میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

یازده دقیقه پائولو کوئلیو

 

آه , ای مریم مقدس! ما را که به تو توسل جسته ایم دعا کن! آمین. (برگرفته از مقدمه کتاب)

عمر به تندی می گذرد. شتاب زمان به اندازه ای است که در چند لحظه , می تواند مردم را از بهشت به دوزخ بفرستد.

ماریا دختری برزیلی از شهری کوچک است. او نیز مانند همه آدم ها پاک به دنیا آمد و در ابتدای نوجوانی مرد زندگی خود را در رویاهای خود به صورت مردی ثروتمند و خوش قیافه و باهوش و... تجسم می کرد. او تا زمانی که که این شاهزاده رویاها سوار بر اسب سفید ظهور کند کاری جز خیالپردازی نداشت. در 11 سالگی عاشق همکلاسی خود می شود اما در فرصتی که به دستش آمد سر صحبت را باز نکرد و زمانی که خود را آماده صحبت کردن نمود آن پسر از آن شهر به جایی دور می رود و بدین ترتیب یاد گرفت که انسانهای محبوب و مورد علاقه سرانجام می روند. در 15 سالگی دوباره عاشق پسری می شود و این بار اشتباه قبلی را تکرار نمی کند و ... اما به دلیل بی تجربگی! آن پسر نیز او را تنها می گذارد. به فکر پناه بردن به صومعه می افتد و می خواهد همه زندگی خود را وقف عشقی کند که نه زخم می زند و نه داغ بر دل می گذارد, عشق به مسیح! بعد از آشنایی بیشتر با اندام خود و بحث خود ارضایی (که در کتاب حذف شده است) و ... و تناقض آن با آموزش های کلیسا , زندگی مذهبی را ترک می کند. در یکی از تجربه های بعدیش در حالی که از باکره ماندن در میان سایر دوستانش خسته و نگران است خود را تسلیم کرد در حالیکه هیچ احساسی در این رابطه موجود نبود (نمی خواست حتی آن لحظات را به خاطر بیاورد) این تجارب او را به این نتیجه رساند که مردان چیزی جز درد , ناراحتی , رنج و ناامیدی برایش به ارمغان نمی آورند. همچنین علیرغم اینکه همه جا و همه کس (دوستان, رادیو و تلویزیون, کتابها و مجلات و...) القا می کنند که بخش مهمی از زندگی یک زن را یک مرد تشکیل می دهد او هرگز نفهمید ارتباط با جنس مخالف چه لذتی دارد.

او بعد از پایان دبیرستان در مغازه ای شروع به کار می کند, صاحب مغازه عاشق اوست اما تجارب او به اندازه ای است که نگذارد از او سوء استفاده شود. زمانی که ماریا برای گذراندن تعطیلات به ریودوژانیرو  می رود, در ساحل کوپاکابانا (که خدا قسمت همه کناد!) با مردی سوییسی روبرو می شود که این مرد به او پیشنهاد کار در سوییس می دهد. کار در یک کاباره به عنوان رقاصه و ورود به دنیای هنر! با درآمدی مناسب و... ماریا تصمیم می گیرد که مسیر زندگی خود را اینچنین تغییر دهد. او پس از ورود به ژنو و مدتی کار در کاباره متوجه می شود که حقوق او با کسورات قانونی قابل توجه معادل یک دهم مبلغ وعده داده شده است! و تازه پس از آن نیز به دلیل اینکه یک روز سر کار خود حاضر نمی شود (به دلیل گردش با دوستی عرب) از کار خود اخراج می شود. او پس از طی مدتی بیکاری و خرج پس اندازش و گشتن دنبال کار به عنوان مانکن و... نهایتاٌ بالاجبار یا با اختیار به کار روسپیگری می پردازد و تصمیم می گیرد که این کار را به مدت محدودی (یک سال) انجام دهد تا بتواند با اندوخته خود خانه ای برای خانواده و مزرعه ای نیز در برزیل بخرد و به وطن بازگردد....  

موضوع داستان البته به خودی خود جنجالی است و جالب توجه, اما اولین نکته ای که خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد آن است که ماریا یک فرد ویژه است: به کتابخانه می رود و کتاب می خواند (به خصوص در مورد حرفه اش و مسائل جانبی آن...) و سعی می کند که آموخته هایش را گسترش دهد. خاطرات خود را می نویسد و مدام در حال تجزیه و تحلیل شرایط خودش است. قلمش نیز زیباست:

سرنوشت آینده را خودم انتخاب کرده ام . این همان چرخ و فلک زندگی من است . زندگی یک بازی خطرناک است؛ زندگی مثل پریدن با چتر نجات است؛ زندگی به استقبال خطر رفتن است؛ زندگی افتادن و دوباره برخاستن است؛ زندگی کوهنوردی است؛ زندگی نیاز بالا رفتن و رسیدن به اوج است؛ زندگی احساس نارضایتی و اندوه در زمانهایی است که انسان به آنچه می خواهد, نمی رسد...

او تصمیم دارد که روزی کتابی بر اساس خاطرات خود بنویسد و اسم آن را یازده دقیقه بگذارد.چرا؟ به این دلیل:

معتقد بود کسانی که صبح تا شب پیوسته با کارمندان, مشتریان, ماموران تدارکات, اعمال دروغین, دوروییها, ترس هاو ظلم ها در حال مبارزه هستند و در طول شب می خواهند خودشان باشند و استراحت کنند, باید آرامش داشته باشند; به ویژه اینکه به هرحال سیصد و پنجاه فرانک می پردازند.

«ماریا! در طول شب؟ چرا اغراق می‌کنی؟...در طول چهل‌وپنج دقیقه!...اگر زمان درآوردن لباس، نوازش‌های دروغین، گفتگو‌های بیهوده و دوباره پوشیدن لباس را از این مدت کم کنیم، تنها یازده دقیقه باقی می‌ماند».

یازده دقیقه! دنیا براساس پدیده‌ای می‌گردد که تنها یازده دقیقه طول می‌کشد.

او درک کاملی از خود دارد و مشتریان خود را نیز به نیکی می شناسد و می داند که با آنها چگونه رفتار کند:

من در واقع سه نفر هستم...البته بستگی به کسانی دارد که به جستجوی من می آیند... دخترکی ساده که مردان را با دیده تحسین می نگرد و وانمود می کند که تحت تاثیر ماجراهای ناشی از قدرت و افتخار او قرار گرفته...زنی مهاجم که به افرادی هجوم می برد که احساس ناامنی می کنند. با این واکنش و با تسلط بر وضعیت موجب آرامش آنان می شود... و سرانجام مادری مهربان که وظیفه مراقبت از کسانی را بر عهده دارد که نیاز به اندرز دارند...

ماریا در یکی از پیاده روی های خود با تابلوی راه سانتیاگو مواجه می شود (در صحبت با یکی از دوستانی که کوئلیو زیاد خوانده است متوجه شدم که این راه سانتیاگو حداقل در یک کتاب دیگر تکرار شده است و از دید نویسنده نشانه ای عرفانی تلقی می شود) و از اینجا به بعد سیر خاصی طی می شود که خوانندگان علاقمند خودشان پیگیر خواهند شد...

به این نتیجه رسیدم که روح انسان ,حتی پیش از ملاقات جسم او با دیگری , ترتیب برخوردهای مهم را می دهد.

افرادی هستند که هرگز جرات نمی کنند به روح خود بنگرند. سعی نمی کنند بدانند که میل به وحشیگری از کجا سرچشمه می گیرد. جرات نمی کنند بفهمند که خواب, درد, و عشق ... مرز تجربه های انسانهاست, کسی زندگی را می شناسد که با این مرزها آشنا باشد. کار سایر مردم گذراندن زمان , پیر شدن و مردن است, بدون اینکه واقعاٌ بدانند در این دنیا چه می کنند.

ایده محوری کتاب آن است که ما انسانها با عادت کردن به دردهایی که می کشیم کم کم از آن لذت می بریم و در پناه احساس قربانی بودن به آرامش می رسیم و اینکه چگونه می توانیم از این حالت خود را نجات دهیم...

آنچه موجب ایجاد انگیزه در دنیا می شود , جستجوی لذت نیست, بلکه صرفنظر کردن از چیزهایی است که در ظاهر بسیار مهم به نظر می رسند... زن دلش نمی خواهد خوشحالی خود را به شوهرش نشان دهد, بلکه می خواهد شوهر متوجه شود چه میزان خود را وقف می کند و رنج می برد تا او را خوشحال ببیند. شوهر بر سر کار نمی رود تا با عمل کردن به مسئولیت, وظیفه خود را انجام دهد, بلکه عرق و اشک می ریزد تا آسایش خانواده را فراهم کند... فرزندانی که برای خوشحال کردن پدر و مادر از رویاهایشان صرف نظر می کنند, پدر و مادری که برای خوشحال کردن فرزندانشان , از زندگی صرف نظر می کنند...

در جایی از کتاب با اشاره به داستان افلاطون از خلقت آدم (زن و مرد در ابتدای خلقت از پشت به هم چسبیده بودند و با این قابلیت که هر دو طرف را می دیدند و با چهار دست و پا هماهنگ کار می کردند مورد حسد خدایان قرار گرفتند و آنها را به وسیله صاعقه ای از هم جدا نمودند...) تعریف جالبی ارائه می دهد:

در حال حاضر, همه به دنبال نیمه گمشده خود می گردند تا او را در آغوش بگیرند و با این کار ، نیروی گذشته، قدرت پرهیز از خیانت، مقاومت، تحمل و سایر محسنات گمشده را دوباره به دست بیاورند. ما این در آغوش گرفتن را که یکی شدن دو جسم از هم جدا شده را به دنبال دارد, س ک س می نامیم.

این کتاب سرنوشت جالبی در ایران داشته است. این کتاب طبیعتاٌ در زمان آقای خاتمی مجوز نگرفت که اگر می گرفت لباس زیر جناب وزیر و رییسش را سر میله بدون پرچم ما می کردند! اما در سال 1385 این کتاب در مشهد توسط انتشارات نی نگار در تیراژ 10100 نسخه (این عددش از اون عدد هاست!!) برای اولین و آخرین بار و البته با سانسور زیاد به چاپ رسید. البته نسخه ای که من دارم داد می زند که کپی است. قیمت پشت جلد آن 4950 تومان است که در کتابفروشی ها به قیمت 6000 تومان به فروش می رسد. این کتاب توسط آقای کیومرث پارسای ترجمه شده است که با توجه به حذف ها و سانسورها من نظری در مورد ترجمه نمی دهم.

پی نوشت1: چند تا پاراگراف بود که حیفم آمد ننویسم ولی مطلب طولانی شد بیخیال شدم. یک تمثیلی در فصل 47 دارد که این را در بخش نظرات می آورم که هر کس خواست آن را بخواند.

پی نوشت2: کتاب بعدی "اشتیاق" مجموعه داستانی از داستانهای کوتاه برگزیده 2005 آمریکا و کانادا است که انتشارات مروارید آن را چاپ نموده است.

پ ن 3: نمره کتاب 3.2 از 5 می‌باشد.

نظرات 62 + ارسال نظر
میله یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ق.ظ

