میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مسیح هرگز به اینجا نرسید کارلو لوی

 

این کتاب , خاطرات تبعید دو ساله کارلو لوی پزشک ،نقاش و نویسنده ایتالیایی به یک منطقه روستایی در جنوب آن کشور در دوران حکومت فاشیستی موسولینی است (به طور دقیق سالهای 1935 و 1936).

در ابتدا نویسنده از قولی که به روستاییان بابت بازگشت خود به میان آنها داده است یادی می کند, عهدی که به آن وفا نکرده است اما حالا این پزشک تبعیدی با نوشتن این خاطرات به میان روستاییان باز می گردد. او در میان خاطراتش البته به نوعی به تحلیل اوضاع اجتماعی اقتصادی روستا می پردازد و از این حیث کتاب ارزشمندی است. خواندن این کتاب را به علاقمندان مبحث جامعه شناسی روستایی توصیه می کنم.

نام کتاب برگرفته از جمله ضرب المثل گونه ایست که مردم آن مناطق تکرار می کردند: ما مسیحی نیستیم. آدم نیستیم. آدم به حساب نیامدیم, بلکه حیوان, حیوان بارکش و حتی بدتر از حیواناتیم... مسیح در ابولی (Eboli) متوقف ماند. این جملات بدین مفهوم است که نه مسیح و نه پیشگامان تمدن نوین و نه سیاستمداران و حکومتگران , هیچکدام زحمت درک و فهم مشکلات و نیازهای این مردم را به خود ندادند:

هیچ کس به اینجا نیامد. مگر در مقام یک خریدار, یک دشمن و یا یک دیدار کننده عاجز از درک موقعیت.امروز نیز همانند سه هزار سال قبل از میلاد مسیح , فصلها بر رنج طاقت فرسای کشاورزان سپری می شود; هیچ پیام انسانی و یا الهی به این فقر تغییر ناپذیر نرسیده است. به زبان دیگری صحبت می کنیم: زبان ما اینجا غیر قابل فهم است.

لطفاً برای مطالعه بیشتر در مورد کتاب به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند, حضور دارد , توسط محمد حسین رمضان کیایی ترجمه و انتشارات هرمس در قطع دوست داشتنی پالتویی آن را به چاپ رسانده است. نام اصلی این کتاب همانگونه که از روی تصویر نیز مشخص است مسیح در ابولی متوقف ماند ، می باشد که این تغییر به نظرم آن را برای ما ملموس تر نموده است. بر اساس این کتاب فیلمی با همین نام توسط فرانچسکو رزی کارگردان ایتالیایی (و با بازی جیان ماریو ولونته) ساخته شده که ظاهراً آنگونه که دوستان می گویند فیلم مقبولی است.

.

پ ن 1: جمعیت جوانان هوادار فاشیست از همین هویت و اوهام خود همان لذتی را حس می کردند که معمولاً در معاشقه می برند.

پ ن 2: مشخصات کتاب من: چاپ اول 1383 در 3150 نسخه 283 صفحه و قیمت 1500 تومان

پ ن 3: لینک های مرتبط : کارلو لوی (ویکیپدیا انگلیسی) ، کتاب (ویکیپدیا انگلیسی) ، فیلم (ویکیپدیا انگلیسی) ، مطلب روزنامه سرمایه ، فیلم (هنر سینما)، مسیحا

وضعیت زندگی و عقاید روستاییان

در یک کلام می توان وضعیت این روستاییان را در واژه فقر اقتصادی و فرهنگی خلاصه نمود. درآمد پایین, کشاورزی ناکارآمد, سطح نازل بهداشتی و گرفتاری آنها در چنبره خرافات و…چیزهایی است که خواننده از خلال این خاطرات متصور می شود. خانه این کشاورزان عبارت است از یک اتاق که هم آشپزخانه است و هم اتاق خواب و هم محل نگهداری حیوانات! در اکثر این خانه ها تختی بزرگ است که همه اعضای خانواده روی آن می خوابند و بچه های کوچک در گهواره ای که بالای این تخت آویزان است نگهداری می شوند و حیوانات (مرغ و خروس و…) در زیر تخت!

بیماری های مختلف و به خصوص مالاریا بیداد می کند و همه از سوءتغذیه رنج می برند.در عین حال مانند روستاهای دیگر (ظاهراً در تمام دنیا) مردم در مهمان نوازی با هم رقابت می کنند یا در عین فقر , در انجام مراسم سنتی آیینی خود ولخرجی می کنند مثلاًهزینه کردن نصف درآمد سالیانه برای مراسم مریم مقدس و آتش بازی آن مراسم که روستاهای مجاور در انجام هرچه با شکوه تر آن با هم رقابت می کنند. این روحیه برای ما زیاد غریبه نیست چرا که برای روستاییان حفظ این سنت ها در درجه اول اهمیت قرار دارد, به قول یک شخصیت گورکن در این داستان روستا از استخوان مردگان درست شده است.

در نظر آنان همه چیز اسرارآمیز و الهی است. حیوانات, آسمان, مسیح, و حتی حیوانی مثل بز هم الهی است…حتی آیینهای مذهبی کلیسا هم با پرستش جمادات بی روح و تعدد بی شمار خدایان زمینی, تبدیل به مراسم غیر مذهبی می شود.داستان ها و افسانه های متعدد در میان آنها رواج دارد که گاه شنیدن آن موجب رویش شاخ بر سر آدم می شود! این که زنی که دارای پدر و مادر و شوهر و بچه است و ... از دید روستاییان و خودش فرزند گاو است و این امر تناقضی با این که پدر و مادر مشخصی هم داشته , ندارد! یا خرافاتی که برای درمان برخی بیماریها به کار می بردند; مثلاً برای درمان زردی , کله سحر بیمار را به قله کوهی ببرند و با گذاشتن چاقوی دسته سیاه روی تمام بدنش علامت صلیب درست کنند و ورد بخوانند و از این قضایا که ظاهراً همه جا هست...

عقایدشان در مورد ارتباط با جنس مخالف هم جالب است. این پزشک مجرد تبعیدی در خانه تنهاست و طبق آداب و رسوم روستا هیچ زنی نمی توانست به تنهایی وارد منزل او بشود چرا که عشق یا کشش جنسی در نزد آنها به منزله قدرت طبیعت, بسیار قوی است, آن گونه که هیچ اراده ای را یارای مقابله با آن نیست... آگر آنها (مرد و زنی که جایی تنها باشند) اتفاقاً چنین کاری نکنند, روی هم رفته مثل این است که مرتکب شده باشند, زیرا با هم بودن مساوی است با عشق ورزیدن. قدرت خدای عشق آن قدر عظیم است و تبعیت از آن به اندازه ای طبیعی است که نه می شود یک اخلاق جنسی واقعی وجود داشته باشد و نه یک توبیخ اجتماعی برای عشقهای غیر قانونی... قسمت اولش که خیلی آشناست اما نتیجه آن (قسمت دومش) با مشرق زمین متفاوت است. جالبی اشاره بالا در مورد پیرزن 75 ساله بیماری است که توسط راوی معالجه می شود اما از ورود تنهایی به منزل دکتر ابا دارد!و بر احترام به سنت ها تاکید دارد.

 علیرغم وجود تناقضات خنده دار مردم به صورت سطحی هم که شده احترام این سنن را نگاه می داشتند ( مثلاً آشپزی که برای خودش استخدام کرد: چهل و یک سال داشت. هفده زایمان طبیعی و سقط جنین از پانزده پدر داشت...یا آشپز کشیش که بهترین آشپز منطقه است: مادر چهار فرزند از کشیش های مختلف است که اینجا و آنجا در مدارس مختلف مذهبی استان مشغول به تحصیل اند و...).نکته مهم این است که این زنان برچسب انحراف نمی خورند و به زندگی عادی خود ادامه می دهند.

مهاجرت

فقر و بیکاری مفرط موجب می شود که مردان روستا برای یافتن کار مهاجرت کنند و مقصد اکثریت آنها آمریکا است (بهشت موعود و به خاطر همین تصور است که در تمام خانه های روستایی علاوه بر تمثال مریم مقدس ، عکسی هم از روزولت رییس جمهور آمریکا نصب است).آنها در آمریکا کولونی هایی را تشکیل می دهند وبین خودشان زندگی می کنند و وارد زندگی آمریکایی نمی شوند ولذا اگر بعد از بیست سال هم به روستا بازگردند , با زمان عزیمتشان ذره ای فرق نکرده اند. اما این مهاجرت مردان شکل و شمایل روستا را چنان که در قسمت بالا مختصراً اشاره شد تحت تاثیر قرار داده است ...

حکومت و شکاف دولت – ملت

بین این روستاییان و حکومت یک شکاف عمیق وجود دارد. آنها خود را در حکومت سهیم نمی دانند, که هیچ, بلکه بی اعتماد هم هستند. به قول راوی فرقی هم نمی کند چه حکومتی باشد ,فاشیست باشد یا سوسیالیست یا لیبرال و... حکومتگران از هر قماشی نسبت به شرایط و مشکلات منطقه جنوب بیگانه اند و لذا راه حل های فضایی می دهند و معمولاً بیشتر از آن که کمکی بکنند, ضربه می زنند. همین موجب می شود که مردم نسبت به همه پرچمها بی اعتماد شوند. فاجعه بار تر آن که دولتهای ایدئولوژیک از اقشار خاصی حمایت می کنند و این امر در روستاها معمولاً به گسترش جو بی اعتمادی مردم نسبت به یکدیگر می شود که این خود موجب کاهش سرمایه اجتماعی و به تبع آن عقب ماندگی بیشتر می شود.

سیاستمداران مرکز نشین توانایی تشخیص اولویت ها در مناطق حاشیه نیستند لذا اقداماتشان در این مناطق صرفاً تبلیغاتی و بعضاً نتایج کاریکاتور گونه ای دارد. در این کتاب می بینیم که مالاریا در مناطق روستایی و شهری جنوب بیداد می کند , اما در جهت حل این مشکل کاری انجام نمی شود. اما در عوض در روستای مورد نظر با صرف هزینه بسیار یک مجموعه مستراح مدرن ساخته می شود که هیچ کس توانایی استفاده از آن را ندارد!!(آب لوله کشی در شعاع 100 کیلومتری وجود ندارد!) و تنها کسی هم که گاه گداری روی آنها می نشیند همین پزشک تبعیدی است, آن هم وقتی برای محیط زندگی خود دلتنگ می شود! یا مثلاً چون در برخی قسمتهای کشور بز ها به مزارع و طبیعت آسیب می رسانند دولت برای نگاهداری بز مالیات سنگینی وضع می کند درحالیکه در این منطقه نگهداری بز تنها منبع درآمد باقیمانده است و اساساً در این منطقه مزرعه یا چیزی وجود ندارد که بز بتواند به آن آسیب برساند. اما همین قانون موجب می شود که همه مجبور به ذبح بزهایشان شوند! و از این دست مثالها...

آنها هر چه را که از نیویورک می رسید با خوشحالی می پذیرفتند, همانطوری که ممکن بود از رم بپذیرند. اما از رم چیزی نمی رسید. هرگز هم چیزی نرسیده بود, مگر مامور جمع آوری مالیات و صحبتهایی از رادیو.

این روستاییان و اهالی جنوب در ناامیدی کامل و جمعی فرو رفته اند و از نظر نویسنده ریشه این ناامیدی مخرب در احساس عمیق پایین دست بودن و درجه دو و سه بودن نهفته است.

اگر دنیای روستایی , در مقایسه با جهان خارج از آن , پایین دست محسوب شود, همه چیز به احساس ناتوانی و روح انتقام تغییر می یابد. و ناتوانی و انتقام هرگز چیزی را زنده نگذاشته اند.

پیشنهاداتی برای اصلاح (ترجمه و نشر)

کتاب ترجمه روان و قابل قبولی دارد. تعدادی غلط تایپی دیده می شود نظیر: ص93سطر14 , ص225 سطر16 , ص229 سطر17 , ص176 سطر10 (به جای گالیانو باید گراسانو باشد) .یکی دو مورد هم ویرایش لازم دارد: ص153 جمله آخر: بدین گونه راهزنان به یک نفر با قدرتهای تیره زیرزمین تبدل شوند. یا ص229 سطر22 نیز ویراستاری مجدد لازم دارد. در ص 228 نیز به جای بینی پهن و پخت احتمالاً پت و پهن درست است و شاید در این مورد من اشتباه می کنم.

اما نکته ای که در این زمینه قابل ذکر است زیرنویس هایی است که در کتاب آمده است. عموماً به درج انگلیسی نام ها (برای کمک به تلفظ نام ها) اکتفا شده است که البته لازم است, اما گاهی برای خواننده واجب است توضیحی در خصوص برخی نام ها بخواند تا منظور نویسنده را بهتر درک کند. مثلاً در ص174 می خوانیم: در کل باوفاتر از الیای باوفا می شد که ویتوریو الفیه ری را تا فلات کاستیلیا ی قدیمی همراهی کرده بود. طبیعی است که برای من خواننده این نام ها چیزی را تداعی نکند و نیاز است که یکی دو خط توضیح در زیرنویس داده شود. از این دست می توان به صفحات 23 , 30 , 93 , 101 و 103 اشاره کرد.

نظرات 26 + ارسال نظر
پروانه یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://parvanehayeeshgh.blogfa.com

بعد یه مدت طولانی اومدم اینجا..سلام..چه خوبه معرفی کتابهاتون..حس خوبی بهم دست میده با خوندنشون..موفق باشید حسین آقا

سلام
خوش آمدی دوست عزیز
ممنون

نسیم دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام.
اون ته ته های ذهنم میگه فیلمش رو دیدم. از موضوع کتاب خوشم اومد نخوندمش متاسفانه. سعی خواهد شد.

سلام
این فضاهای ایتالیایی برای ما آشناست کلاً... یه مدت هم پخششون مد شده بود از تلویزیون و چه خوب بود...

قصه گو دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

این جملات بدین مفهوم است که نه مسیح و نه پیشگامان تمدن نوین و نه سیاستمداران و حکومتگران , هیچکدام زحمت درک و فهم مشکلات و نیازهای این مردم را به خود ندادند:

این جملات رو که خوندم یاد تحلیلی افتادم که دوست عزیزی به هنگام انتخابات سال ۸۴ ارایه کرد. این که اگر جناب معین زبان مردم عامی و سطح پایین (از هر دو لحاظ اقتصادی و فرهنگی) رو بلد بود شاید که در انتخابات پیروز می شد و ...
بگذریم
داغ دلی بود که تازه شد
مثل این که از اون کتابهاست که باید خواند.
ممنون بابت معرفی

سلام
داغ دلی بود که تازه شد... متاسفانه این حقایق زیر پوشش تقلبات و غیره مدفون شد و خیلی حقایق دیگر هم بدین ترتیب در جامعه ما مدفون می شود و لذا با تحلیل هایی دقیق معمولاً کمتر روبرو می شویم و بیشتر سورپرایز می شویم و اینا...و البته سرخورده و ناامید...
.....................................
خوبه...بله به نظرم به شما قابل توصیه است
خواهش می کنم

امیر دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

درود.
احساس کردم میشه تناقضاتی تو رفتارشون پیدا کرد. به این خاطر که فرهنگ مشوش و خرافاتی دارند. منظور این که یک عقیده بتونه عقیده ی دیگه ای رو باطل کنه.
جالبه. اینطور که فهمیدم همه ی اعضای روستا پایبند به عقایدشون هستن و این با اینکه عاشق آمریکا هستن یه خورده تناقض داره !
تابحال بدترین وضع مردم روستایی رو توی دن آرام خوندم. مطئنم این صد برابر بدتره. داستانه واقعی بوده؟؟
راستی این ۲۸۰ صفحه چقدر طول کشید ؟

سلام
تناقض توی رفتار ‌آدم های هر جامعه ای یافت می شود البته کم و زیاد...اینجا هم بله ... اما این که این تناقض رفتاری ناشی از تناقض عقیدتی باشه نمیشه کامل تایید کرد، معمولاً برخی فشارها (فقر،سیاست،مذهب،احساسات و...) باعث برخی دفرمگی ها می شوند...
........................
نه اون مثالی که آوردی نشان تناقض نیست،فقر وادار می کنه افراد رو به مهاجرت و در آمریکا هم کار هست و کسانی که برای کار می روند برای خانواده پول می فرستند و بقای روستا به این پول ها وابسته است. پس عشق مردم روستا به آمریکا ، موضوع عجیبی نیست. هرچند همین آمریکا چندسال بعد وارد جنگ می شود و الی آخر
...................
هوووم. بدترین؟ باید فکر کنم ببینم بدترینی که من دیدم کدومه...اما دن آرام رو یادم نمیاد وضعیتشون رو...قاعدتاً در بحبوحه انقلاب وضعشون زیاد تعریفی نداشت. من دبیرستانی بودم خوندمش! فقط صحنه هایی نظیر ارتباط بین شخص اول (استپان بود؟؟؟!) با اون خانومه (همسایه شون بود ...الان به اسمش فکر می کنم یاد استلا آرزوهای بزرگ دیکنز می افتم!!) البته صحنه های انقلاب و جنگ بین سفیدها و سرخ ها و اینا رو هم یادمه یه چیزایی
...................
بله کاملاً واقعی
...................
فکر کنم 4 الی 5 روز نهایتاً

....................

اسکندری دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ

درسته !مسیح به اینجا نرسید در واقع اکثریت مردم هستن که همیشه و در هر دوره ای به تنهایی بار زندگی رو به سختی بدوش کشیدن و مسیح که مظهر نجات انسانهاست هیچگاه مسیرش هم از اونجا عبور نخواهد کرد.

سلام

درستش هم همینه...
باید خودمون به فکر خاروندن پشت خودمون و دوستانمون و هموطنانمون و...باشیم وگرنه که ...

امیر دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:38 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

آقا شما برنامه کتابهای بعدیت چیه ؟ میخام با شما راه بیام

سلام
خوش آمدی برادر
الان عقاید یک دلقک هاینریش بل رو شروع کردم که به شدت توصیه می شود....
و بعد هم وداع با اسلحه همینگوی....
بعد از اون رو هم به زودی مشخص می کنیم
خوشحالم

دیوانگی محض من سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

وای به نظر کتاب محشری میتاد کتابی که میخواد بگه خودمون به فکر خودمون باشیم
میله جان حسودیم داره میشه دیگه

سلام
هوووم محشر که نه ولی خب خوب بود
...
خوبه حسودی مقدمه دست به کتاب شدنه

مرگستان سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ http://margestan.blogfa.com

رمان نان و شراب نوشته سیلونه ، ترجمه محمد قاضی هم رمانی ایتالیایی است که در زمان حکومت موسولینی و مبارزان آن نوشته شده که آن هم اشاره ای به زندگی روستایی دارد .به نظرم این رمان خیلی شبیه همین بود .و به نکات مشابهی اشاره میکرد.

سلام
یادش به خیر... همون پسر دایی پست قبل این نان و شراب رو داشت و ازش به عنوان یک کتاب انقلابی و ممنوع یاد می کرد...چندی بعد هم باز به همچنین...
مکتب دیکتاتورها رو هم بعدها خوندم که ای بد نبود...سریال فونتامارا هم یادتونه همین فضا رو داشت...
یک مشت تمشک رو هم دارم که هنوز نخوندم
ممنون

بهاره سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ

وقتی لیست هزار کتاب و دیدم بسی از خودم نا امید شدم شاید بیست عنوانش و خونده بودم تازه یک عالمه هم بود که حتی اسمشو نشنیده بودم. در ضمن احتمالا گم شده ام رو هم خوندم. از اینترنت pdf شو گرفتم. عجیب خوشم اومد. ولی باید دوباره بخونم تا بتونم نظر بدم. حالا بعد امتحانات دوباره می خونمش تو همون پست شما که درباره کتاب نوشته بودین نظرمو می گم.

سلام
مرعوب لیست ها و تعدادشان نباید شد...
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید...
عالیست...منتظر نظرتان در آن مکان هستم.
در امتحانات موفق باشی

مرد مرده سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام میله جان !
بعید می دونم بتونم با این کتاب ارتباط برقرا کنم ، البته یادداشتت رو خوندم و ازش لذت بردم ولی خود کتاب اون قدر ها جذبم نکرد ... آقا محض تنوع هم که شده یک سری به دنیای استیفن کینگ و جیمز هربرت هم بزن ...به نظرم این جا یه نمه " خون " ! کم داره !!!
راستی با نقدی بر "پاریس جشن بیکران " ارنست همینگوی به روزم ... .

سلام
اوه...خون... باشه
اما فکر کنم نهایت یه جنایی بخونم! یا یه چیزی مثل غریبه ها در قطار های اسمیت ...یه چیزی که توی کتابخانه ام باشه...

آهو سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ

عقاید یک دلقک رو با چه ترجمه ای پیشنهاد میکنین؟شریف لنکرانی یا اسماعیل زاده؟بابت معرفی این یکی هم ممنون.

سلام
البته من نمی تونم در این مورد نظر بدهم چون ترجمه مرحوم لنکرانی رو ندیدم... ولی ترجمه آقای اسماعیل زاده رو خوندم و ترجمه خوب و روانیه...
به هر حال ترجمه جدیدتری باید باشه و آدم انتظار دارد که بهتر باشد
یک ترجمه دیگر هم دارد احمد خورسند... اونم توی سایت کتابخانه ملی دیدم...(آخه تعجب کردم که یک کتاب معروف فقط دوبار ترجمه شده باشه!!مگه میشه!)
ممنون دوست عزیز
امیدوارم همراه شوید که کتاب بی نظیریست

مرد مرده سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ http://mardmorde1.blogfa.com

سریال بینظیری ازش ساختن و تو اون روزهای سخت هی به خورد ما می دادن. یاداوریشم سخته

سلام
از روی این کتاب؟؟
پس حتماً ندیدم
فونتامارا رو یادمه سریالش...
به هر حال روزای سخت رو دیگه حتماً یادمه

منیره چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ق.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
عمو میله نشنیدی میگن :
بوگو اخته ... بعد جواب بدن : تی دوماغ پختـــــــــه ؟ ( گیلکی بود )مث همون دوچرخه سیبیل بابات میچرخه .

فک کن !! از این همه مطلب خواندنی من به چی گیر دادم؟
دماغ شناسی! پخت درسته فقط نمیدونم فارسی هم هست یا نه ... دماغ پخت نوعی بینی پهن میباشد که انگاری مشت خورده و صاف شده
شاید ققنوس خیس بیشتر بتونه کمک کنه
باز هم ممنون .

سلام خاخور
ممنون از این راهنمایی
حدس می زدم که شاید این مورد اشتباه تایپی نباشد...کاش قبلش تحقیقی می کردم...اما خب قبول داری که زیاد رایج نیست...
نه اتفاقاً خیلی عالی بود این گیری که دادی
ممنون

سفینه ی غزل چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام میله جان . اون فسمت از نوشته تون که "پرچم" رو با حروف برجسته تایپ کردید... خب چه میشه کرد دست خودتون نیس دیگه!
فیلمش رو که سال ها پیش نشون داده شد از تلویزیون خودمون و یه بار هم به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن و به قول دوستمون به خوردمون دادن کاملا یادمه. حتی تا جایی که به یاد میارم ایرنه پاپاس هم بازی کرده بود. نشون به اون نشون که با دستگاه ضبط صوت کوچیکم یه بخشی از موسیقی متنش رو ضبط کرده بودم و هی گوش می دادم! خب طبیعیه شما یادتون نیاد سنتون قد نمیده خیلی کامل و عالی بود دستتون درد نکنه.

سلام
واقعاً دست خودم نیست
خب من خیلی وقته که میونه ام با تلویزیون شکرآبه... فقط فوتبال می بینم اونم نه مثل سابق...
پس خیلی تاثیرگذار بوده که موسیقیشم ضبط کردی...
البته درسته واقعاً سن من قد نمی ده بیست و یک سال هم شد سن؟؟

ممنون

رها از چارچوب ها چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
من این کتاب رو یکی دوسال پیش خوندم کلیت داستان یادمه اما گمونم خیلی از فضای داستان لذت نبردم و کمی سخت خوندمش.

سلام
البته فضای داستان یه خورده به خاطر فضای روستا و اینا یه کم ساکنه...
شایدم یه خورده اونایی که نوآر می پسندند بیشتر باهاش حال می کنن

آنا چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ب.ظ

بازم خوش به حال تو که تا تونستی کتاب خریدی ... الان یه کتاب ۱۰۰ ص راحت ۴۰۰۰ تومنه
خوشم نیومد بعیده که بخونمش

سلام
آره تقریباً شبیه اونایی می مونه که چند ماه پیش دلار خریدند و حالا دارن حال می کنن

فانی چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام.
به نظرم کتاب خیلی قشنگیه.
یه روزی می خونمش.
الان نه.
یه روز بهتر از الان.
مرسی از شما.

سلام
به امید روزهای بهتر

ممنون

پیانیست پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

مسیحا بی دندون. افتاد تو قندون.

سلام
آورین آورین
یه جایزه ویژه پیش من داری که برات ارسال می کنم
این به خاطر دقت بالای شماست
واقعاً آفرین

محمد رضا ابراهیمی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
عجیبه این همه تشابه بین اوضاع و احوال اون موقع و حالای روستا نشینی در کشور خودمون البته با درجاتی تخفیف.
اونجایی که گفته بود از فرط فقر به شهرها می رن و برای خودشون کلونی هایی تشکیل می دن و اگه بعد از ۲۰ سال باز بر می گشتند سرسوزنی فرق نکرده بودند.
یاد روستای خودمون افتادم.
جمله آخر هم جالب بود
ممنون

سلام
این تشابهات واقعاْ آدم رو به فکر میندازه...
ما خیلی گرفتار مرزبندی های رسمی شدیم...
فکر کنم درک همدیگر خیلی سخت نباشه...
.................
بحث ناتوانی و انتقام؟ آره خیلی اساسیه
ممنون

درخت ابدی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
من فیلمش رو دیدم که خیلی خوب هم بود.
یه علت این‌همه شباهت نوع ذهنیت اسطوره‌ای روستاییاس که فقط عناصرش تو این‌جا و اون‌جا فرق می‌کنه و کارکردش یکیه.
به قول معروف، هرکی باید صلیب خودش رو به دوش بکشه. حکومتا چوب لای چرخ زندگی عادی بقیه نذارن، کمک کردنشون پیشکش!

سلام
پس تا الان هر کی فیلم رو دیده خوشش اومده
ذهنیت اسطوره ای... اشاره درستیه
اینجا هم که شهراش معمولاً همون روستاهای بزرگه
دستشون درد نکنه واقعاً
ممنون

رها از چارچوب ها پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

من اصلاْ معنی پی نوشت اول رو نفهمیدم، لطفاً کمی توضیح بفرمایید.

سلام
جوانان فاشیست یا همتایانشان در جاهای دیگر مثل مثلاً شازمان جئوانان هیتلری و متقدمین و متاخرین مانند آنها را در نظر بگیر...
خب حالا اینو داشته باش...
یه کلاس مواد مخدر رفته بودم , استاد می خواست میزان اون ماده ای که در مقسمتی از بدن (مغز؟) آزاد میشه و ما احساس لذت می کنیم رو در مورد یه ماده مخدر به ما حالی کنه...لذات طبیعی رو لیست کرده بود و هر کدوم میزان ترشح رو توش نوشته بود...به قول هانس شینیر (در عقاید یک دلقک) "آن کار" یعنی معاشقه در صدر بود ...(و مواد مخدر چند برابر اون بود اونوقت!! البته مصرف های ابتداییش)
خب برگردیم به بحث
این می خواد بگه هویتی که این نهادها به این بچه جقله ها می ده و افکاری که به خورد اینا می ده و دستشون رو برای اجرای برخی کارها باز میگذاره , مجموع اینا باعث ترشح همون ماده میشه و لذتی می برند که انگار در حال معاشقه هستند...
بذار ساده تر بگم: دیدی این نوجوانان رو که برخی شب ها توی خیابون جلوی ماشینا رو می گیرند و راه می بندند؟ دیدیشون دیگه؟ اگه اینا رو همون موقع بررسی کنی در یه حالتی هستند که انگار دارن باحال ترین کار دوران زندگیشونو می کنن... مثلاً مثل معاشقه...این دفعه به چهره هاشون دقت کن

رها از چارچوب ها پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
من الان اومدم لینک ها رو مطالعه کنم متوجه عکس یه جوجه شدم بعد فک کردم خیلی کشف عظیمی کردم براق شدم طرف کامنت دونی دیدم بعله بهار خانوم با کف گیر زده رو دست ما
چه جوجه ای چه چیزی

سلام

ولی خوب دیگه دیر شده
ایشون خیلی خوب عمل کرد
از باقی هم متشکرم

پیانیست جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

الان شماره حساب سیبا بدم یا آدرس پستی؟

سلام
فکر کنم همون ایمیل کفایت بکنه
جوایز ما تا الان صوتی بوده
البته باید فکر کنم...ببینم چه چیزی به درد می خوره برای جایزه
دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره خیالت راحت باشه

ایمان بخشایشی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://nevrose.blogfa.com/

سلام
با احترام دعوتید به یک تعارض نفسانی
منتظر می مانم
در ضمن
واقعا تبریک میگم بهتون برای وبلاگ خوبی که دارید
با افتخار فراوان لینک شدید
موفق باشید

سلام
لطف دارید دوست عزیز
خدمت خواهم رسید

فرزان سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درسته همونطور که گفتی برای افرادی که توی زمینه جامعه های خاصِ روستایی تحقیق میکنن باید جالب باشه ..البته من فیلم رزی رو دیدم که بسیار عالی ساخته شده ویه چیزی شبیه برادران تاویانی .بسیار عالی بتصویر کشیده رسومِ روستاهای بسیار دور افتاده روـــــــمرسی از معرفیت

سلام
بله برای اونا که قطعاً جالب خواهد بود...
آقا من رسماً هوس کردم فیلم رو ببینم دیگه
تعداد تعریف کنندگان از فیلم خیلی زیاد و قابل توجهه و تعریف کنندگان البته قابل توجه تر

محمد دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1402 ساعت 09:26 ب.ظ

سلام میله جان میدونم نزدیک ۱۳ سال از بررسی این کتاب میگذره اما دیدم داخل لیست سال ۱۳۹۰ نبود یعنی اینقد کتاب بد بود؟

سلام
فکر کنم آن سال تعداد کتابهایی که از نظرم خوب بوده زیاد بوده و طبعاً برخی از لیست کنار مانده‌اند... آن سالها نمره نمی‌دادم ولذا الان نمی‌توانم جایگاهش را دقیق یا حتی حدودی مشخص کنم ولی قاطعانه می‌توانم بگویم کتاب بدی نبودو از خواندنش هم رضایت داشتم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد