میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شصت چهل

سر صف می ایستادیم و مراسم طولانی صبحگاه اجرا می شد. تریبون مراسم ، روی بالکن دفتر در طبقه اول مدرسه بود. دبستان "لوح زرین" یک ساختمان جنوبی بود که حیاطش پشت ساختمان بود و محصور ، دری هم نداشت. از در مدرسه که وارد می شدیم سمت چپ ، پله هایی بود که ما رو به کلاس ها در طبقات بالا می رسوند و سمت راست ، راهرویی که به زیر ساختمان و حیاط منتهی می شد.

مدیر و ناظم و اجرا کنندگان مراسم روی بالکن می ایستادند. خانم ناظم گاهی از اون بالا اسم یکی از دانش آموزان بی انضباط رو اعلام می کرد یا با اشاره ای به طرف یا به مبصر می فهموند که باید بره پای دیوار. دیوار مجرمین روبروی صف ها و زیر ساختمان قرار داشت و از بالکن قابل رویت نبود. خطاکاران در طول مراسم کنار اون دیوار می ایستادند تا بعد از اتمام مراسم خانم ناظم بیاد پایین و اعمال قانون بکنه. قانون در اون زمان به وسیله یک خطکش چوبی اعمال می شد. البته آقای مدیر یک کابل حکومتی! مخصوص داشت که وقتی نظام مدرسه با مشکلی روبرو می شد ، باصطلاح ، با اون بحران را حل می کرد.

خانم ناظم وقتی میومد پایین ، گاهی اوقات به یک تذکر و نصیحت اکتفا می کرد و گاهی هم با خطکش یک ضربه به کف دست متخلفین می زد. اگر این قضیه خطکش نبود، همه دوست داشتند بروند کنار دیوار! چون واقعاً راحت تر بودند ، تازه می تونستند برای بچه هایی که توی صف ایستاده بودند شکلک هم دربیارن که خودش در اون زمان تفریح مهمی بود. یا مثلاً بعضی ها همونجا کنار دیوار هول هولکی مشق های نانوشته رو می نوشتند و از ضربات قطعی معلم بابت ننوشتن مشق، خودشون رو خلاص می کردند (احتمالاً این دوستان ناشناس الان دلال های خوبی شده اند).

از اونجایی که من پسر منظم و دانش آموزی درس خوان و میله قانونگرایی بودم (همون پپه خودمون!) هیچ وقت نصیبم نشده بود که برم کنار دیوار و لذا همیشه ناظر شکلک هایی بودم که بچه ها اون زیر در می آوردند ، تا این که اون روز بارونی فرا رسید.

بارون می اومد چپنگ! (یادم نمیاد اون موقع ها که کلمه خفن نبود ما چی می گفتیم به جاش اما احتمالاً چ  و پ و گافش بیشتر از الان بود) و ما طبق روال ایستاده بودیم. انصاف نبود ما ها که منظم بودیم زیر بارون خیس بشیم و یک جزء قرآن و یک باب اصول کافی و یک فقره سخنرانی کاسترو وار را گوش بدهیم و همین جور مثل شهروندان کره شمالی سیخ بایستیم و در همون زمان بچه های نامنظم زیر طاقی ولو بشوند و عشق و حال... بعدشم احتمال تنبیه بدنی شصت چهل بود ، حالا شصتش به کدوم سمت بود بعداً می گم!

اون روز زیر بارون و تحت تاثیر جو زمونه ، رگ انقلابی من بالا زد و در یک فرصت مناسب که کسی حواسش به سمت من نبود ، از صف خارج شدم و رفتم زیر سقف و کنار دیوار وایسادم... مراسم طولانی صبحگاه تمام شد و ناظم اومد پایین... بچه ها صف به صف شروع کردند به رفتن سر کلاس...

