار اوسیمای زنی در میان جمع مقاسه می کردم. سعی کردم این دو داستان را به صورت گرافیکی توصیف کنم. شکل سیمای زنی در میان جمع دایره ای با یک نقطه پررنگ در مرکز بود که همه شعاع ها به شکل فلش های رو به مرکز به آن می رسیدند. در عقاید یک دلقک اما به عکس همه شعاعها به صورت فلش از مرکز به طرف محیط خارج می شوند. تفاوت دو داستان در این است که در اولی همه شخصیت اصلی را تعریف و توصیف می کنند و در دومی این شخصیت اصلی است همه چیز و همه کس را داوری می کند.
منتظر ادامه مطلب هستم.

سلام
من در تعجبم چطور این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند نیست... از بل 4 تا کتاب هست اما این نیست... کاترینا بلوم کتاب خوبی بود اما این کمی دلچسب تر بود اما اون هست این نیست... به هر حال... سیمای زنی در میان جمع و بیلیارد در ساعت نه و نیم را هم باید تهیه کنم...
...............................
یه نکته اینجا هست که هانس به داوری در مورد همه می پردازد اما یک جایی یادمه قریب به مضمون میگه که داوری در مورد انسانها تا وقتی در موقعیت انسانی آنها قرار نگیری امکان پذیر نیست... دارم فکر می کنم چطوری این دو تا رو با هم جمع بکنم!
البته شنیر آدم منصفیه ولی خب عاشقم هست
ممنون

امیر پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

سلام. با عرض پوزش. ازین دست کتابها که شما را اینطور

ذوق زده میکند از کجای آرشیوتان میشود پیدا کرد ؟ می خواهم لیستی هرچند کوتاه داشته باشم.



راستی اینقدر ازین کتاب نگید !!!! من ذوقمرگ شدم !!!

سلام
هنوز از ذوق زدگی چیزی نگفتم
سر سالگرد وبلاگ بهترین کتابایی که اون سال خوندم انتخاب می کنم...پارسال هم کردم...اما همینجوری با تکیه بر حافظه بخوام دو سه تا دیگه متشابه الاحساس معرفی کنم میگم:
سفر به انتهای شب سلین
شوایک هاشک
در انتظار بربرها کوتزی
هرگز رهایم مکن ایشی گورو
اینا رو الان یادم میاد که دوست نداشتم تمومشون کنم

امیر پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

راستی ، بده آدم فاحشه ی مغزی باشه . کتاب اینو میگه ، نه ؟

سلام
فاحشه مغزی اصطلاح قشنگیه یه چیزی توی همین مایه ها رو هم میگه... اما فقط این نیست

ققنوس خیس پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام / یک معرفی خوب از یک کتاب خوب ...
در مورد عاشقانه هایی که در زمان نازیسم اتفاق می افتد دو فیلم دیده ام ، یکی از دیگری بهتر ؛ سر در ابرها - یک شنبه ی غمگین ...
من نیز منتظر ادامه ی مطلب ِ پر رنگت هستم

سلام
ممنون برادر... مخلصیم...لطف داری و...
اوهووووووم میشه اینجور نتیجه گرفت که در شرایط جنگی و دیکتاتوری و فاشیسم و تحریم و فشار اقتصادی و اینا عاشقانه های ماندگاری اتفاق می افته!!!ای کلک!!! اما اینجا فرق می کنه ققنوس جان به پرهای شکمت صابون نمال

فرزانه جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
این کتاب بار اول برایم بسیار مبهوت کننده بود سالهای اولی بود که داشتم ادبیات دنیا و خصوصا آلمان را مزمزه می کردم بعد ها دوباره خواندمش و لذت بیشتری بردم
چون خیلی از رنجهایی را که هانس وصف میکرد شناخته بودم
چرا هانس دلقک بود ؟ چون فقط یک دلقک می تواند این همه تلخی را به این شیرینی بیان کند .همه چیز داستان هوشمندانه است از راوی گرفته تا فلش بک های درهمی که به گذشته می زند . همه را نقد می کند اما هیچ بند ایدئولوژیکی ندارد .

انتقادش به هر چیزی است که قوه تشخیص را از انسان می گیرد حتی الهیات و این فراتر از ادبیات است .

این اولین کتابی بود که از بل خواندم و پس از آن هر کتابی از او دیدم گرفتم و خواندم : سیمای زنی در جمع ُ آبروی از دست رفته کاترینا بلوم ٬ میراث ٬ نان سالهای جوانی و... اما هیچ کدام را بیش از یکبار نخواندم . هیچ کدام لذت عقاید یک دلقک را برایم تکرار نکرد

سلام
من هم این بار دوم خیلی بیشتر بهم چسبید... شاید به خاطر شرایط محیطی هم باشد که خیلی می چسبد , و شاید به دیگران مثل ما نچسبد و شاید به همین خاطر در لیست 1001 نیست
....
غیر از نکته ای که در مورد دلقک گفتی نکته دیگری هم هست...دلقک گریم سنگینی روی صورتش می کنه و به نوعی نقاب روی صورتشه...به نظر متمایز میاد ولی در واقع اون از معدود کسانی است که نقاب روی صورتش نداره....
.....
یه چیز جالب!(در مورد نداشتن بند ایدئولوژیک و ...) این کتاب در اوایل دهه 60 نوشته شده یعنی زمانی که هاینریش بل عضو کلیسای کاتولیک است و همچنین حزب دموکرات مسیحی!! و دقیقاً تند ترین انتقادات رو هانس شنیر نسبت به این دو دارد!(اون صحنه شاشیدن سگ زیر پلاکارد حزب دموکرات مسیحی رو به یاد بیاورید! کلیسای کاتولیک که دیگه نگو!)... این خیلی مهم و اساسیه
....
"انتقادش به هر چیزی است که قوه تشخیص را از انسان می گیرد حتی الهیات و این فراتر از ادبیات است ." ممنون توی مطلب زور می زدم که یک چنین چیزی بگم ممنون

فرزان جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ق.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود بشما واین معرفیتونـــــ
همه حرفها گفته شد وچه کامل ...این نوع فاحشگی بمراتب بدتر از تن فروشیه.....وبشر سخت اسیر بحرانهای خودساخته ستــــــ

سلام
ممنون برادر
فاحشگی در اصل اینه نه اون
به عنوان نمونه...یک فیلم مستند با حال در مورد کودکان فلسطینی و اسرائیلی ساخته شده که شبکه من و تو چند وقت پیش پخشش کرد...امیدها و آرزوها... این بازتولید خشونت ها در دو طرف و در نسل های بعد را به خوبی نشان می داد... بحرانی که راه خروجش زیاد دور از فکر نیست اما اما اما...

فرواک جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

اوه اوه. باید سر فرصت خواندش.

سلام
حتماً حتماً

مدادسیاه جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ

سه گانه مورد علاقه خاص من در میان آثار متعدد بل که خوشبختانه بیشتر آنها به فارسی ترجمه شده اند ، سیمای زنی در میان جمع، عقاید یک دلقک و حتی یک کلمه هم نگفت است. اگر این آخری را تا حالا نخوانده اید جدا توصیه اش می کنم.

سلام
ممنون از راهنمایی
حتماً به سراغشان خواهم رفت

لاله جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

دوستان به جای ما

انگلیسیش هم همی بیدا می نشود .... اقا یه ۳ ۴ تا دیگه لیست بدین در کیسه رو شل کنیم و سر همسر را کچل بطلبیم از بلاد کفر

سلام
با توجه به کتاب هایی که خوانده ام می توانم قدری راهنمایی بکنم
و خوشحال هم می شوم البته نه بابت کچل شدن سر همسر
فقط قبلش بفرمایید از چه کتاب هایی خوشتان آمده و از چه کتابهایی بدتان آمده... چند نمونه را مثال بیاورید تا کمی سلیقه تان دستم بیاید

درخت ابدی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام بر میله.
فکر کنم تو کتاب "اعتراض علیه وضع موجود" بود که خوندم تو ناخودآگاه آلمان بعد از جنگ، نازیسم مث عقده‌ایه که رو دل سنگینی می‌کنه. جالبه که این عقده‌گشایی و پشیمونی از گذشته این‌طور متکثر تو رمان بل زیر ذره‌بین قرار گرفته. اتفاقی که خواه‌ناخواه بعد از هر تغییر سیاسی-اجتماعی به وجود اومده و میاد.
شاید این کتاب بل محبوب‌ترین کارش باشه.
ممنون از این معرفی.

سلام
این عقده ای که اشاره کردی هنوز هم اثراتش پابرجاست...و در دو سه جا توی همین کتاب هم به خوبی بیانش می کنه...
مخلصیم

رها از چارچوب ها شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

دوباره سلام
کتاب رو خوب و کامل معرفی کردی. حالا باید دید به بخش عاشقانه کتاب چه طور می پردازی.
من ترجمه شریف لنکرانی رو خوندم که افتضاح بود. اصلاً نمی دونم چه اصراری بوده که این اقا این اثر رو ترجمه کنه، با این حال خود اثر به قدری قوی بود که دشواری خوندن یه ترجمه سخت رو با جون و دل به جان خریدم.

سلام
ممنون... اون قسمت بیشتر کار دوستان دیگری است که کتاب را خوانده اند من یه اشاراتی خواهم داشت...
در مورد ترجمه هم باید مقایسه انجام شود...من اون ترجمه را ندیدم...اما قاعدتاً این ترجمه جدیدتر شاید بهتر باشد...من راضی بودم...
ممنون

قصه گو شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

چه خوب و درست گفتی که آدم خواندن این داستان را ناخودآگاه کش می دهد.
درست مثل یک خوردنی مطلوب که هی تو دهنت نگه می داری و مزه مزه می کنی و نگرانی که مبادا تموم بشه.
دلقک این کتاب انسان نیست یک فرشته است. یک فرشته از خاک و گل سرشته. از اون آدمهایی که نسلشون مدتهاست منقرض شده.

سلام
البته در کشور خودمان که از این آدمها زیاد داریم هنر نزد ایرانیان است و بس

فرواک شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
خیلی خیلی دقیق خوانده اید. معلومه که کتاب تاثیر خودش رو گذاشته. در این بخش همه ی گفتنی ها رو گفتید. من عقاید هانس رو خیلی دوست داشتم. یعنی انتظاری که ما (منظورم جامعه در کل) از یک دلقلک و عقایدش داریم خیلی ناچیزه. فکر می کنم فکر جامعه ی دهه ی 60 میلادی آنوقت هم چیزی کمتر از این می پذیرفته. اینکه پدر و مادر هانس هم به نوعی اون رو ترد کرده بودند _ نه بیشتر به خاطر ماری_ که فکر می کنم به خاطر شغلش بوده هم یه دلیل می تونه باشه.
کسی که تحصیلاتش را نیمه تمام گذاشته. کسی که با تمام مشقت های حمایت نشدن از سمت خانواده مبارزه کرده، در عین حال آنقدر روح لطیف و شکننده ای داره که ترک ماری موجب سقوطش می شه و این واقعاً شگفت آوره.
من به واقع تمام احساس و عقیده های هانس رو در مورد افراد، مذهب، سیاست و...در سرتاسر رمان ستایش کردم.
به نظرم بل یه نویسنده ی فوق العاده است. یه نویسنده ی معترض به جنگ، فاشیسم، و مذهب. خودش هم بعدها از کاتولیکی بودن درمیاد. این جرئت یک نویسنده رو می رسونه.
ممنونم ازتون که سبب شدید دوباره بخونمش. چون این بار خیلی بیشتر لذت بردم. من ترجمه ی لنکرانی رو خوندم.

سلام
نه چندان هنوز خیلی راه دارم....
عقایدش دلنشینه...شاید به خاطر اشتراکات باشه....
با شغلش هم می تونستند کنار بیایند بالاخره...اما او یه کم زیادی رک و پوست کنده است و این اونا رو آزار می دهد...
کاش یه نفر همزمان دو تا ترجمه رو با هم یک قیاسی می کرد تا به یه نتیجه ای می رسیدیم

دیوانگی محض من شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

عالی بود میله حرف نداشت مرسییییییییییییییییییی

سلام
ممنون....به نظر منم کتاب عالی بود

دیوانگی محض من شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

با ی متن جدید منتظرتم میله

خدمت خواهم رسید...

قوری شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.ghoori.blogsky.com

از خوندن پستت لذتی بردم فراوان
این کتاب رو خوندم و نکاتی که بهش اشاره کردی جالب و ظریف بودند و باعث شدند دوباره فکر کنم

ایول

سلام
خوشحالم...خیلی
ممنون
مخلصیم

محمد رضا ابراهیمی یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
میله جان ممنون استفاده کردیم زیاد.
تشویق شدم این کتابو بخونم. موضوعش خیلی دلچسب منه. فعلا سر خط خبرها رو خوندم.

سلام
حتماً بخوانید...امیدوارم لذت ببرید

ایگونا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ق.ظ http://http//enga.blogfa.com

باید میدانستی همیشه بغض هایی که در پیچ سوم گلو گیر میکنند و تمام درد های وحشی را خفه میشوند آبشار مو هایت را در امتداد شانه هایت خواهند لرزاند تا خیس شود تمام صورتت هی صورتت را پاک کن زمستان به ناموس برگهای پاییزی تجاوز کرده و شقیقه ات را در امتداد ماشه ی تفنگ دو لولم به لب هایم بچسبان قسم به موهای جو گندمی ریچارد براتیگان این بار شلیک خواهم کرد...

سلام
اشتباه کردم عزیزم! ندانستم! یعنی یادم رفت
آبشار موهایم؟؟؟؟؟ آورین آورین خوشم آمد خوشمان آمد!
اوه اوه تجاوز ... به سیگار زیر لب همین هاینریش قسم اگه شلیک کنی ناراحت میشم

محمدرضا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

سلام
کتاب فوق العاده ایه
همین!

سلام
همین هم کم چیزی نیست برادر
ما به همین همین هم قانعیم

امیر یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

این آپ موعود کی ظهور میکنه ؟!!!

سلام
چند روزی گرفتار بودم
در پستی که امروز می نویسم توضیح داده خواهد شد
شرمنده

مهدی نادری نژاد دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
دلقک ها هم در ادبیات فارسی نقش تاثیر گذاری دارند البته در ادبیات فارسی میشود ملیجک.
این فقرات بسیار تاثیر گذار بود:یا عضو کمیته مبارزه با فحشا در خفا از رنج همگانی مردم در خصوص فقدان فاحشه خانه ها و کمبود فاحشه گلایه می کند...

یا آن شخصی که در سازمان جوانان هیتلری همه کاره بوده و آن رفتارهای مشمئز کننده را داشته است , حالا نشان لیاقت آلمان فدرال را به خاطر تلاش های بی شائبه در گسترش افکار آزادی طلبانه در میان جوانان دریافت می کند!!

یا خطیبی که آن قدر شعور ندارد که لباس مناسبی را که به همسرش بیاید را انتخاب کند در باب اهمیت "شناخت" در زندگی خانوادگی سخنرانی می کند.

سلام
ممنون
ببخشید دیر تایید شد... دور و بر خودمان هم مشابه این فقرات زیاد است
متاسفانه

منیره دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

ضمن سپاس ویژه از زحمت ارسال نسخه ی اینترنتی این کتاب بسیار جذاب از شما میله آبای ...

لابلای خطوط کتاب و جذابیتهای تفکر و قلم نویسنده ، یاد شما می افتم میله
نه برای اینکه زحمت کشیدی و فرستادیش برام فقط .
برای اینکه شباهتهای قشنگی بین نوع نگاه شما و قلمت و صفای این نویسنده هست .
شما شکسته نفسی کن و بذار به حساب کارنا شناس و قلم ناشناس بودن ما ... مختاری .
........
تا همه ی کتابو نخونم پستهای مربوط بهش رو نمیخونم .
.........
سلام

سلام
خواهش می کنم...
اگه اجازه بدید من به شکسته نفسی ادامه بدم ... البته شباهت هایی در نحوه سیگار کشیدن هست که قابل انکار نیست
....
کتاب رو بخونید و لذت ببرید از این همشهریتون
ممنون

ملودی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.khodnevisnameh.blogfa.com

از اون کتابهاست که هر بار یه چیز جدید میشه توش کشف کرد...

راستی یه موضوع بی ربط...تا امروز هر وقت اسم وبلاگ شما رو میدیدم نا خودآگاه یک پرچم بدون میله به ذهنم متبادر میشد... امروز که دقت کردم دیدم دقیقا برعکس اسم وبلاگ شما!!

سلام
دقیقاً...برای بار دوم که خیلی عالی بود حالا بیشترش رو فعلاً نمی دونم!
...
خیلی هم بی ربط نیست دوست عزیز... برای خیلی ها این حالت پیش اومده ... حالا برای علتش می تونید به اینجا هم مراجعه ای داشته باشی...
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/07/28/post-60/
ممنون

پیانیست سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

می بینم که به داشتن موهای آبشااری متهم شدین. قبلا چیز دیگه ای گفته بودین در مورد موهاتون.

سلام

موهای من مصداق همون شعر است که می گوید رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود...

ن.د.ا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

این تناقض دنیای مدرن یا نسل جدید هم هست.
جالب بود. ادامه را هستم.

سلام

این کتاب را بخوانید
ادامه را خودم هم هستم

ققنوس خیس سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ

وقتی نوشته ای قسمت اول ، به گمانم یعنی قسمت ِ دومی هم هست ...

سلام
هست عزیز...منتها قبلش باید توضیحاتی بدم در باب دیرکرد و غیبت...
جان من اگه بذارم توضیحات رو گوش نکرده از اینجا برید

ایوا داوران سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ http://evadavaran.blogfa.com

کم کاری نکنید آقا. ما منتظر قسمت دومیم

سلام

در اسرع وقت خواهم گذاشت...منتها قبلش باید توضیحاتی بدهم!
ایضاً ذیل کامنت بالایی

بهاره سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ

این کتاب و یکی از دوستان اینجا معرفی کرده بود و درباره اش یک توضیحکی داده بود. من نخوندم بعد که کتاب کافه پیانو رو خوندم نویسنده اونجا از این کتاب اسم برده بود کنجکاو شدم. بعد وقتی یکی از دوستان خواهرم ازم سوال کردم خوندم دیگه واقعا رفتم پی اش.
من کلا از کتاب هایی که به مکالمات ذهنی افراد می پردازه خوشم میاد. این کتاب از این جنبه اش هم برام جذابیت داشت.
پ.ن: ما امروز رفتیم نمایشگاه کتاب. و کلی کتاب خریدیم. متاسفانه گرگ بیابان رو پیدا نکردم. باید برم خانه کتاب.

سلام
این که عالی بود...
امیدوارم گرگ بیابان هم خوب باشد و شما هم همراه...
چه عالی... کلی کتاب رو می گم

رضاکیانی سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ

خوش به حالتون

سلام

محمد سرابی سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ http://www.negarande.ir

یه ماه شدید درگیر کار بودم.
در مورد وبلاگت میخوام نظر بدم ولی راستش قبل از اینکه خودم کتابی رو خونده باشم نقدی که آخر داستان یا قسمت زیادی از اون رو شرح داده باشه نمیخونم. من به روش قدیمی کتابها رو میخونم و پایان داستان برام خیلی مهمه. باید این عقاید یک دلقک رو پیدا کنم
مخلص

سلام
خسته نباشید برادر
.....................
من تقریباً محاله که آخر داستان را بگویم! مگر اونایی که خودشون آخرشون رو همون ابتدا ذکر کرده باشند... سعی می کنم بخش کوچکی از داستان رو لو بدهم...
در این زمینه بیشتر سعی می کنم رعایت کنم
ما بیشتر

hazhir سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

ممنون به خاطر همه زحمت هایی که میکشی.

سلام


ممنون

ایمان بخشایشی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ق.ظ http://nevrose.blogfa.com/

مثل اینکه باز دیوانه شدم.دوباره با شعر به روز شدم. از آخرش این شعر منو خفه میکنه...خب،منتظرتونم

سلام
چه عالی...حتماً در اولین فرصت خواهم آمد...فقط الان شرایطم خیلی درهمه...حتا نمی رسم کامنتامو جواب بدم

کتایون دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ق.ظ http://ravi-1shakhs.blogfa.com

من سرگشته ی این رمانم.

سلام
من هم به همچنین... البته شاید نه به غلظت شما
ولی قطعن در لیست منتخب کتابهای تاپی که خوندم هست و جای خوبی هم هست.
ممنون دوست عزیز

رها دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

دام عقاید یک دلقک رو می خونم گفتم بیام اینجا بینم چی نوشتین!
چه خوب گفتین! از اون دسته کتاب هاست که آدم برای جلوگیری از تموم شدنش سرعتش رو پایین میاره!
:)
برمیگیرم کامل می خونم این پست ها رو :)

سلام
آفرین...هم این که داری کتاب می خونی و هم این که میای اینجا توی آرشیو هر دو آفرین دارند (آیکون خودشیفتگی من!)
در انتظار برگشت هستم دوست من

محمد جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:15 ق.ظ

نسخه صوتی "عقاید دلقک" در گاهشنود قاصدک در ادمنتون کانادا در حال تهیه است و هفتگی بارگذاری میشه! شاید شنیدن این کتاب فوق العاده هم خالی از لطف نباشه

http://www.gahshenood.com/?p=3793

سلام رفیق
اوه... کار جالبیه... ولی به نظر برای شنیدن چنین اثری تمرکز بالایی لازمه... نمی دونم ... شاید هم برای ماها که کتاب رو خوندیم جالب و امکان پذیر باشه و لطف دار
اما در هر صورت کار خوب و جالبیه این کار
خسته نباشی

Mahoor شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:34 ب.ظ

عالی بود ... مخصوصا دیدار هانس با پدرش
فکر میکنم تو دسته بندی کتابهای المانی وبلاگتون جای کتاب مرگ کسب و کار من است خیلی خالیه.
همه ی نقدهاتون رو دوست داشتم و دقیق میخونمشون.

سلام
کتاب مرگ کسب و کار من است را یکی از دوستان قرار بود به من برساند! در حقیقت ظاهراً قبل از مهاجرت به یکی از دوستان داد که به من برساند اما خب هیچگاه به من نرسید!! فقط من معطل ماندم که این کتاب را بخرم یا نخرم!!
مرسی از دقت نظرتان

آنابیس یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:08 ب.ظ

عقاید یک دلقک رو به تازگی تموم کردم،یک کتاب خاص،با نگاه متفاوت،سعی می کنم نوشتتون رو بخونم،باز هم یک نگاهِ طویل محتوایی!!
جالبه یک کمی منو یاد ناتوردشت و بیگانه انداخت،البته یکم زیادی کتابش بومی بود،آلمانی ها راحت تر درکش می کنند.(گرچه این تقریبا در مورد تمامی کتاب ها صدق می کنه!)

سلام
بله دقیقاً یک نگاه طویل محتوایی...
برای خواننده طبیعتاً محتوا اهمیت زیادی دارد. حداقل برای من که اهمیت دارد.
شاید تنهایی شخصیت اول موجب شده است شما به یاد آن دو کتاب بیافتید.

melan چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 12:04 ق.ظ

یکبار یکجا یک جمله از این کتاب "و حتی یک کلمه هم نگفت" برام خیلی جالب به نظر اومد، اما به هیچ وجه یادم نمیادش. کلشو فعلا وقت ندارم بخونم

سلام
امیدوارم وقت تان مجال بدهد.
این جملات جالب کارکردشان این است که به نحوی خواندن کتاب را در برنامه روزانه ما جا دهد.
البته برداشت من این است که شما مشغول خواندن چیزهای دیگری هستید و فعلن فرصت پرداختن به بل را ندارید.
موفق باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد