میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

روضه شب عید!

ایام همانطور که می دانید معروف به ایام شب عید است و متبرک است به مراسم خانه تکانی! و روایت است که در هر زمانی و هرمکانی و هر مراسمی مستحب است گفتن و شنیدن ذکر مصائب اهل بیت!

اهل بیت داند چه گویم بیش و کم    از شلوغی, از فجاعت, نیش و غم

از آنجایی که ما اهل بیت هیچ لذتی را بدون کشیدن محنت و هیچ فراغتی را بدون کراهت برای خودمان متصور نیستیم, قبل از رسیدن عید چنان معامله ای با خود می کنیم که شمر لعین هم با آن اهل بیت نکرد! و چنان خود و همدیگر را له می کنیم که با رسیدن لحظات سال تحویل, گویی از زیر سم اسبان گذشته ایم (یا باب النجاه) و صدای ناله برخی از ما تا انتهای تعطیلات و رسیدن دوباره کاروان اسراء به دربار یزید ملعون بلند است! (واقعاً محیط های کاریمان چه قدر به دربار شباهت دارد!) و بعضاً یاد ایام خوش گذشته به ذهنمان خطور می کند!:

اهل بیت بودم و فردوس برین جایم بود    اهل بیت گشتم و در کنج خراب آبادم

بدیهیست که بیت نیم بیت اول با بیت نیم بیت دوم توفیری دارد به قاعده این هوا (دست های باز شده میله را تصور کنید) اما چه می شود کرد به قول حافظ:

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد         ما باو محتاج بودیم او بما مشتاق بود

حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین  بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

این هم از این باب که فکر نکنید شجاعتمان کورمان کرده است و مزایای بیوت را نسبت به هم تشخیص نمی دهیم!! به هر حال از نتایج رفتن به این بیت جدید که مرتبط با امر شریف خانه تکانی است آن که دچار بینشی می شویم که با حالتی که در بیت سابق داشتیم متفاوت است. در یک کلام آن حالت سابق "نبینش" بود و اینجا بینش , به قولی:

دل هر ذره را که بشکافی    آشغالیش در میان بینی

عمراً در بیت سابق به وجود آشغال پی می بردیم اهمیت آن که بماند! و این البته به پیشرفت فناوری های شکافت هسته و ذره و خبرهای خوش آن هیچ ارتباطی ندارد.

طولانی نمی کنم بگذریم! من توصیه نمی کنم که بینش را بی خیال شوید و همان رویه نبینش را پیش بگیرید اما زیاد هم سخت نگیرید چون ذرات بیت تمامی ندارد و سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر.  

بیاییم شادی هایمان را کمی به شکل شادی در آوریم. همین 

***

پ ن 1: پیشاپیش فرارسیدن "نوروز" را تبریک می گویم و امیدوارم نشانی از طفل گمشده "شادی" یافت شود.

پ ن 2: مرشد و مارگریتا را امروز تمام کردم و بعد این تفاصیل که گفتم نمی دانم قبل از تحویل سال می رسم که مطلبش را بنویسم یا خیر! اما مطابق آرای قبلی "عشق در زمان وبا"ی مارکز را شروع می کنم. ای همراهان من کجایید؟؟

پ ن 3: کتاب های بعدی که در تعطیلات اگر وقت شد می خوانیم! را از بین کتاب های زیر انتخاب کنید (با توجه به شرایط گزینه ها از میان کتابهای قطورم انتخاب شده است) به 2 گزینه رای دهید لطفاً:

1- آناکارنینا  تولستوی (اجتماعی , با تحلیل روانشناسانه قشرهای مختلف انسانی)

2- چشمهای بازمانده در گور  آستوریاس ( مبارزه علیه استثمار و استعمار داخلی خارجی)

3- تسلی ناپذیر  ایشی گورو (داستان ذهنگرا- شکاف بین تصویر ذهنی فرد و انتظارات جامعه)

4- درخت انجیر معابد  احمد محمود (عصیان – خرافه)

5- بل آمی   گی دو مو پاسان (جامعه فاسد و عاری از اخلاق)

6- امید  آندره مالرو  (پیروزی انسانیت – جنگهای داخلی اسپانیا)

7- پرنده خارزار  کالین مکالو  (انسان و سرنوشت – عصیان – قوانین خشک)

8- خوشه های خشم  اشتاین بک (اجتماعی – جلوه های فقر در یک کشور ثروتمند)

9- زمستان سخت  اسماعیل کاداره  (سیاسی – رویدادهای زمان جدایی آلبانی از شوروی)

10- پوست انداختن  کارلوس فوئنتس (سیال ذهن – اجتماعی )

آئورا کارلوس فوئنتس


 

آه ای وضع مرگبار, ای سرنوشت رام ناشدنی بشر

زیستن به فردا را امیدی نتوانم داشت

بی آنکه خریدار مرگ خود باشم.  (فرانسیسکو د که وه دو- شاعر قرن 16 اسپانیایی)

*

همیشه دوستم خواهی داشت؟/ همیشه, آئورا, همیشه دوستت خواهم داشت./ همیشه؟ قسم می خوری؟/ قسم می خورم/ حتی اگر پیر بشوم. حتی اگر دیگر زیبا نباشم؟ حتی اگر مویم سفید شود؟/ همیشه , عزیز من , همیشه/ حتی اگر بمیرم, فیلیپه؟.../ همیشه, همیشه...

***

تو در کافه ای نشسته ای و ضمن خوردن صبحانه مشغول نگاه کردن به آگهی های استخدام هستی. با آگهی خاصی روبرو می شوی, مشخصاتی در آن ذکر شده است که کاملاً مطابق توست. به آنجا مراجعه می کنی , خانه ای قدیمی در قسمت قدیمی شهر که پیرزنی در آن زندگی می کند. پیرزنی که از تو می خواهد دست نوشته های خاطرات گونه همسرش را که سالها قبل از دنیا رفته است را بخوانی و ویرایش کنی تا آن را منتشر نماید. کاری ساده با حقوقی چندین برابر عرف! تنها شرط پیرزن ماندن و زندگی کردن تو در آن خانه است. تو ترجیح می دهی که آنجا زندگی نکنی اما دختر زیبایی به نام آئورا به عنوان برادرزاده ای که نزد پیرزن زندگی می کند وارد اتاق می شود. چشمان سبز و نگاه مواج او شما را مجاب می کند که کار را قبول نمایید.آهان! بله! شما به کارهای دقیق پژوهشی علاقمندید...یادم نبود!

اینگونه است که خواننده با توجه به روایت دوم شخص داستان, مستقیماً وارد فضایی سورئال و سرشار از سمبل ها و ابهام و انتظار می شود; داستانی با درونمایه تمایل به جاودانگی و جوانی: من به سوی جوانی ام می روم و جوانی ام به سوی من می آید.(این را یک پیرزن 109 ساله می گوید ها!)

آئورا:

تعریف آئورا یا هاله ی نورانی در فرهنگ لغات ، تجلی نامرئی یا میدان انرژی است که اطراف تمام موجودات زنده و اشیا را احاطه کرده است . چون میدان انرژی دور هر چیزی وجود دارد ، حتی سنگ یا میز آشپزخانه هم دارای هاله ی نورانی است . در حقیقت ، هاله ی نورانی نه تنها دور تا دور بدن را احاطه کرده ، بلکه جزئی از هر سلول بدن است و ظریف ترین انرژیهای حیات را منعکس می کند. در نتیجه می توان آن را به جای چیزی که بدن را احاطه کرده است ، امتداد کالبد نامید . واژه ی آئورا برگرفته از واژه یونانی آورا(Avra) به معنی نسیم است انرژیهایی که از آئوراهای بدن ما ناشی می شود شخصیت و طرز زندگی و افکار و احساسات ما را منعکس می کند . در حقیقت هاله های نورانی بوضوح سلامت ذهن و جسم و روح ما را آشکار می سازد .

عده ای ادعا می کنند آئورا صرفاً پدیده ای الکترومغناطیسی است و باید آن را نادیده گرفت . عده ای اعتقاد دارند که آئورا عبارت است از جرقه های حیات که هشیاری متعالی ما در آن ماوا دارد و انرژی لازم برای زندگی و فعالیت را به ما می دهد . با این حال عده ای معتقدند آئورا انعکاس خود ماست که ثبت کامل گذشته و حال و آینده ی ما در آن وجود دارد . در حقیقت ، آئورا می تواند از ترکیبی از تمام اینها باشد .

اعتقاد بر این است که شخص هرچه عارف تر و روحانی تر باشد، هاله ی او بزرگتر است.برای نمونه معروف است که هاله ی بودا تا چند کیلومتر امتداد داشته است!!( و هاله برخی دیگر هم در هنگام سخنرانی در سازمان ملل قابل رویت بوده است!)

فعالیتهای که آئورا را قوی و فعال می سازند:مدیتیشن،یوگا،رژیم غذایی سالم،استراحت،برقراری تعادل بین کار وتفریح.

آئورای فوئنتس:

در این داستان چهار(دو!) شخصیت داریم : فیلیپه مونترو تاریخ دان جوان (که با توجه به روایت دوم شخص, خواننده خود را در جایگاه او حس می کند); کونسئلو پیرزنی مسن که رفتاری عجیب دارد و در اتاقش که پر از موش و شیشه های دارو (گیاهی) است زندگی می کند; آئورا دختری جوان با جوانی سیال! که به عنوان برادرزاده معرفی می شود; شوهر مرحوم پیرزن ,ژنرال یورنته, که از طریق خاطراتش در داستان حضور دارد و در طول داستان شما متوجه استحاله تدریجی شخصیت ها می شوید...

فیلیپه (و شما) پس از ورود و با خواندن خاطرات و دیدن فضای خانه و البته آئورا , کونسئلو را پیرزنی شیطان صفت و عجیب می یابد که در پی بازیابی جوانی خود برادرزاده اش را استثمار می کند. او که در تمنای وصال آئورا می سوزد و حس نجات بخشیی که اینگونه مواقع در مردان زبانه می کشد! او را به این فکر می اندازد که با آئورا از این مکان فرار کند; البته پس از اتمام قراردادش و گرفتن حقوق مربوطه! اما غافل از این که وارد دنیایی سورئال و فراواقعی(اگر دوست ندارید غیر واقعی) شده است که...

تمنا هایی که همچون صخره های لورلای بازگشتی از آن متصور نیست. در افسانه های آلمانی در بخشی از رود راین صخره هاییست که معروف است دختری (پری دریایی یا...) در آن مکان زندگی می کرده که کشتیرانان با شنیدن صدای افسونگر او به آن سمت می رفتند و البته با برخورد به صخره ها غرق می شدند (مشابه این افسانه در نقاط مختلف جهان وجود دارد). فیلیپه هم در قسمتی از داستان وقتی عکس جوانی کونسئلو را می بیند , در پشت سر او در تصویر تابلویی که همین مکان در آن نقاشی شده است را می بیند.به نظر می رسد تمنای جاودانگی چنین حالتی داشته باشد.

خوب حالا این دو تا آئورایی که در بالا تیتر زده ام چه ربطی به یکدیگر دارد؟ برای یک داستان بلند یا رمان کوتاه پنجاه صفحه ای بیش از این مجال صحبت نیست, ولی ربط دارد!

فوئنتس چگونه آئورا را نوشت:

کتاب آئورا که با ترجمه خوب عبدالله کوثری و توسط نشر نی منتشر شده است شامل دو بخش است; بخش اول که خود داستان است و بخش دوم نوشته ایست از نویسنده که شرح می دهد چگونه آئورا را نوشته است. فقط می توانم ابراز شگفتی کنم و چه قدر عالیست که خواننده از پشت پرده و انگیزه ها و اتفاقاتی که به شکل گیری یک داستان می انجامد , مطلع شود. این قسمت 7 بند دارد که من در 7 جمله آن را خلاصه می کنم (برداشت آزاد!):

1- قدر لحظاتی که به انتظار آمدن شخص خاصی دراز کشیده اید را بدانید! در هر چیزی و در هر کاری ایده ها نهفته است, چشمها را باید شست.

2- وقتی جامی می زنید به تفکراتتان و حرف های دیگران احترام بگذارید و آنها را جدی بگیرید! همچنین حق شناس باشید.

3- افسانه ها را جدی بگیرید. (می توانید شرقی ها را جدی تر بگیرید)

4- حسرت کتابخانه های کشورهای انگلوساکسون را بخورید. ضمناً کتاب های نایاب خود را به یکدیگر نشان ندهید!!

5- از حضور در کافه ها غافل نشوید.

6- در همه چیز باید دقیق شد حتی صدای یک خانم مسن.

7- ما نه تنها تمنا می کنیم , بلکه این تمنا را نیز داریم که پس از دست یافتن به آنچه تمنا کرده ایم , دگرگونش کنیم.

..........

پ ن 1: نمره کتاب 4 از 5 می‌باشد.

پیشنهاد بیشرمانه!

در زمینه کتاب و کتاب خوانی دو مشکل از میان مشکلات قابل توجه است:

1- اقبال کم مردم به مسئله کتابخوانی

2- تیراژ پایین کتاب و به دنبال آن سوددهی پایین فعالین این حوزه

این دو مشکل بر روی هم اثر می گذارند. وقتی اقبال به کتاب کم باشد کتابهای خوب کمتر چاپ می شود و وقتی کتاب خوب در بازار نباشد اقبال مردمی کمتر می شود. ناشرین به جای سرمایه گذاری روی کتابهای خوب دنبال سرمایه گذاری روی کتاب های بفروش می روند. اینگونه می شود که ده جور کتاب قورت دادن قورباغه و بیست بار روش جابجا کردن پنیر وارد بازار می شود البته در جای خود قابل بحث است که نه قورباغه ای قورت داده می شود و نه کسی هست که از جابجا شدن پنیرش ناراحت نشود! در حوزه رمان هم تا نویسنده ای گل می کند و اسمش در می رود ناشرین و مترجمین به قول حافظ از شش جهت هجوم می آورند و حکایت همچنان مکرر می شود...

برای توجه دادن مردم به کتاب البته مثنوی ها سروده شده, عللش کاویده شده و راه حل ها نیز چاپیده شده است! عجالتاً یکی از ریشه های کلفت قضیه در عدم احساس نیاز مردم به مطالعه است. البته علتی که بیشتر بین مردم رایج است گرانی کتاب است و در مراتب پس از آن نبود کتاب خوب یا مناسب ...

برای آشنا کردن مردم با منافع کتاب خوانی با توجه به شناختی که از جامعه بعضاً حاصل می شود شاید به ذهن برسد از باب عبارت "مفت باشه کلفت باشه" اگر وارد شویم شاید به سرمنزل مقصود اندکی نزدیک شویم. در این مسیر کتابخانه ها تاسیس شده است که برخی واقعاً قابل توجه است اما به نظرم چندان کارگر نبوده است. (علیرغم اینکه از نظر من قیمت کتاب چندان گران نیست اما وجود همین کتابخانه ها هم به نظرم علت گرانی کتاب را به بهانه تبدیل می کند... همین تعداد کم کتابخانه ها هم کفایت دارد!)...

برخی معتقدند که گروهی از تحصیل کردگان که به منافع مطالعه واقفند صرفاً به دلیل بی حالی به سراغ این امر نمی روند! و اگر لقمه را حاضر و آماده جلوی ایشان آماده کنی , می جوند! و چند بار که لقمه گرفتید مزاجشان به کار می افتد و ... لذا به نظر می رسد کتاب الکترونیکی شاید در این قضیه موثر باشد چرا که هم در دسترس است هم رایگان است و ... شاید تجربه فیلم بینان حرفه ای هم موید این راه حل باشد (فارغ از اینکه فیلم دانلود شده کماکان فیلم است اما کتاب نه! مگر این که پرینت شود که البته هزینه گزافی دارد). اما از طرف دیگر برخی مواقع این راه حل ها در کوتاه مدت باعث ضرر و زیان دست اندرکاران صنعت نشر و نویسندگان و مترجمان می شود. البته اگر مطمئن باشیم که در بلند مدت این راه جواب می دهد می توان اغماض نمود و به همین سودهای ناشی از یارانه کاغذ و ...! بسنده نمود.

و اما چند مسئله:

1- وقتی کتابی در بازار نایاب است و شما طلبه آن باشید چه می کنید؟ الف) از دوستی امانت می گیریم  ب) از کتابخانه امانت می گیریم  ج) اگر به صورت الکترونیکی موجود باشد از این طریق می خوانیم  د) از بازار سیاه با قیمت های نجومی تهیه می کنیم  ه) منتظر می شویم تجدید چاپ شود. و) آن را افست می نماییم.

2- وقتی کتابی در بازار موجود است اما قیمت گزافی دارد چه می کنید؟ الف) از دوستی امانت می گیریم  ب) از کتابخانه امانت می گیریم  ج) اگر به صورت الکترونیکی موجود باشد از این طریق می خوانیم  د) با صرفه جویی و هر جان کندنی باشد آن را می خریم  ه) در دست دوم فروشی ها شانس خود را امتحان می کنیم.

3- وقتی کتابی در بازار موجود است و قیمت آن هم برایمان اهمیتی ندارد ( توان خریدن داریم) اما به هر دلیلی مایل به خریدن نیستیم, برای خواندن آن: الف) از دوستی امانت می گیریم  ب) از کتابخانه امانت می گیریم  ج) اگر به صورت الکترونیکی موجود باشد از این طریق می خوانیم  د) کمی صبر می کنیم تا تمایلمان برای خواندن آن کتاب زایل گردد!

حالا غرض:

برخی از این جوابها و راه ها شاید به نظر غیر اخلاقی بیاید... نظر شما چیست؟ (مثل فیلم روی پرده که سی دی اش بیرون پخش می شود)...

اگر ما بخواهیم برای برخی کتاب ها (به خصوص کتاب های نایاب یا کتاب های نسبتاً گران!و...) یک سیستم امانت دهی راه بیاندازیم این کار آیا شدنی است؟ آیا اخلاقی است؟ میزان مشارکت و استقبال چگونه خواهد بود؟ پیشنهاد؟

اما در مورد کتاب خوانی در ایام عید:در تعطیلات عید چندتا کتاب بخوانیم؟ ...نه؟ نخوانیم؟ در پست بعدی در این خصوص بیشتر صحبت می کنیم. یکی دو روزه می خوام در مورد آئورا بنویسم نه فرصت می شود و نه ...البته زمین هم کج است! باور کنید! الان اواسط مرشد و مارگریتا هستم.

پ.ن: می دونم تیتر ارتباط چندانی با نوشته ندارد!

خرمگس اتل لیلیان وینیچ

 

خرمگس  اتل لیلیان وینیچ

فایده پیمانها چیست, این پیمانها نیستند که در میان مردم بستگی ایجاد می کنند. اگر انسان احساسی خاص نسبت به چیزی داشته باشد, این احساس او را بدان وابسته می سازد; ولی اگر چنان احساسی در او نباشد هیچ عاملی قادر به ایجاد چنان وابستگی ای نخواهد بود.

خشونت اگر اجتناب پذیر باشد جنایت است. (کارل پوپر)

***

ایتالیای ابتدای قرن 19 تحت سلطه امپراطوری اتریش به هشت ایالت پاپ نشین تقسیم شده بود که حاکمیتی دوگانه شامل فرمانداری منصوب امپراطور و کاردینالی منصوب پاپ داشت و لذا واتیکان نیز از اشغالگران اتریشی حمایت می نمود. مبارزینی که برای استقلال و اتحاد ایتالیا فعالیت می کردند از هر دو سو مورد سرکوب قرار می گرفتند. در چنین فضایی آرتور جوانی 18 ساله, کاتولیکی مومن و پرشور که وارد سازمان "ایتالیای جوان" شده است (سازمانی که رهبر آن انقلابی مشهور ایتالیایی ژوزف مازینی است – سریال گاریبالدی یادتان هست؟). آرتور در خانواده ای ثروتمند و انگلیسی تبار ساکن ایتالیا(صاحب شرکت کشتیرانی) و از مادری ایتالیایی و کاتولیک به دنیا آمده است. او روابطی عمیقاً عاطفی با کشیشی نیک سرشت و پرهیزکار و دانشمند به نام پدر مونتانلی دارد. بر اثر خطایی سازمان لو می رود و آرتور و جمعی دیگر دستگیر می شوند. آرتور در زندان مقاومتی درخور تحسین می کند. پس از آزادی در برخورد با دختری که عاشقانه دوستش دارد (جما) و از اعضای سازمان است متوجه می شود که آنها او را مسئول لو رفتن سازمان می دانند و جما او را با خشونت طرد می کند (شکست عشقی) و متعاقب آن متوجه دروغ و نیرنگ عواملی از کلیسا می شود که تاپیش از آن اعتماد کاملی به آنها داشت (شکست عاطفی- اعتقادی). پس از این دو واقعه مسیر زندگی اش دچار تغییر اساسی می شود و....

برخلاف شهرتی که رمان خرمگس به عنوان یک رمان سیاسی دارد به نظرم بیشتر یک رمان عاطفی عاشقانه است. البته طبیعی است که با توجه به شخصیت اول داستان که مبارزی انقلابیست , چنین شهرتی داشته باشد. اما به هر حال به نظرم رمانی بود در ستایش مبارزه تا تحلیل پیچیدگی های مبارزه, ستایشی احساسات برانگیز.

مسیح تاریخی , مسیح انقلابی:

تربیت مذهبی آرتور جوان سبب شده تا او این اعتقاد را داشته باشد که کلیسا راهنمای ملت است و نهایتاً در کنار مردم قرار خواهد گرفت. به همین سبب از عشق خدا و ایتالیا دم می زند اما در برخورد با واقعیات عینی به پوچ بودن این عقیده پی می برد. فساد و دروغ و نیرنگ کشیش ها را می بیند و نه تنها از مذهب بریده می شود بلکه متنفر و بیزار می شود. از این زاویه یک رمان ضد مذهبی تلقی می شود. رنج هایی که آرتور با آن روبرو می شود و زخم هایی که می خورد , چیزی از مصائب مسیح کم ندارد; یک مسیح نوین در برابر آنچه که مذهبیون به آن معتقدند. مسیحی که برای آزادی جامعه مبارزه می کند و خود را به خطر می اندازد.

ما مرتدین بر این عقیده ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است, باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند, و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید, وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی, مویه کنان, به خدا یا مقدسین خود روی می آورد, و اگر آنان یاریش ندادند, متوجه دشمنان خود می شود; او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.

انقلاب یا اصلاح:

سوالی که البته در مورد فضای این رمان موضوعیت چندانی ندارد, چرا که یک طرف حکومتی اشغالگر است که با اعمال خشونت , مخالفین را در موقعیت استفاده از خشونت دفاع قرار می دهد. این مجوز به نظر من چندان مزیتی برای مخالفان ندارد چرا که خشونت همواره انسان را به خشونتی عمیق تر می کشاند (خون به خون شستن محال آمد محال).

انقلاب می تواند یک تغییر بنیادین مسالمت آمیز یا یک تغییر بنیادین خشونت آمیز باشد که شق دوم معنای رایج انقلاب است. انقلاب علیه دیکتاتوری ها به خاطر ماهیت و طرز عمل حکومتهای دیکتاتور , معمولاً یک واژگونی خشونت آمیز خواهد بود که متاسفانه به ندرت منتهی به برچیده شدن بساط دیکتاتوری می شود و اغلب همان سازوکار حاکم می شود: انقلاب قرن 17 انگلستان به دیکتاتوری کرامول , انقلاب فرانسه به دیکتاتوری روبسپیر و ظهور ناپلئون و انقلاب روسیه به دوران استالین و هکذا و کذا و کذا...

تغییرات مسالمت آمیز (و به قول مرحوم بازرگان گام به گام) این امکان را فراهم می کند تا نتایج و پیامدهای ناخواسته اقدامات را کنترل و اصلاح نمود. راهبری یک حرکت اصلاحی این چنین , البته کار هر رهبر یا هر جامعه ای نیست.

نزدیک به این موضوع دیالوگی بین جما و آرتور در پاره دوم رمان شکل می گیرد که جالب توجه است:

]جما[ :... هر کشتار فقط پلیس را شریرتر می سازد و مردم را به تجاوز و وحشی گری بیشتر خو می دهد. و شاید آخرین وضع اجتماع , بدتر از نخستین وضع آن شود.

]آرتور[ :... بدون تردید , این بهتر از آن است که مردم به یک اطاعت و فرمانبرداری غیر ارادی خو بگیرند.

]جما[ :... کوتاه کردن دست حکومت فی النفسه پایان کار نیست بلکه وسیله ای برای رسیدن به پایان کار است و آنچه که ما واقعاً در طلبش هستیم دگرگون ساختن روابط میان انسانهاست , آن وقت باید به نحو دیگری دست به کار شوید. عادت دادن مردم نا آگاه به منظره خون , طریقه بالا بردن ارزشی که آنان برای حیات بشری قایلند, نیست.

***

این کتاب حداقل سه بار ترجمه و یک بار نیز تلخیص شده است. کتابی که من خواندم چاپ چهاردهم ترجمه خسرو همایون پور توسط انتشارات امیرکبیر بود (423 صفحه سال1388 قیمت 4000تومان) . ترجمه حمید کمازان (چاپ سومش در سال 1362 با قیمت 30تومان و در 349 صفحه - نشر عارف) و ترجمه داریوش شاهین و سوسن اردکانی (انتشارات نگارستان کتاب ,سال1387 در 500صفحه و قیمت 7500 تومان) و یک بار هم توسط انتشارات امیرکبیر و ترجمه و تلخیص مصطفی جمشیدی (112 صفحه سال 1389) منتشر شده است.

......

پ ن 1: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد.

از هر دری سخنی (3)

1- واقعاً فکر نمی کردم این قدر سرم شلوغ بشود که فرصت کتاب خواندن یا وبلاگ خواندن یا ایمیل چک کردن را هم نداشته باشم ...مطلب نوشتن که دیگه هیچ! از این بابت واقعاً عذر می خواهم.

2- عشق هایی که بعد مسافت و فلاکت در راه شان سنگ می اندازد , به عشق دریانوردها می مانند , شکی نیست که این جور عشق ها عشق کامیاب است. اول این که , وقتی فرصت دیدارهای مکرر در اختیارت نیست , نمی توانی دعوا و مرافعه راه بیندازی , و این خودش برای شروع خوب است. چون زندگی چیزی نیست جز هذیانی سرتا پا دروغ , هرچه دورتر باشی و دروغ بیشتری به کار ببندی , موفق تر و راضی تری , طبیعی و منطقی این است. واقعیت قابل هضم نیست.

مثلاً حالا راحت می شود درباره عیسی مسیح داستان ها برای ما ببافند. آیا عیسی مسیح جلوی همه دست به آب می رفت؟ به گمانم اگر در ملاء عام قضای حاجت می کرد , یخش زیاد نمی گرفت. رمز کار این است : حضور مختصر , مخصوصاً در عشق. (سلین - سفر به انتهای شب)

3- راستی که با چنین جنایاتی خونین چقدر نوشته ها و اندیشه های بشر باطل و بی اساس جلوه می کند. آنجا که فرهنگ و تمدن هزاران ساله بشر نتوانسته باشد جلو این رودهای خون را بگیرد و صدها هزار کانون شکنجه را از بین ببرد پس هر چه می گویند و می کنند دروغ و بی ارزش است. تنها یکی از بیمارستان ها برای نشان دادن چهره مخوف جنگ کافی است. (اریش ماریا رمارک – در جبهه غرب خبری نیست)

4- در مورد بیماری دوست شما شاید هنوز نشود کاملاً عنوان دیوانگی را در موردش به کار برد... نه خیر! شاید فقط نوعی یقین اغراق آمیز باشد... ولی من جنون های مسری را خوب می شناسم... هیچ چیزی از این یقین اغراق آمیز خطرناک تر نیست!... مرا که می بینید, از این یقین ها که ریشه های مختلفی دارند فراوان دیده ام!... آن هایی که از عدالت حرف می زنند, به نظرم از بقیه دیوانه ها دیوانه ترند! (سلین – سفر به انتهای شب)

5- مطابق آراء کتاب بعدی مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکوف و پس از آن عشق در سالهای وبا اثر گابریل گارسیا مارکز خوانده خواهد شد.(رای ها 7 به 7 مساوی شد!)

6- مطلب بعدی خرمگس و پس از آن آئورا خواهد بود. امیدوارم در این بی فرصتی شهید نشوند!

7- ...خوابیدن مردم غم انگیز است، پیداست که غمشان نیست که همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد، پیداست که از خودشان نمی پرسند چرا آنجا هستند. برایشان علی السویه است. هر حالی که باشند، می خوابند، بیفکرند، مثل سیب زمینی بی رگند، به هیچ فکر نمی کنند، چه آمریکایی باشند و چه نباشند. همیشه وجدان شان راحت است (سلین – سفر به انتهای شب)

8- زندگی کلاسی است که مبصرش ملال است، تمام مدت آنجا ایستاده که تو را زیرنظر داشته باشد. باید وانمود کنی که سرت به کاری گرم است، به هر قیمتی که هست، به کاری به شدت موردعلاقه، وگرنه سر میرسد و مخت را یک لقمه چپش میکند... (سلین – سفر به انتهای شب)