بالاخره نوبت به این گروه محکومین رسید و خانم صدرایی اون روز تصمیم گرفت به جای یک ضربه به هر نفر دو ضربه بزند ، یکی روی دست چپ و یکی روی دست راست!...بله...شانس من بود دیگه...اما خب بزرگترا می گفتن که حرکت انقلابی هزینه داره و منم خودم رو آماده کرده بودم... زد و زد تا رسید به من ... مکثی کرد و نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت:

- میله!! تو اینجا چی کار می کنی؟

من فقط نگاهش کردم. شاید در ناخودآگاهم روی نگاه معصومانه ام و غریزه مادرانه اش حسابی باز کرده بودم. شایدم روی شاگرد خوب بودن...

- دستت رو بیار بالا

باید اعتراف کنم تا همین لحظه هم به تاثیر پرونده پاکم امید داشتم ; نه اختلاسی و نه حتی شادی بعد از گل ، هیچی توی پرونده ام نبود... چشمام رو بستم و دست راستم رو بالا بردم...

...

نزد؟؟ درسته... ناظم ، خانم مهربانی بود که از هر فرصتی برای یاد دادن امور مهم به دانش آموزان مستعد استفاده می کرد. به همین خاطر ایشون استثنائاً اون روز روی هر دست من دو ضربه محکم نواخت تا در همان دوران کودکی به من دو چیز رو یاد بده: اول این که گفتمان انقلابی راه به جایی نمی برد! و دوم این که من دلال خوبی نخواهم شد.

حالا فهمیدید شصتش به کدوم سمت بود؟!

نظرات 33 + ارسال نظر
آیدا سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://1002shab.blogfa.com/

دقیقا فهمیدیم

سلام
خوشحالم

ایوا داوران سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ق.ظ http://evadavaran.blogfa.com

عالی

سلام
ممنون

فرواک سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
طنز پرداز خوبی هستی. مطمئن باش
ناظم خانم داشتید؟ جالبه... از اون خط کش های چوبی بلند که لبه ش آهنی بود نداشتند؟ احیاناً خودکار نمی گذاشتند لای انگشت ها و بعد هم فشار دادن و اینا؟ (اینا تنبیه های پسر بچه ها بودا وگرنه ما دخترا که حساس...)
منم یه خاطره از مدرسه تو رمانم نوشته ام، خفن...

سلام
ممنون
تا سال چهارم غیر از مدیرمون باقی کادر مدرسه مون خانم بودند...
بعداً معلم های مرد سطح بالاتری از یاددادن به روش تنبیهی را به نمایش گذاشتند!!!
یک بار خودکار لای انگشت را در سال دوم دبیرستان تجربه کردم... به موقعش خواهم گفت
خوبه

ص.ش سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

خاطره تفکر برر انگیزی بود.
جه کار خوبی که کتابهایی که می خوانید اینجا خلاصه می کنید.....

سلام دوست عزیز
ممنون
از اشناییتون خوشحالم

قصه گو سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

اول از همه بگم که این چپنگ معرکه بود. از اون بازی های شیرین با الفاظ که خیلی دوست می دارم.
بعدش هم من تا کلاس دوم دبستان مختلط درس خوندم و بعد انقلاب شد. معمولن این پسرها بودن که جاشون توی صف انضباطی بود و ما دخترها بیشتر قربانی محسوب می شدیم.
آقای ناظم با یه خط کش توی صف راه می رفت و دیدن ابهتش با اون خط کش بلند چوبی کافی بود تا حتی شرترین بچه مدرسه هم ساکت و آروم سرجاش وایسته.
چه روزایی بود.

سلام
ممنون
من مختلطش نصیبم نشد... فقط پیش دبستانی مختلط بود و دو تا معلم خانم و آقای جوان داشتیم و هنوز حجاب هم اجباری نشده بود...یادش به خیر...
ظاهراً همه در ذیل اسطوره نیاز به دیکتاتور بودیم (یعنی بزرگترها بودند) خب واقعاً با این تفکر زیربنایی چه انتظاری باید داشت؟ دموکراسی و حقوق بشر!!؟
واقعاً چه روزایی بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ

یعنی دو بار روی هر دست زد؟ بیرحم.
خواهر بزرگترم تعریف می کنه یه بار معلمشون با این خط کش فلزیا که یه نوار نازک آهنی یه طرفش داشت زد رو سر یکی از بچه ها از سرش خون اومد. کلاس چهارم تصور کن!

سلام بر دوست بدون اسم
بیرحم نبود... خانم خوبی بود اما زمونه اینجور بود
یه بار معلم دینی ما چنان یکی از بچه هارو سر کلاس زد که من تا آخر سال چشمم میافتاد به معلم احساس کار خرابی بهم دست می داد!!!
... اون واقعاً بی رحم بود...با مشت و لگد و با تمام قدرتش می زد لامصب...

امیر سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

انقلاب که گفتمان نداره!
این شصت و چهل منو یاد سیلی میندازه . نمیدونم چه ربطی به خط کش داره؟!!
اگه من بودم میگفتم که بخاطر بارون اومدم کنار. اینجا دیگه حس مادرانش شاید کمتر گل میکرد و کمتر میزد !!

سلام
البته انقلاب کوفتمان و مشتمان دارد بیشتر ...ولی منظورم گفتمانی بود که بر محوریت ضرورت انقلاب صورت می گیره...
......
نمی دونم از شما باید پرسید چرا بیشتر یاد سیلی میفتید... من بیشتر یاد انگشت شصتی میفتم که به سوی آدم نشانه می ره
.....
اون سالها معمولاً از کسی جیک درنمیومد...نه که الان در میاد؟!!!

فرزان سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درودــــــــ
خاطراتمون تا قسمت خط کشِ ناظم و کابلِ مدیر یکیه..اما همیشه ما ناظمو ترجیح میدادیم وگرنه از دردِکابل دیگه نمیشد تا فراداش چیزی بنویسیمـــــ

سلام برادر
ما هم همینطور...
مدیرمون کم میومد سروقت بچه ها امممما وقتی میومد میومدا!!!

فرزانه سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
ما با خواندن این خاطره یاد می گیریم که معلمان و ناظمان ! بسیار خوبی داشته ایم آنها بوسیله خطکش به ما درس های زیادی دادند .
و اگر ما هم چنان یاد نگرفته ایم دلال باشیم لابد عیب و ایراد از ماست ما باید قدر نعمتهای خداوند را بدانیم و سیاه نمایی نکنیم . این را هم همان معلمان بصیرمان یادمان داده اند.


سلام

نرود میخ آهنی در سنگ
یادته شیخ حسن جوری به قاضی شارع در اون دیالوگ طولانی باحال مدام پاسخ می داد :نیاموختی! ما هم این چیزا رو نیاموختیم...
بصیرت از سر و کول مردم اون زمان بالا می رفت...الان یه خورده بهتر شدیم نه؟
معلمان هم مثل باقی اقشار بخشی از جامعه ما هستند و نمودی از میانگین آن...الان وضع خیلی بهتر شده و در آینده امیدوارم بهتر هم بشود...
تازه نباید کشش هم بدهیم!! و پر شور تر هم باشیم

لاله چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ق.ظ http://nocomment.blogsky.com

۲ تا زده هر دست که تو که بچه درستی بودی دیگه خواب انقلاب کردن هم نبینی ایندت تباه بشه...اخه بای دیوار رو گذاشتند برای منت کشا و الا اگه همه چشاشونو میبستند و دستاشون جلو دیگه بای دیواری نمیموند که همون دلالی که گفتین


منم یه بار کتک خوردم اونم روز اول مدرسه شتلق سیلی رو صورتم ...دیگه بعد از اون ترسم ریخت یه بار مدرسه انقلاب هم کردم

سلام
خودشون کرده بودند و اون موقع خوش خوشانشون هم بود...درسته حالا می گن ما اون موقع فلان بودیم و بهمان ... ولی خب عاقلان دانند
هووم این هم تعبیر خوبیه
روز اولی چه خاطره خوبی برای شما به جا گذاشتند

نگارنده چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://30youngwoman.blogsky.com

اگر بچه های الان بودند ... همچین یک فن فتیله پیچ روی ناظم اجرا می کردند که بیا و ببین ...

در دبستان های دخترانه از این چیزا نبود یا حداقل من نداشتم ولی تا سال آخر دبیرستان از همه ناظم ها مثل حیوان وفادار می ترسیدیم (هرچند که من بچه بسیار شیطون و تا حدی درسخون بودم)

سلام
این بچه های الان هستند که منو امیدوار می کنن... یعنی ما پدر مادرا باید حواسمون جمع باشه که به جای اینکه دوست داشته باشیم بچه هامون مطیع ما باشند بریم به اون سمتی که بچه هامون پرسشگر و کنجکاو بار بیان....
این رسالت کوچکی نیست...
دنبال راه های میانبر نباشیم و مطمئن باشیم که این موضوع زمان بره....
حالا بذار بیام پایین از منبر
.......
آره چه وفادار بودیم ها

لیلی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com/

ای بابا
من نمیدونم این ناظم ها چرا اونجوری بودن؟
ناظمم ناظم های جدید کافیه به دانش اموز بگن بالا چشات ابروئه یارو دانش آموزه ده تا ننه بابا پیدا می کنه و میزنه ناظمو و معلم و هفتاد جدش رو مثل ابکش سوراخ سوراخ می کنه.

سلام
الگوی ناظم های ما چه کسانی بودند؟
پارادایم زمانه چه بود؟
ناظم ها و دیگران فرزندان زمانه خود بودند ...
البته این نقص است ها !! چون باید معلمین و اینا یه گام جلوتر باشند... اما خب می خوام بگم اون موقع همه اینجوری بودند...
...
امیدوارم این بچه ها فقط برای بابا ننه و معلمانشون شیر نباشند

اسکندری چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام حسین آقا . و صد البته صداقت که هیچگاه جان کسی را نمی خرد.

سلام
ممنون
امیدوارم که روزی صداقت در جایگاه واقعی خودش قرار بگیرد ...

منیره چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

اول سلام
دوم سپاس
بعدم که بچه های من که واقعن انفجار امیدند ... البته بچه منظور همون دوّمیه است. اولیه مث خودمان مث خودتان

یادم نمیاد کتک خورده باشم . نات انلی تا کلاس چهارم ابتدایی با پسرها همکلاس بودیم بات آلسو پسرم هم در کلاس سوم ابتدایی به مدرسه ی مختلط رفت .. انزلیه دیگه هنوز درست حسابی انقلاب بهش صادر نشده
از امسال خبر ندارم پارسالم قاطی بودن ... با این تفاوت که پسرهای هم کلاس ما برای تحقیر و تنبیه بین دو دختر نشانده میشدند و شرمنده روم سیاه... معلم ذلیل مرده هم اجازه میداد دختر خانم شاگرد زرنگ بزنه تو سر آقا پسر شاگرد تنبل ... دختره هم فک میکرد عجب افتخاری ! خیلی طول کشید تا خودم فهمیدم حقارتی که دختره کشید از باب اینکه ببین داری از این دختره پست تر از خودت تو سری میخوری چقدر بیشتر بوده از تحقیری که پسره تحمل کرد
یعنی مملکت که نداشتیم ...
در گویش شما هم " انقلاب " همان کاربرد مرسوم آن زمان رو داشت ؟
همون دل پیچه و عوارضش ؟
گیلکا که قبل از 57 فقط به همون میگفتن انقلاب .

سلام
ممنون
پس در زمینه صدور انقلاب در داخل هم کامل نبودیم! عجب!!
من از این کتک های ناغافل و از روی بدشانسی بازم خوردم...
واللا در گوش من مفهومش تظاهرات و لاستیک سوخته و تیر هوایی و اینا رو داشت و بعد از اون هم گردهم آیی در میدون آزادی و چتربازهایی که از آسمون میومدند و رژه و اینا...

فانی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ

شما طنز نویس فوق العاده ای هستید اما تو بچگی به اندازه ی کافی باهوش نبودید آقای حسین.راهش رفتن و ایستادن کنار دیوار نبود.باید خودتونو تو گروه اجرای مراسم می چپوندید.صوت قرآنتون خوب نبود؟شعار هفته رو بلد نبودید؟!

سلام
ممنون
البته من هنوز هم باهوش نیستم ولی اون موقع در اثر همین کمبود گاهی دچار الطاف می شدم!
اتفاقاً خواندن معنی و اینا رو خوب می خوندم منتها کمرویی مفرط من نمی گذاشت که برم داخل این مناسک...بالاخره کمرویی من هم یه جاهایی به درد خورد!!

درخت ابدی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
پس اون موقع هم میله صدات می‌زدن
زمان ما شلنگ هم بود. بچه‌های شیطون معمولا میزان درد آلات تنبیه رو مشخص می‌کردن. مثلا شلنگ می‌سوزونه، ولی دردش پایدار نیست. امان از وقتی که لاش سیم رد می‌کردن. کمربند هم معمول بود.

سلام
آره
شیلنگ رو ما هم داشتیم... اما کمربند رو یادم نمیاد...
خیلی نامردی می خواست زدن بچه های کوچیک ...لااقل الان که این طور به نظر میاد...
جو ترس و ارعاب خفنی داشت مدارس

محمد رضا ابراهیمی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

بازم با این خاطرات ما رو بردی به روزهای خوش مدرسه.
لایه های ترس از خانواده شروع می شد (پدرسالاری) به مدرسه می رسید (مدیر و معلم سالاری) و بعد هم به جامعه (.... سالاری)
و به الان که من و شما برای یک گپ باید از سه نقطه استفاده کنیم.
ایده خوبیه که بچه هامونو گستاخ و پرسشگر بار بیاریم.

سلام
حالا که فکرش رو می کنم ما همیشه در حال ترسیدن و ترسانده شدن بودیم!
برخی ترساندن ها هم از روی خیرخواهی بود: فردا رفتی مدرسه یه وقت این چیزایی که الان شنیدی رو یه وقت به زبون نیاری ها!!!
تازه بعدش بمباران و موشک باران هم اضافه شد بر باقی ترس ها...
حالا لیست بلندبالایی در درونمان نهادینه شده است...

مهدی نادری نژاد پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
یاد باد آن روزگاران ....
کتاب تراژدی آمریکایی را خریدم امیدوارم بتوانم تا انتها بخوانم

سلام
چه عالی... حتماً می توانید...سی چهل صفحه اول رو که رد کردید دیگه باهاش خواهید رفت...مثل یک فیلم سینمایی خوش ساخت خواهد بود براتون...
امیدوارم سرانجام کار هم راضی باشید

دیوانگی محض من پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام میله دیر رسیدم اخه کار داشتم ای جان بچه مثبت ولی من یادم تا دبیرستان تقریبا شیطون بودم و وراج و چن بار هم از مدرسه فرار کردیم با بچه ها باحال بود

سلام
جیم زدن از مدرسه رو ما در دبیرستان تجربه کردیم... قبلش اصلاً به ذهنمان هم خطور نمی کرد...تازه جیم می زدیم چه می کردیم؟ هیچ!! ... یادمه یه بار جیم زدیم و کلی توی صف ایستادیم تا فیلم با گرگها می رقصد را در جشنواره فجر ببینیم که وصال نداد!