روزی روزگاری, پرنده ای دارای یک جفت بال زیبا و پرهای درخشان, رنگارنگ و عالی و در یک کلام, حیوانی بود مستقل و آماده برای پرواز با آزادی کامل. هر کس آن را در حال پرواز می دید, خوشحال می شد. روزی زنی چشمش به پرنده افتاد و عاشق آن شد. با قلبی که تپش تند داشت و با چشمانی درخشان از شدت هیجان, به پرواز حیوان می نگریست. پرنده به زمین نشست و از زن دعوت کرد که با هم پرواز کنند... و زن پذیرفت... هردو با هماهنگی کامل ب پرواز درآمدند... زن, پرنده را تحسین می کرد و ارج مینهاد و می پرستید... ولی در عین حال, میترسید. می اندیشید مبادا پرنده بخواهد به کوهستان های دور دست برود. ترسید مبادا پرنده به سراغ سایر پرندگان برود و یا بخواهد در سقفی بلند تر به پرواز در آید... زن احساس حسادت کرد... حسادت به توانایی پرنده در پرواز... و احساس تنهایی کرد...
اندیشید:« برایش تله می گذارم. این بار که پرنده بیاید, دیگر اجازه نمی دهم برود.» پرنده هم که عاشق شده بود, روز بعد بازگشت. به دام افتاد و در قفس زندانی شد. زن هر روز به پرنده می نگریست. همه هیجاناتش در آن قفس بود. آن را به دوستانش نشان می داد و آنها به او میگفتند: تو همه چیز داری!...
ناگهان دگرگونی غریبی به وقوع پیوست. پرنده کاملاً در اختیار زن بود و دیگر انگیزه ای برای تصرف آن وجود نداشت. بنابراین علاقه اون به حیوان, به تدریج از بین رفت. پرنده نیز بدون پرواز کردن, زندگی بیهوده ای را می گذراند و در نتیجه به تدریج تحلیل رفت, درخشش پرهایش محو شد, به زشتی گرایید و دیگر جز در هنگام غذا دادن و تمیز کردن قفس, کسی به آن توجهی نمی کرد.
سرانجام روزی پرنده مرد. زن دچار اندوه فراوانی شد و همواره به آن حیوان می اندیشید, ولی هرگز قفس را به یاد نمی آورد. تنها روزی در خاطرش مانده بود که برای نخستین بار پرنده را خوشحال در میان ابرها و در حال پرواز کردن دیده بود.
اگر زن اندکی دقت می کرد, به خوبی متوجه می شد آنچه او را به آن پرنده دلبسته کرد و برایش هیجان ب ارمغان آورد, آزادی آن حیوان و انرژی بال هایش در حال حرکت کردن بود, نه جسم ساکنش.
زندگی برای زن بدون حضور پرنده, مفهوم و ارزشی نداشت و سرانجام روزی مرگ زنگ خانه او را به صدا درآورد.
از مرگ پرسید چرا به سراغ من آمده ای؟
مرگ پاسخ داد: برای اینکه دوباره بتوانی با پرنده در آسمان پرواز کنی. اگر اجازه می دادی به آزادی برود و بازگردد, هنوز هم میتوانستی به تحسین و عشق ورزیدن ادامه بدهی. حالا برای پیدا کردن و و ملاقات با آن پرنده, به من نیاز داری

هیوا یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.seafearless.blogsky.com

سلام.
یه جای دیگه عرض کرده بودم که این اثر کوئلیو با اثرهای دیگه ش تفاوت معنی داری داره و شاید بشه گفت نقطه ی آشتی خیلیا می تونه باشه با کوئلیو!
میله جان بالاخره نسخه ی کاملشو گیر آوردی؟
فکر نمی کردم که این اثر در ایران چاپ شده باشه! خب اگه سانسور داشته، پس دیگه خواننده از اثر چه درکی می تونه بکنه؟ به نظرم تو این شرایط چاپ و ترجمه، مترجمای ما نباید یه همچین اثرای رو ترجمه کنند برای چاپ در ایران، حیفه.

سلام
من چون اثر دیگری از کوئلیو نخوندم نمی تونم بگم تفاوت دارد یا نه ...

نسخه کامل پی دی افی ظاهراٌ وجود ندارد! همین کتاب چاپ شده البته موضوع را می رساند! و در کنارش همین نسخ پی دی افی برای پر کردن جاهای خالی!!

محمدرضا یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
من چهار کتاب از کوییلیو خوانده بودم فقط برای اینکه متوجه شوم علت این فراگیری چیست که تا حدی هم متوجه شدم!
اما گویا این کتاب از آن سنخ نیست. حداقل در جاهایی که شما ذکر کرده و منتقل کرده اید. اما کلا با نویسنده هایی که به روح اعتقاد دارند مشکل دارم!

سلام
یاد اون جوک معروف افتادم

نیکادل یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام میله بدون پرچم عزیز
مرسی بابت ایمیل. خوندمشون.
گفتنی ها رو راجع به کتاب گفتی. نمی دونم متوجه شدی یا نه جایی که ماریا تازه با زن کتابخانه چی آشنا شده بود زن میگه که شوهرش در اثر سرطان مرده اما در آخرای کتاب بعد از اینکه اون کتابا رو مطالعه میکنه راجع با روابط خودش و شوهرش توضیح میده انگار که شوهره زنده باشه!
نقل به مضمون عرض کنم یه جای کتاب می گفت آدما گاهی در اثر علاقه زیاد همدیگه رو آزار میدن که برام جالب و ملموس بود. چندتا نکته دیگه هم برام حالب بود که یادداشت نکردم یادم نمیاد :-(
موضوع کتاب خیلی چالش برانگیز بود تجربه عرفان از راه سکس!
ولی گاهاً مذخرفات پائولوکوئیلویی رو چاشنیش کرده بود که مخ آدم سوت میکشید! این بابا دوتا رمان قشنگ دیگه هم داره "در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم" و "ورونیکا می خواهد بمیرد" البته اون موقع دبیرستانی بودم. ولی کتاب چرت و پرتم زیاد داره.
ولی کلا بد نبود، متفاوت بود و برام جالب بود که به مشکلات زنان در روابط جنسی پرداخته بود. به شخصه فکر می کردم این مشکلات مال نسلهای قبله. برام جالب بود که هنوزم رایج و در عین حال جهان شموله!
لعنت به اینا که متن کاملش رو جمع کردن؛ نفهمیدیم بلاخره این پائولو خان دقیقا چی می خواسته بناله؟

سلام
متوجه این نکته نشدم!!
بله ! راه های رسیدن به خدا زیاده!!
به نظر من هم شجاعانه بود... درسته گویا آسمان هرکجا همین رنگ است فقط کمرنگ و پررنگ داره که البته کم تفاوتی هم نیست!

نیکادل یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

راستی من قبلنا یه پستی گذاشته بودم با عنوان "اندر شرافت روسپیگری"http://aftabsookhte.blogfa.com/8811.aspx
کلا به نظر من معامله دو سر رضا شرافتمندانه ترین کسب و کارهاست. حالا روح یارو ویران میشه یا نه بحث دیگه ایه. مگه روح ماها ویران نمیشه علی الخصوص با حضرات فضلایی که در خراب شده های دولتی بر مسند ریاست هستند؟

پست را خواندم ...چه خوب تشریح کردید ...
یاد این پاراگراف افتادم که ماریا در خاطراتش اشاره می کنه:
"من از آنچه انجام می دهم متنفرم! این کار جسم و جان مرا به ویرانی و فساد می کشاند و ارتباط با خودم را از بین می برد... به من القا می کند که پول می تواند همه چیز را بخرد و همه چیز را توجیه کند.
در پیرامون من هیچ کس خوشبخت نیست. مشتریان می دانند بابت چیزی پول می دهند که می توانند آن را به رایگان داشته باشند و این آگاهی آنان را دچار افسردگی و دلتنگی می کند. زنان می دانند چیزی را می فروشند که دلشان می خواهد به رایگان و تنها در ازای لذت و محبت بدهند و این آگاهی ویرانگر است."
در مورد سوال حق با شماست ما روحمان را می کشیم و به خاطر همین هست که دور و بر ما هم هیچکس خوشبخت نیست!

Helen یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

"خاطرات یک مغ" که کل کتاب شرح ماجرای زیارت جاده ی ساتیاگو هستش.
این قسمتی که کامنت گذاشتید فوق العاده بود. پرنده و زن. آزادی... وای وای.

سلام
بله فکر کنم به همین کتاب اشاره داشت دوست من... یا یکی دیگه؟! نمی دونم ...
بله از این قسمت خیلی لذت بردم.

آی سودا یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ http://firstwindow.blogsky.com

این کتاب را چند سال پیش خوندم. البته در قسمتی که گفتی سانسور شده یادم نمیاد سانسوری صورت گرفت. البته چون کتاب الان پیش خودم نیست نمی تونم بگم کجاش بود. ولی اینا را که گفتی کامل یادم اومد. درباره خود ارضایی تا اونجا که یادمه کامل توضیح داده بود که متوجه میشه یه قسمتهایی از بدنش حساس تره. در مورد اون دوست پسر عرب هم اصل قضیه این جوری نبود. دختره در یک مجله به عنوان مانکن اگهی میده بعد اون پسره عرب بهش زنگ میزنه. وقتی دختره می فهمه ازش چه تقاضایی داره گریه می کنه و پسره برای اون شب مقدار بسیار زیادی پول بهش میده. در مرود کار اولش هم میره کلاس زبان و چند لغت یاد می گیره و رابطی که اون را به اونجا کشونده را تهدید می کنه و ...
از جمله کتابهایی بود که خیلی رو من تاثیر گذاشت و تا مدتی داستانش در ذهنم موند.
از کتابهای دیگه پائولو مکتوب کیمیاگر و زهیر هم بسیار بسیار دوست داشتنی هستند

سلام
ممنون
مطلب خود ارضایی در کتاب چاپ شده من خیلی سربسته مطرح شده ولی در نسخه پی دی افی خیلی کامل شرح داده شده...
در مورد دوست عرب , دو تا بودند یکی همین که در مطلب اشاره شد و دیگری که شما اشاره کردید که هر دو در کتاب هست و من به خاطر طولانی نشدن به دومی که از قضا تاثیرگذارتر بود! اشاره نکردم...

فرزانه یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
سعی کردم بدون گارد مطلبت را درباره کتاب کوئیلو بخوانم اما هنوز هم می گویم ...نه ! به ذائقه ام نمی خورد.


کتاب مارکز که با دو عنوان روسپیان سودازده ... و دلبرکان غمگین ... منتشر شد و البته با سرنوشتی شبیه همین کتاب ، چیز دیگریست از همین نقل قول ها هم می شود فهمید که یک سر و گردن بالاتره .


سلام
ممنون که سعی کردید ...
آن کتاب را هم به زودی می خوانم.... نسخه پی دی افی دارم ولی خوب چاپی چیز دیگریست... شاید پیرینت گرفتم

ققنوس خیس دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

سلام
من هم در جوانی چهار کتاب از این نویسنده ی برزیلی خواندم... خاطرات یک مغ (که به گمانم آن راه سانتیاگو که در متن به آن اشاره کردی مربوط به این کتابش باشد) - مکتوب - کیمیاگر (که زمانی به شدت مد شده بود خواندنش ، ولی نفهمیدم چرا ؟!) - بریدا (بریدا به موضوع سکس می پردازد و فک می کنم از این بابت شبیه این یازده دقیقه است) ... کتابهایی که ازش خوندم کاملن مجابم کرد که دیگه سراغش نرم ، حتی اگه میله یازده دقیقه ش رو انقدر خوب معرفی کنه !!
...
من فک می کنم یکی از دلایل محبوبیت نسبی ایشان در ایران ، آمدنشان به ایران باشد ... ! ما هم که تقریبن بعد انقلاب ندیدبدیدیم دیگه !! تاثیر داشته معرفی خودش از خودش رومون !
....
بعد اینکه دلیل نام گذاری کتاب رو گفتی کلی خنده م گرفت !! حالا بماند ...
...
خود را وقف عشقی کند که نه زخم می زند و نه داغ بر دل می گذارد, عشق به مسیح! .... خیلی جمله ی خوبی بود !

سلام
وقتی کاملن مجاب شدی چی بگم دیگه ... !
کیمیاگر را همون سالهایی که مد شده بود برای خواهرم عیدی خریدم ولی یک بار هم خودم بازش نکردم! نمی دانم چرا!!
فکر کنم ایشان بعد از مد شدن افکارش به اینجا اومد نه؟
کلاٌ اینجا عرفان های جایگزین طرفدار پیدا می کرد ... به علت سرخوردگی از دین رسمی... قبل از این هم کاستاندا اومده بود روی بورس و انواع دیگر قبل و بعد آن و ...
بماند!!!؟ نکنه یاد خاطرات خدمت من افتادی!؟

درخت ابدی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
از کوئیلو «کیمیاگر» و «رودخانه‌ی پیدرا...» رو خونده‌م. داستانای عرفانی مدرن بیش‌تر از این‌که برام آرامش‌بخش باشن غم‌انگیزن. این ژانر حال و هوای خاصی می‌خواد که من ندارم و ازش دوری می‌کنم. بحثش مفصله.
عرفان س.ک.صی پدیده‌ی جدیدی نیست. قدیمی و جدیدش مث تانتریسم و اوشو تو هند زیاده.
کوئیلو شاید خیلیا رو تکون داده باشه اما تاثیری رو من نذاشته. هسه رو بهش ترجیح می‌دم. این بابا اول شیط.ان‌پرست بوده و بعد دچار استحاله شده و رو به عرفان نورانی آورده. راهش سانتیاگویی باد!

سلام
فارغ از بحث عرفان و نظرات نویسنده نکات مثبتی در این کتاب وجود داشت , یکیش همین عادت کردن به دردها و احساس آرامش در پناه احساس قربانی بودنه که به نظرم مطلب مهم و قابل قبولیه اما چطور میشه از این دایره خارج شد البته بحثش متفاوته و ...
ایشالله قسمت بشه در ساحل کوپاکابانا عرفان کوئلیویی - سانتیاگویی رو به صورت عملی مشاهده کنیم.

ققنوس خیس دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

آره ... هر چند من قبل اومدنش رو به خاطر ندارم درست ... ولی به نظرم اومدنش تاثیر رو مضاعف کرد شاید !!
...
تنها در اتاقی سرد
دو جفت پا
دری نیمه باز
آن گاه که شعر می جوشد !
و این منم میله ای بدون پرچم در انتظار ...

پس حدسم درست بود !!!

در تکه آخر به جای انتظار می گفتی اهتزاز طنزش کامل تر می شد!
نه؟!!

[ بدون نام ] دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

البته خنده ی من سر یه جریان دیگه بود ... ولی با یادآوری خاطره و تعداد دقایق خنده مان بیش از پیش شد ...
...
این اهتزاز که گفتی ذهن را به جاهای بدی می برد ;) :)) ... اما بسیار بهتر می شد ... قبول دارم !

مهم اینه که بخندیم!!
حالا خنده اصلی سر چی بود؟

درخت ابدی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

ایشالا. کی بدش میاد.
یاد اون پست گوشت‌یخی برزیلی ققنوس افتادم:)
اگه اشتباه نکنم «کیمیاگر» حوالی سال ۷۳ اولین بار ترجمه شد. بعد افتاد رو بورس و از طرف انتشارات کاروان اومد ایران.
با حرفت موافقم. بالاخره یه جذابیتایی کاراش داره که معروف شده. مسئله سر نوع نگاهشه.

سلام

یاد دکتر حجازی افتادم و قتل ندا

حسین دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

سلام
یه زمانی کوییلو رو می‌خوندم‌ش، اما یه جایی دیگه قطع‌ش کردم... ۱۱ دقیقه رو هم چند سال پیش خوندم... شاید اگه بخام مقایسه کنم روسپیان سودازده ی مارکز رو ترجیح بدم به این کتاب.
اما مثل همیشه حواشی نوشته شده توسط میله ی ما دل نشین تر از متن بود و البته اون پاراگرافی که در کامنت اول آوردی...

سلام
حقیقتش دیشب فکر می کردم که چرا همیشه به این مسائل گارد داشتم و دارم ... یاد بغل دستی دوران دبیرستانم افتادم که تحت تاثیر کاستاندا قاطی کرد ...!
کتاب مارکز در نوبت نزدیک قرار داره
ممنون

نفیسه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ

قسمتهایی که از کتاب رو که در این جا گذاشته بودید خواندنی بود.

کوئیلو را به خاطر کیمیاگرش خیلی دوست دارم، نوجوانیم یعنی سالی که کنکور داشتیم و به سختی تحملش می کردیم با او متحول شد...
راستی اگر اینترتان پر سرعت است میشه فایل پی دی افش رو برای من بفرستید؟

سلام
درسته ... وقتی یک کتاب در زمان مناسب و در موقعیت مناسب خوانده بشود میشود گفت نویسنده خوش شانس است!
کامل نیست ولی می فرستم
در کنارش نسخه چاپی که اخیراٌ در بازار دیده ام را هم باید بخوانید.

ققنوس خیس دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ

انگار دوباره تور برزیل راه افتاده ایجا ;)
به نظرم یه تور وبلاگی راه بندازیم ... حالا برزیل نشد ، آبادان که می شه !
...
من رو اینکه اون تعداد دقایق به چه عوامل دیگری بستگی دارد قدری تامل کردم و خنده ...


سلام
آبادان ماراکانا هم داره!؟ کوپاکابانا چی؟!
اسم کتاب باید میشد 2 تا 20 دقیقه! تامل زیادی موقوف!!! چه معنی داره مجرد در مورد این چیزا تامل کنه!؟

نعیمه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://n1350.wordpress.com/

اینطور که گفتی از اون کتابهاییه که باید خوند.
فکر می کنه بشه متن بدون سانسورش رو گیر آورد؟

سلام
نسخه چاپی که روی آن نوشته شده متن کامل و برای اولین بار در ایران! در بازار موجود است... دو تا فایل پی دی افی هم هست که هر دو ناقص است که می توان در کنار نسخه چاپی گذاشت و....
نسخه پی دی افی را اگر خواستید می فرستم.

دوما دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ http://dooma.blogfa.com/

به نظرم نویسنده بسیار خوبی است، اخیرا هم کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را از او خوانده ام که بسیار جالب بود...

سلام
سلایق متفاوت است ... اگر به مذاقتان خوش آمده این کتاب را نیز خواهید پسندید
ممنون

ققنوس خیس سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

آبادان گلستانه ، بستانه آبادان
از طرفی دیگر ؛
برزیلته ، آبادان !!
و اصل کاری این که : دختر آبادانی بیقراره ... D:
...
به نظرم 2 تا 20 دقیقه هم مشکل نام کتاب رو حل نمی کنه ! مخصوصن با تبلیغاتی که این روزها در ماهواره انجام می شه !!! بگذریم !! :)))

سلام
فکر کنم بگذریم بهتره چون کار به جاهای باریک کشیده میشه
بگذریم

مهدی نادری نژاد سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
این اثر را نخوانده ام.
ولی دو اثری که(زهیر وکیمیاگر) از این نویسنده برزیلی خواندم متوجه این موضوع شدم که بسیار از عرفان شرقی در آثارش استفاده میکند بخصوص در رمان کیمیاگر.
البته روابط سیاسی دوستانه با برزیل در انتشار آثار ایشان نقش ویژه ای داشته است.

سلام
در مورد قسمت اول چون نخوانده ام نظر نمی دهم.
اما قسمت دوم بعید می دانم تاثیری داشته باشد چون روابط الان خوب است ولی کوئلیو 17 سال پیش اومد روی بورس...
ممنون

رحمتی سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 ب.ظ http://mnrahmati.blogfa.com

سلام
واقعا جالب بود.

سلام
ممنون دوست عزیز... امیدوارم مفید بوده باشد.

رضا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

خوندم کتابش خیلی زنونه است من یه بار بر اثر تبلیغی که بود کتاب زهیر رو هم خوندم اون هم خیلی زنونه بود به خودم قول دادم دیگه دور و بر کتاب های این آقا نگردم ولی تازگی یه کتاب خریدم که زندگیش و می گه این کوییلو چه زندگی بدی داشته ؟!

سلام
زندگیش رو نخوندم ولی با این چیزی که نوشتی کنجکاو شدم!
خیلی زیاد!

Reza سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:05 ب.ظ

Salam amoo Hossein
mman ke vaght nmikonam neveshtehato bekhoonam vali khob khoshalam ke mibinam ingahdr active hasti
vali hamishe be webloget sar mizanam va poem hato(neveshtane kalameye farsi poem be finglish chize ghashangi dar nemiad) mikhoonam
hamishe khoobo khosh bashi
ghorbanet

سلام داش رضا
حال و احوال چطوره؟
حسابی سرد شده اونجا نه؟!
البته تو که مشکل سرما نداری!!
من که خیلی خوشحال میشم پیاماتو می بینم
چاکریم

ققنوس خیس سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ

آره فک کنم

سلام
نگران اون قضیه نباش
محفل خودمونیه!!

نعیمه چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://n1350.wordpress.com/

ممنون نسخه پی دی اف رو قبلن یکی از دوستان زحمت کشیده بود و برای دانلود توی وبلاگش گذاشته بود.

سلام
خواهش می کنم
توجه داشته باشید که دو نسخه پی دی افی موجود است.

لیلیوم سفید سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://ringmybells.blogfa.com

من تقریبا همه ی کتاب های کوئیلو رو خوندم اما اینو گیر نیاوردم. می دونین داره چی از ذهنم می گذره که کتاب شما رو با تمام سانسورها و خوبی و بدی ترجمه ش ازتون قرض بگیرم که عمرن اگه شما بهم قرض بدین! :)

سلام
نه مشکلی برای امانت دادن کتاب نیست!

نسا دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ق.ظ

سلام مرسی از مطلبتون.وقتی خوندمش علاقمند شدم و چون قبلا از سایت کتابناک دانلود کرده بودم شروع به خواندن کردم ولی همین که گرم شدم تموم شد.فقط ۹ فصل کتاب بود.دنبال پی دی افش هستم.میدونید از کجا می تونم پیدا کنم؟

سلام
فایل پی دی اف کامل جایی نیست
یک فایل کامل تر دارم براتون می فرستم
ولی به هر حال چاره ای نیست جز خرید یا یافتن کتاب چاپی

NiiiiiZ دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ http://taktaazi.blogfa.com

این جور که به نظر میاد برسر پائولوی پدرسوخته ی عزیز من اینجا بحث در گرفته بوده!
باید بگم با این که آدم خیلی زرنگیه اما تا همین الان من نمی دونستم که به ایران اومده بوده پس احتمالن این نمی تونه دلیلی باشه که کتاباشو می خوندم( هر چند که می دونم قرار داد رسمی با آرش حجازی برای ترجمه ی کتابهاش داشته)
کتاب کیمیاگر هر چند که یه دزدی ادبی از روی یکی از داستانهای مولاناست اما خیلی خوب پرداخته شده و من اصلن از خوندنش ناراحت نیستم که هیچ می شه گفت جزو ده کتاب برترمه.
کتاب ۱۱ دقیقه رو من با عنوان کیمیاگر ۲ خریدم و انقدر به وضوح سانسور داشت که نزدیک بود کله ی خودمو بکنم. با این همه ایده ش جالب بود و هر چند که جزو بهترین کتابای کوئلیو نیست اما جزو خوبهاشه.
به غیر از مکتوباش که رمان نیست همه ی کتابهاش رو خوندم و والکیری ها رو هم که به نظرم آخریشه الان وسطاشم.
زهیرش تقریبن عالیه. رودخانه ی پیدرا روح آدمو نوازش می کنه و ورونیکا رو هم با این که اولین بار که خوندم دوستش نداشتم( چون هنوز خیلی فسقلی بودم) اما در بازخانی های دوم و سوم به نظر عالی اومد.
می تونم مقاومت شما رو برای نخوندن کیمیاگر در موقعی که گل کرده بود تصور کنم اما بد نیست که الان یه نگاهی بهش بندازین. من اصولن اکثر مواقع شدیدن با شخصیت های مرد کتابها به خصوص همین کیمیاگر همزاد پنداری می کردم و فکر کنم که این برای شما هم اتفاق بیفته!
این اتفاق حتا واسه ی داستان کامنت اولتون هم برام افتاد! (هرچند که هیچ دلیلی نداره که کبوتره مرد باشه!!)
این بار دیگه خیلی پرچونگی کردم!!!!:)

سلام
البته یه چیز دیگری هم اون موقع که کیمیاگر اومد روی بورس طرفش نرفتم تاثیرگذار بود و اون هم این بود که دقیقاً همون موقع داشتم جامعه باز و دشمنان آن کارل پوپر رو می خوندم که تقریباً یک سالی طول کشید و ذوق مطالعه رمان من کور شد!!! (تازه کتاب رو هم تموم نکردم!) بعد دوران فترت رمان خوانی که از یکی دو سال قبلش شروع شده بود تا یکی دو سال قبل از الان ادامه پیدا کرد!
قول میدم که از کوئیلیو یک کتاب دیگر بیاورم در لیست رای گیری! سال آینده...
البته می تونه کبوتره زن هم باشه
نه اتفاقاً لذت بدم

فرواک دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.farvak.persianblog.ir

سلام.
زمانی دوست داشتم تمام کتاب‌های کوئیلو رو آرشیو کنم( همین طور الکی زده بود به سرم) دور و بر ده‌تا از کتاباشو خریدم و بعد اون ور بی‌خیال شدن پرید تو ذهنم و دیگه نخریدمشان و دیگه کتابی از کوئیلو نخوندم. امروز تو آرشیو رمان های آمریکای لاتین‌تان می‌گشتم که این پست را دیدم. کتاب زیاد جالبی نیست . نمی‌دونم شاید هم به خاطر سانسور و ضعف مترجم چنگی به دلم نزد آن وقت‌ها.از بین کتابهای پائولو «شیطان و دوشیزه پریم» رو پیشنهاد می‌کنم چون یه جورایی شبیه «مرشد و مارگریتا»ست.

سلام
ممنون که به آرشیو سر می زنید و من هم مجبور میشوم به پشت سرم نگاه کنم...
ممنون از توصیه تان
سر فرصت حتماً

فرزان سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود بشما
معرفیت بسیار کامل بود و استفاده بردم ..ممنون

سلام برادر
خواهش می کنم لطف دارید...

soraya شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:10 ب.ظ

salam
yeki az doostane man in ketab(11daghighe) ro dar emaileshoon be soorate bedoone sansoor va albate be zabane asli daran age kasi mayel bashe mitoonam ba ejazeye nevisandeye Web baraye nevisande emailesh konam va ishoon baratoon bezaran tooye web,ba tashakkor az etelaatetoon

سلام دوست من
ممنون از لطف و توجه تان
همین که حس می کنم (درست یا غلط!) کسی در این سرزمین پیدا می شود که برای خواندن کتاب چنین رنجی را بر خود هموار نماید قند در دلم آب می شود!!

ایمیل من :
nzp1974@yahoo.com

میثم شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام
کتابای پائولو و سبکشو دوست دارم
اون کتابیم که تو متن گفتید در مورد سانتیگو کتاب خاطرات یک مغ شه.
ممنونم از چکیده ی زیباتون

سلام

نوش جان و گوارای وجود
ممنون از کامنت تان برای این نوشته قدیمی...

مرتضی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:54 ب.ظ

با عرض سلام اگر زحمتی نیست میخواستم ازتون درخواست کنم او دوتا فایل pdf ترجمه رو برام ایمیل کنید. منتظر پاسختون هستم هرچند که امیدی بهش ندارم! تشکر

سلام
باید نگاه کنم توی فایل ها ببینم پیداشون می‌کنم یا نه... پیداشون کردم براتون می‌فرستم. چرا که نه. ولی این را بگویم که هیچکدام کامل نبودند.

شیما شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:42 ب.ظ

سلام میشه کتاب۱۱دقیقه کامل شو برامنم بفرستید به ایمیلم ممنون میشم

سلام
چیزی که داشتم را فرستادم...کامله...منتها انگلیسیه فارسیش کامل نیست.

سودی دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام
میشه لطفا برای منم نسخه کامل کتاب و بفرستید؟ انگلیسی باشه بهترم هست. خیلی ممنون میشم

سلام
بله می‌شود
امیدوارم به کارتان بیاید. موفق باشید.

دریا بقائیان دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 02:53 ق.ظ

سلام به ادمین عزیز، نقدی که نوشتی خونم، عالی بود و حق مطلب رو به خوبی ادا کردی، مرسی از شما. یه خبر خوب دارم ... اینکه در حال ترجمه ی کامل نسخه ی اصلی کتاب که به زبان انگلیسیه هستم و قصد دارم این کتاب رو به صورت کــــــــــــــــــامل و بدون ذره ای سانسور ترجمه کنم و به صورت pdf تو یه وبلاگ واسه دانلود بذارم ... خلاصه چون خودم خیــــــــــــــــلی دنبال نسخه اصلی و سانسور نشده و طرفدار ایده ی این کتاب بودم، همچین تصمیمی رو گرفتم... باشد که رستگار شویم

سلام بر شما
بسیار تصمیم نیکویی است. حتماً در زمان موعود اطلاع‌رسانی نمایید تا باطلاع دیگران برسانیم پیشاپیش خسته نباشید عرض می‌کنم

light یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:06 ق.ظ

سلام
میشه انگلسی کیمیاگر و 11 دقیقه رو واسم ایمیل کنید؟

سلام بر شما
در اولین فرصت یازده دقیقه را ارسال می‌کنم. در واقع این تنها متن انگلیسی است که در اختیار دارم که آن را هم یکی از مخاطبان برایم فرستاده است. چنانچه یادم رفت یادآوری کنید.

مریم پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام
خیلی ممنون از متنی که نوشته بودید
اگه امکانش هست اون دوتا پی دی اف رو برای من هم ایمیل کنید
خیلی ممنون از توجهتون

سلام
ارسال شد.
موفق باشید

پریا جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:07 ب.ظ

این کتاب بیشتر از اینکه در مورد س-ک-س باشه یک نوع جهان بینی رو داره مطرح میکنه .. بعد از خوندن کتاب به ذهنم رسید به تعداد آدما بلوغ فکری وجود داره !!!
ضمنا من جایی خوندم در آخر کتاب، ماریا با کسی آشنا میشه و عشق حقیقی رو تجربه میکنه!! و دیگه اینکه من ترجمه فارسی کتاب رو خوندم و خیلی از مطالب شما توش نبود!! امکانش هست نسخه انگلیسی رو برام ایمیل کنید؟ میدونم که زحمته و اگه بفرستید بسیار ممنون میشم.

سلام
از کامنت شما برمی‌آید که نسخه‌های فارسی ناقص را خوانده اید.
بله در انتها همانگونه که گفتید و چیزی شبیه به آن رخ می‌دهد.
نسخه انگلیسی را فرستادم.
موفق باشید

Farzane پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:16 ق.ظ

سلام
اهل خواندن رمان های آقای کوئولیو نیستم ولی نوشته ی شما جالب بود و جالب تر اینکه من بعد از حدود 6 سال آن را خواندم امیدوارم دیر نشده باشه و بتوانم نسخه های پی دی اف کتاب را از شما بگیرم. لطف میکنید اگر واسم ایمیل کنید. ممنون

سلام
مسافرت هستم و در دسترسم نیست....لطفاْ هفته آینده کامنت بگذارید.
البته پیشاپیش خدمتتان عرض کنم که این پی دی اف ها ناقص‌اند. مگر اینکه انگلیسی‌اش را بخوانید. موفق باشید

Beli شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام. من نسخه ی pdf این کتاب رو خوندم و درحالیکه دنبال اصل کتاب بودم، صفحه ی شما رو دیدم.
اول از همه ممنون از توضیحات بسیار خوبتون و همچنین بسیار بسیار ممنون بابت کامنتتون. بسیار خوب بود.
میشه لطفاً نسخه ی کامل کتاب که به زبان انگایسی بود رو برام ایمیل کنید.

سلام
ممنون از شما
برای شما نیز ارسال گردید

ali دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام
من این کتاب رو خوندم ولی ازبس سانسور داشت چیزی زیادی متوجه نشدم
میشه کتاب زبان اصلی یا چیزی ک حداقل میزان سانسورش کم باشه برام بفرستید
با سپاس

سلام
می بایست از محل کار برایتان نسخه انگلیسی را بفرستم. اگر یادم رفت یادآوری نمایید.

عسل دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 08:33 ق.ظ

سلام .لطفا نسخه کامل روبه من بدید.من تا صفحه 63 خوندم.هر چی میگردم کاملش نبود.ممنون

سلام
نسخه فارسی آن را !؟

مینا سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام من دوست دارم نسخه کامل این کتا بو بخونم . کجا میتونم پیداش کنم. ممنون میشم راهنمایی کنید یا برام بفرستید.

سلام
همگی دوست داریم... اما کامل‌ترین نسخه فارسی همان است که چاپ شده و در برخی کتابفروشی‌ها موجود است.
موفق باشید

sunny سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام ...میشه لطف کنید متن انگلیسیشو به ایمیلم بفرستید ؟تشکر

سلام
شنبه یادآوری کنید...
............
فرستادم.

Behnam جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 01:59 ب.ظ

سلام تو اینترنت فقط تا صفحه ۶۳ هست بقیش هرچی میگردم نیست اگه میشه واسم بفرستید

سلام
فارسی رو ندارم... بگردید می‌توانید نسخه چاپ شده‌اش را بیابید.
موفق باشید

لیلی جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 05:41 ق.ظ

سلام
نقد جالبی بود... برای من کتابای پائولو کوئلیو جذابه
ممنون میشم نسخه کامل کتاب رو برام ایمیل کنید

سلام
ممنون از لطفتان
نسخه کامل فارسی رو ندارم رفیق

پریسا پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام
خیلی نقد کاملی نوشتید
متشکر
میشه لطف کنید نسخه انگلیسی شو برا منم ایمیل کنید؟؟
ممنون

سلام دوست عزیز
ارسال شد.

ماهور دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 05:37 ب.ظ

کوئیلو رو نپسندیدن خیلی کلاس داره دیگه
من مخالف بت کردن هر کسی و بعدش له کردنشم
کیمیاگر و زهیر واقعا جا داره که ادم روش فکر کنه و استفاده هم ببره
اینو الان تموم کردم
به نظرم برای جامعه ی (نگم بی سواد بگم علاقه مند به مطالعه نکردن) ما، هم موضوعش می تونه خیلی جذب کننده باشه و هم روونیش
و این چیزی از بعضی لایه های کتاب کم نمی کنه
مخصوصا که جامعه ی ما بسیار بسته و فقیره تو مسایل آموزش جنسی

سلام
حق با شماست... این قضیه نپسندیدن به خاطر برخی حواشی را باید اول از همه به خود من تذکر داد.
و اما این داستان و قصه پر غصه مطالعه نکردن ما
واقعاً موضوع جذاب است نشان به آن نشان که فایل پی دی اف انگلیسی‌اش را خیلی‌ها از من گرفته‌اند! اما آیا با خواندن این داستان اهل مطالعه شده‌اند؟ گمان نکنم. چون کتاب فارسی‌اش را هم سوداگران به تعداد زیاد فروخته‌اند ولی...
اما شاید با تعداد زیادی از این قبیل کتاب‌ها چرخ این قضیه بچرخد.
برای چرخاندن این چرخ به نظرم باید تعدادی از شخصیت‌های مورد قبول جامعه این قضیه را مد نظر قرار بدهند و حداقل هر از گاهی یک کتاب رو به صورت ویژه تبلیغ کنند.
قضیه گزارش یک آدم‌ربایی یادتان هست؟
تقریباً به همان سبک
و توسط چنان افرادی
و این قضیه باید مدتی (مثلاً دو سه سال) ادامه پیدا کند تا بلکه با مشاهده و درک فواید مطالعه خودشان بروند دنبال کتاب‌های دیگر...
ما در خیلی از مسایل فقیریم. خیلی.

fatemeh zahra چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام..
راستش من نسخه بدون سانسورش رو دانلود کردم حدودا ۶۳ صفه بود و تا پایان فصل ۹...
کلیییییی گشتم که بتونم بقیشو بخونم ولی پیدا نکردم فقط ی جا پیداش کردم که کامل بودو ۳۰۶ صفحه داشت..ولی سانسور شده بود

سلام
بله همین طور است... من هم همین مسیر را رفتم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد