میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خوشه های نگون بختی طاهر بن جلون

 

شوهر خواهرم از نوع مردهایی است که عرب ها می پسندند. ازخود راضی است و اعتماد به نفس دارد. دوست دارد به او خدمت کنند. به همسرش به چشم خدمتکار نگاه می کند.

داستان با این جملات شروع می شود. راوی (نادیا) دختری است الجزایری تبار که در فرانسه و در خانواده ای مهاجر و پرجمعیت به دنیا آمده است. از طرفی با فشار ناشی از نژادپرستی و ایزوله شدن (به عنوان یک اقلیت مهاجر) در جامعه بزرگتر مواجه است و از طرف دیگر با سنت های غیر انسانی و مشخصاً ضد زن جامعه کوچکتر دست و پنجه نرم می کند.

به عنوان مثال ,داستان با یادآوری خاطره ای از دوران نوجوانی آغاز می شود; خواهر 16 ساله نادیا عروس شده است و او مسئول آن شده تا ملافه ای که روی آن نشانه رفع باکرگی نقش بسته است را تحویل بگیرد و روی سینی قرار دهد تا خلاصه اطرافیان مشاهده کنند و ... زن ها قیه کشیدند انگار که چهره پیغمبر را دیده باشند. خونریزی و حال نزار خواهر را در کنار حالت از خود متشکر و قهرمانانه شوهرش می بیند و احساس انتقام در وجودش جوانه می زند.

رویای خواهرش ادامه تحصیل و پزشک شدن بود که بر باد رفت, رویای او مکانیسین شدن در یک گاراژ بزرگ است تا به مردانی که در عوض کار کردن وقتشان را به تنبلی می گذرانند فرمان بدهد. رویاهایی که در تضاد با اندیشه های خرافی مادر خانواده و البته سنت های قبایلی است.

مادرم بسیار خرافاتی است. نمی دانم از کجا به این بیماری دچار شده. اما همه جا بدبختی می بیند. کارهایی که در خانه مان ممنوع بود قابل شمارش نبود: نمی بایست سوت بزنیم چون قاصدان مرگ خبردار می شدند... و لیستی بلند بالا که هم خنده دار است و هم گریه دار!

 مادرم می توانست پیشگو بشود با این تفاوت که در جام بلورینش چیزی جز احتضار و تصادف های مرگبار و  گورهای باز نمی دید.

 در این خانواده پدر البته شخصیت نرمالی دارد و با همسایگانی که در داستان با آنها مواجه می شویم تفاوت دارد. به دخترش گوشزد می کند که خارجی بودن و بی پول بودن آدم را به طعمه ای مناسب برای پذیرش بی عدالتی تبدیل می کند و در عین حال تاکید می کند که  باید مبارزه کرد حتی اگر آدم از همان اول بداند بازنده است. یا در جای دیگر ریشه عقب ماندگی اعراب را در ضرب المثلی می بیند که به صورت یک باور درآمده است; متوسط باش تا کسی کاری به کارت نداشته باشد, لذا پدر عدم سخت کوشی و جدیت اعراب در کار را به خاطر این باور می داند (ما هم مشکلات مشابهی داریم و ...در جای خودش بحث می کنیم!). پدر در کارخانه رنو کار می کند و بنایی هم بلد است و خانه شان را خودش ساخته است, خانه ای زیبا با هفده پنجره و دو در ورودی و با تلفیقی از نگاه مدرن و سنتی. اما شهرداری روی همین خانه دست گذاشته است و می خواهد آن را خراب کند و به جای آن خانه فرهنگ بسازد. نادیای نوجوان به دیدار شهردار کمونیست می رود تا او را قانع کند تا از این کار صرفنظر نمایند و از همین جا وارد مبارزه اجتماعی می شود و با رسیدگی به دیگران دقیقاً به خودش و به زندگیش و به آینده اش می پردازد...

***

از درونمایه های این داستان کم حجم و خوب می توان به تبعیض جنسی و نگاه تحقیر آمیز به زن در خرده فرهنگ ها, تبعیض نژادی و نگاه تحقیر آمیز به مهاجران , فقر و فساد , و تنهایی اشاره کرد. اما چرا خوشه های نگون بختی؟ به نظر من رسید نویسنده با بیان علل بدبختی اعراب مهاجر و علیرغم مانورهای جانداری که روی مسئله نژادپرستی و وضعیت جامعه دارد , وزن اصلی را روی اعتقادات قربانیان قرار داده است.

درد مادرم به دست هیچ پزشک و شارلاتانی درمان نمی شود. نگون بختی در درون او ریشه دارد. تقدیر در ریزش اشک هایش جای دارد. کافی است گریه کند تا آنچه از آن می ترسد به سرش بیاید.

در جایی راوی می گوید حواسش به ارتباطاتش با فامیل هست (برادرها و پسرخاله ها و پسرعموها) چون اگر حساب کار از دستش دربرود و رو بدهد: در یک چشم به هم زدن موجودیتم را خلع می کنند. و یا بسیار مهمتر, زمانی است که از تنهایی صحبت می کند:

 از تنهایی وحشت ندارم. می دانم که این مسئله برای دخترهای دیگر وحشت ایجاد می کند. دائماً صحبتش را می کنند و چون می خواهند به هر قیمتی شده از چنین قسمتی فرار کنند, گیر مردانی خودخواه و عقب مانده با پیری های زودرس می افتند و تنهاتر می شوند.

راوی علیرغم آن که از آگاهی خسته شده است و روشن بینی را دردناک یافته است اما به خواب عمیق فرو نمی رود. اما این نسل فراموش شده می خواهد از سایه بیرون بیاید و حصار تحقیرها را بشکند و به قول خودش شجره اجدادش را بلرزاند (اشاره به سنت ها) .... پایان بندی قشنگی دارد.

بخش هایی از کتاب:

فرانسوی ها آدم های عجیبی هستند: برای محافظت, دور خودشان دیوار می کشند و بعد تعجب می کنند که جز مشتی غریبه کسی در اطرافشان نمانده است. حومه های شهرهای خودشان را جزو کشور نمی دانند, فکر می کنند این قسمت ها از فرانسه جداست, به جهان سوم تعلق دارد...

آن روز فهمیدم که توقع محبت از جامعه, توقع بیهوده ای است و آن چه برای امثال ما باقی می ماند توقع دریافت حداقل احترام بود.

در روستا (منظور یکی از روستاهای الجزایر است) همه چیز ساکن بود. زیبایی داشت اما زندگی نبود. هیچ حرکتی نبود, هیچ چیز تکان نمی خورد...

***

طاهر بن جلون نویسنده فرانسوی مراکشی تبار, برنده جایزه ادبی گنکور در سال 1987 است و علاوه بر آن جوایز و افتخارات زیادی کسب نموده است. آثار او به 43 زبان مختلف ترجمه شده است. این کتاب را خانم صفیه روحی ترجمه و نشر آبی در سال 1379 آن را در تیراژ 2200 نسخه و در 92 صفحه منتشر نموده است.

پ ن 1: این کتاب را از دوست بسیار عزیزی به عنوان هدیه دریافت نمودم به قول خانم همتی دلتون آب!

پ ن 2: برداشت من از نظرات دوستان در مورد تاریخ خوانی: شروع با کتاب "مقاومت شکننده" پس دوستان برای تهیه آن اقدام نمایند تا به صورت تقریباً همزمان شروع کنیم.

پ ن 3: نمره من به کتاب 3.1 از 5 می‌باشد.

سوزنبان خوان خوسه آرئولا


 

آرئولا نویسنده ای مکزیکی است که کار چندانی از او در ایران منتشر نشده است یا بهتر بگویم من ندیده ام!! البته در فضای مجازی جستجویی انجام دادم ولی باز چیز چندانی نبود. این داستان کوتاه را من در شماره 52 نشریه کیان و با ترجمه عبدالله کوثری دیده ام. گویا همین داستان با ترجمه دیگری در کتاب "از فراسوی آئینه ها: داستانهای کوتاه آمریکای لاتین" از سوی نشر آبی در سال 1381 منتشر شده است.

در اشاراتی که نشریه کیان (از سوی مترجم) در مورد این نویسنده نوشته است می خوانیم : مهمترین ویژگی آثار آرئولا طنز و خوش طبعی اوست. او بیش از هر چیز مشتاق آن است که مواعید تحقق نیافته تکنولوژی مدرن و فراورده های فرعی هول آور آن را دست بیاندازد. از این حیث , آرئولا , کافکایی است خوش طبعتر و با زبانی گزنده تر. داستان کوتاه سوزنبان از نوشته هایی است که ویژگی کار آرئولا را به خوبی نشان می دهد. برخی آن را سر به سر گذاشتن با راه آهن مکزیک شمرده اند و برخی انتقاد از کل جامعه مکزیک. داستان می تواند هردوی اینها می باشد, علاوه بر آن می تواند تمثیلی از جامعه ای با تکنولوژی مدرن را تصویر کند و بسا که کل عالم را; عالمی که در آن هر کاری در نهایت به دست کارگزاران فرودست, خدایانی دون پایه , به انجام می رسد.

من فضای این داستان را تا حدودی با وضعیت خودمان نزدیک دیدم. امیدوارم گوش کنید و لذت ببرید. دریافت فایل

***

تاریخ خوانی ما به کجا رسید؟

اول این که این طرح روزی نیم ساعت جدی است و به قرار حداقل پنج شش نفری هستیم... گفتم جدی بودنش را تکرار کنم که اگر دیدید چند روزی حرفش در پست ها نبود , دوستان در پی یافتن کتاب ها بودند و بررسی و تحقیق, و اتفاقاً در کامنتدونی بحثش گرم بود و...

قرار بود در مورد گزینه ها کمی بیشتر تحقیق کنیم. من اینجا لینکهایی قرار می دهم که کلیاتی در مورد گزینه ها بدانیم و خوب انتخاب کنیم. البته به واقع هر چهار کتاب فعلی , ارزشمند هستند.

الف) مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا انقلاب اسلامی) اثر جان فوران

اینجا و اینجا و اینجا  را نگاه کنید.

ب) ایران بین دو انقلاب  اثر یرواند آبراهامیان

اینجا و اینجا و اینجا را نگاه کنید. (بیشتر مطالب موجود در فضای مجازی نقدهایی است از جانب سازمان ها و محافل رسمی به این کتاب )

ج) تاریخ ایران مدرن  اثر یرواند آبراهامیان

اینجا و اینجا و اینجا را نگاه کنید.

د) مشروطه ایرانی  اثر ماشالله آجودانی

اینجا و اینجا و اینجا را نگاه کنید.

حالا در ادامه منتظر نظرات دوستان هستم.

***

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب : خوشه های نگون بختی, آیا آدم مصنوعی ها...., خسرو شیرین کش , درخت انجیر معابد خواهد بود. از کتاب صوتی یا گویا هم غافل نخواهم شد. 

پ ن 2: در وبلاگ لذت متن هم خانم مسلمی فایل یک داستان صوتی دیگر را قرار داده اند: مرثیه اثر یاسوناری کاواباتا ... اینجا

تونل ارنستو ساباتو

  

داستان با این جمله آغاز می شود: کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم, نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور می کنم جریان دادرسی را همه به یاد می آورند و... . پس از آن خوان که ظاهراً در بازداشتگاه است, ماجرای آشناییش با مقتول و شرح وقایعی که منتهی به قتل می گردد را بیان می کند.

او هنرمندی منزوی و خودمحور است, بدین معنا که او کسی را قبول ندارد (مثل هولدن ناتور از همه متنفر است! این از عوارض چیست!؟) و نگاهش به همه چیز و همه کس منفی است. در نمایشگاهی , یکی از نقاشی هایش را به نمایش می گذارد ; اطمینان دارد که منتقدین همان جملات کلیشه ای همیشگی را در مورد کارش بیان می کنند ( قوی و دارای ساختاری محکم یا یک چیز وصف ناشدنی عمیقاً متفکرانه ). قسمتی از این نقاشی از نظر خودش اهمیت ویژه ای دارد ولی هیچ کدام از بازدید کنندگان به این مسئله توجهی نمی کنند (به نظر می رسد این درک نشدن یکی از دلایل انزوای فرد در جامعه و تنفر از ... می باشد). یکی از روزها زنی را می بیند که به آن قسمت خاص نقاشی خیره شده است, او تنها کسی است که ظاهراً آن را درک کرده است.

خوآن به اعتراف خودش و سیر داستان, توانایی ارتباط برقرار کردن به صورت نرمال را ندارد. لذا بدون این که صحبتی رد و بدل شود مرغ از قفس می پرد و روزهای متمادی پس از آن به خیالبافی در مورد این زن می پردازد. او امیدوار است که روزی به طور اتفاقی زن را ببیند و ... و می بیند و...

سرشت انسان

گاهی وقت ها می شود که یک نفر احساس می کند یک ابرمرد است, و فقط بعدها پی می برد که او هم پست و شریر و خیانتکاری بیش نیست.

این جمله تقریباً درونمایه داستان است. ما آدمها ملغمه ای از صفات نیک و بد را در خود داریم اما خود واقف به این موضوع نیستیم. حتی هنگامی که کار نیکی انجام می دهیم بخشی از وجودمان آلوده به غل و غش است. در ابتدای داستان راوی مثال هایی از خودپسندی و نخوت را شرح می دهد که قابل توجه هستند.

راوی در پی عشقی پرشور و همه جانبه است (یا همان عشق حقیقی) اما به نظر می رسد همین خصوصیات مانع اصلی او در این راه است: خودمحوری, حسادت, سوءظن, اضطراب و ترس از دنیا و آدمها و... او به دنبال عشق حقیقی است اما خودش نمی داند که منظورش از عشق حقیقی چیست (عشق حقیقی و پیچاندن دست! الله اکبر) و تنها الان که مشغول یادآوری گذشته است به تجزیه و تحلیل آن می پردازد.

احساس می کنم که دارم تاوانی را می پردازم, تاوان قانع نبودن به آن بخش از ماریا که مرا (موقتاً) از تنهایی نجات می داد... فوران غرور , شور و شوق افزون شونده به اینکه او فقط مال من باشد باید به من هشدار می داد که راه خطایی در پیش گرفته ام, راهی که سمت و مسیر آن را خودپسندی و نخوت تعیین می کرد.

نمادها

در قسمتی از داستان راوی در خواب خانه ای متروک را می بیند که در آن خانه به نوعی احساس عشق های دوره نوجوانی (منظور احتمالاً پاکی و معصومیت است) از نو زاده می شود. برای او این خانه رویاها همان ماریاست. به واقع رویایی بودن , با متعالی بودن همنشین است و ما همیشه در پی آنیم که غباری بر روی این تصویر ننشیند و حتی اگر هم نشسته باشد هم خود را به ندیدن می زنیم. حتی اگر بر پستی و حقارت خود واقف باشیم, باز قابل تحمل است , نسبت به اینکه رویاهایمان را آلوده و حقیر ببینیم.

موضوع فوق که به نظرم در مورد راوی صراحت دارد اما می توان کور بودن شوهر! را هم بدینگونه تاویل کرد. ما عموماً خواهان دیدن حقایق نیستیم.

مورد دیگر هم نام رمان است که نمادی از تنهایی راوی است:

... شاید فقط یک تونل وجود داشت, تاریک و خلوت: تونل من, تونلی که من کودکی, جوانی و همه عمرم را گذرانده بودم. و در یکی از قسمتهای شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت می کند, درحالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور, جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمی کردند ...

جملات قابل تامل

عبارت "روزگار خوش گذشته" به آن معنی نیست که اتفاقات بد در گذشته کمتر رخ می دادند ,فقط معنی اش این است که – خوشبختانه - مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد برده اند.

*

بعضی وقت ها احساس می کنم که هیچ چیز معنی ندارد. در سیاره ای که میلیون ها سال است با شتاب به سوی فراموشی میرود، ما در میان غم زاده شده ایم، بزرگ می شویم، تلاش و تقلا می کنیم، بیمار می شویم، رنج می بریم، سبب رنج دیگران می شویم، گریه و مویه می کنیم، می میریم، دیگران هم می میرند, و موجودات دیگری به دنیا می آیند تا این کمدی بی معنی را از سر گیرند.

*

این کتاب که در اون لیست نیست! را آقای مصطفی مفیدی ترجمه و انتشارات نیلوفر منتشر نموده است. (کتاب من: چاپ دوم سال 1387 با تیراژ سرراست و چشمگیر 1650 نسخه در 174 صفحه و به قیمت 3000 تومان)

پ ن1: مطلب بعدی مربوط به کتاب خوشه های نگون بختی اثر طاهر بن جلون است.

پ ن2: در حال خواندن کتاب "آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی را می بینند" هستم که در ژانر علمی تخیلی است که در اون لیست هم هست! و تا حالاش که خوب بوده ...

پ ن3: رای گیری پست قبل تا یکی دو روز دیگر ادامه دارد ... بشتابید! نتایج تا الان:

خسرو شیرین کش :NiiiiZ , سفینه غزل, درخت ابدی, آنا , فرزانه, پژمان

درخت انجیر معابد: فانی, فرواک, نیکادل, پروانه, لیلی, رضا

خانه ادریسیها: آنا, نعیمه, حسین(هلاچین)

من او: عاتکه , نفیسه

من گنجشک نیستم: لیلی

پ ن4: چون ارنستو ساباتو که اتفاقاً همین اواخر از دنیا رفتند (و سال 2007 هم کاندیدای نوبل بود), از اهالی آرژانتین بودند و چون داستان کوتاهی از ایشان ندیدم , به جاش یک داستان کوتاه باحال از یک نویسنده مکزیکی! به نام خوان خوسه آرئولا دیدم که آن را به صورت صوتی در وبلاگ خواهم گذاشت!

پ ن 5: نمره کتاب از دیدگاه من 4.3 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 4.04)