بهاره پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://paiizan.persianblog.ir

دوتا زده چون از یک شاگر منضبط توقع نداشته بخاطر خیس نشدن بره تو صف خلافکارا.
یعنی می خواسته بگه پسرم بخاطر یک راحتی لحظه ای یک ننگ بزرگ و قبول نکن (خیلی فیلسوفانه بود خودم حض کردم)

سلام
حتماً همینطوره ...اون متوجه شد که من خودسر اومدم پای دیوار...البته اون موقع ها هنوز عناصر خودسر رسمیت پیدا نکرده بودند!!....
چرا که نه

hazhir پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ http://http://zoo5000.blogfa.com/

من اولین خودکار لای انگشت رو کلاس اول تجربه کردم و تنبیه شروع شد! در ضمن قشنگ بود.

سلام
ممنون
چه کشیدیم ها ...

پیانیست جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

سلام. هر 18 تا کامنتتون رو جواب دادم. شما داشتین کامنت مینوشتین و من داشتم عکش شازده کوچولو رو میذاشتم. از وبلاگ پری دزدیدم.
راستی یک دقیقه بعد از پست شدن این مطلب من تو ااتاق آی تی مدرسه اینو خوندم. ولی واقعا چنان بغضی داشتم که نگو.

سلام
بابت اولش...
بابت یک دقیقه بعدش...
چرا بغض؟؟
ممنون

سفینه ی غزل شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام. خیلی خوب بود.
خب حرکت انقلابی کردید و چوبش رو هم خوردید. عوضش ببینید الان چه خاطره ی قشنگی برای وبلاگتون دارید.
تلاشتون برای ایجاد تغییر هرچند مقطعی و هرچند پرهزینه درخور تقدیر و تشکره جناب میله.

سلام
آره اون زمان بزرگترها با رضایت از دادن هزینه صحبت می کردند چون هنوز هزینه دونشون جر نخورده بود... اما حالا به قولی اینا واسه ما خاطره است!!

مدادسیاه شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام
انگار همه شاگرد زرنگ ها تجربه یک بار تنبیه شدن را دارند.

سلام
وقتی چوب بلند می شود تضمینی نیست که کسی بی نصیب بماند ضمن این که در طول تاریخ ما همیشه از تشخیص دوغ و دوشاب عاجز بوده ایم

پیانیست شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

چون اگه من بودم بچه به اون کوچیکی رو نمیزدم. اصلا هر چیزی که مربوط به خرابکاریای همکارام باشه منو ناراحت میکنه. تو وبلاگ در قند قزل آلا گفته بود که یکی از خاطرات بدش مربوط به وقتی بوده که یه معلم میاد و به قیمت کتاب حافظ گیر میده و باهاش دعوا میکنه. این چیزا رو یه آبروریزی برای قشر خودم میدونم. متاسفانه معلما بعضی وقتا سوتیای عجیبی میدن. البته هر انسانی ممکنه این کارا رو بکنه. ولی برای یه معلم که برای یه بچه با خدا فرقی نداره این کار ها غیر قابل عفوه.

البته راستشو بخوایین من خودم تو اوایل شروع به کارم سختگیریایی با بچه های مردم کردم که همیشه دعا میکنم تو خیابون نبینمشون. ممکلت که رو به ویرانی هست. چرا این وسط یه معلم باید به آمار خاطرات بد اضافه کنه؟

سلام
دقیقاً هر کسی می تونه چنین سوتی هایی بدهد...البته اون موقع جو زمانه هم تشدید می کرد... ما نمونه های عملی اخم انقلابی را در معلمانمون می دیدیم ... هیچ کس نمی خندید چون توی اون زمونه خندیدن یه عمل چیپ ضد انقلابی بود... حالا اینو بگیر برو بالا... یکی از اعتراضات مردم این بود که چرا مثلاً دولت موقت آمار اعدامش پایین است چرا همه را جر واجر نمی کند!!!

پیانیست شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

برای همین الان خوشحالم که با طفل معصومای مردم سر و کار ندارم . همچنین با دیلاقها و لات و لوت های مردم. از مشکلات کاریم که نوشته بودم...

سلام
ما هم خوشحالیم
به هر حال معاونت پاورپوینت عوالم بهتری دارد

بونو شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

حرکت انقلابی در دوران مدرسه چیزی بوده که خیلی کتکش رو خوردم!
اما دست خودم نیست...!
اما حکایت شما برا شاگرد خوب تحسین برانگیز بود.شما جزو افرادی هستید که به خاطر یک حرکت انقلابی از قطار مطبوع حاکمیت پیاده می شوید...

سلام
من کلاً با پیاده روی میونه بهتری دارم

رها از چارچوب ها یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

عجب داستانی!
پس میله کوچک دردکشیده هم هست
منم یادمه معلمای وحشی داشتیم معلمای خوبم داشتیم
دوره مزخرفی بود مدرسه رفتن ما ... اما یادش به خیر.

سلام
درد و زجری کشیده ام که مپرس!!
یاد چیزای خوبش به خیر

انا یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://www.blogfa.com

زمان ما کتک زدن منسوخ که نمی شه گفت ولی خیلی کم شده بود .....خیلی کم
خاطره دردناکی بود

سلام
اون اوایل ما تقریباً هر روز شاهد این بساط ها بودیم ... بعدها نوعش تغییر کرد... اما نقطه اشتراک همه انواع مختلفش همون نهادینه کردن ترس در وجود دانش آموز بود...

نسیم یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. اون دوست بدون اسم من بودم
نوشته تونو خوندم هیجانزده شدم یادم رفت انگار.
روز خوبی داشه باشین.

سلام
ممنون

پیانیست یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

امیدی هست که با تمرین درست کردن پاور پوینت به شرکت والت دیزنی راه پیدا کنم؟

سلام
چرا که نه

ساجده چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ق.ظ http://saynayman.blogfa.com

سلام لذت بردم از خواندن هم نوشته ی خودتان هم نوشته های دوستان

سلام دوست عزیز
ممنون لطف دارید

احمد یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.fxtime.ir/#فارکس تایم فیبو گروپ

بله پشتکار مهمه ولی من باور شید به هوش ریاضی افراد دارم. من در زندگی با چهار دسته از افراد برخورد کردم:1- کسایی که باهوشند و از هوششون استفاده می کنند 2- کسایی که باهوشند و از اون استفاده نمی کنند.3- کسایی که بهره هوشی کمی دارند ولی پشتکارشون زیاده و متاسفانه 4- کسایی که نه بهره هوشی خوبی دارند و نه پشتکار مناسب.
و البته در طول زندگی بر اثر تجربه و البته بیماریی که باهاش سر وکار دارم و ناخواسته گذرم به نورولوژیستها میافته کم کم داره باورم می شه که اون پشتکاره هم قسمت زیادیش به ساختار مغز بستگی داره هر چند نمی تونم صد در صد از این ادعا دفاع کنم. مغز انسان به نظر من پیچیده ترین ساختاریه که شاید در کل عالم وجود داشته باشه. کاملاً ناشناخته و بسیار تحیر بر انگیز.

سلام رفیق
باهاتون کاملاً موافقم که درصد بالایی از آن پشتکار به ساختار مغز بستگی دارد و حتی می‌تواند زمینه وراثتی داشته باشد. ای وای!! یاد پشتکارِ داییِ بچه‌ها افتادم
امیدوارم شانسشون به دایی‌شون رفته باشه
البته از شوخی گذشته خیلی از خشت‌های ساختار مغز در دوران نوزادی و کودکی گذاشته می‌شود.
امیدوارم عاقبت همگی ختم به خیر شود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد