میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

11سال پیش چند روز قبل!

کمی زیادی خوشبینانه است شاید!! کمی هم یه جورایی... بالاخره دوران سربازی است دیگه! 

***

می روم در دشت تنهایی

می سرایم خویشتن را

چیستم من ای من از من غریب

چیستم من چیستم جز یک مسافر در درون این قطار زندگی

راهی راهی عجیب

بی اختیار

راه بی پایان ره روزانگی

کوره راهی که مرا با خود برد هر جا که می خواهد

چیستم من غیر یک پر در هوا

درمیان بادهای سهمگین

چیستم من غیر یک پف روی آب

آب غران , آب توفنده

مرا هر دم زند بر روی هر سنگی که می خواهد

من چیستم بازیچه این چرخ گردون؟

زندگی را دود کردن از برای زنده بودن

زنده بودن از برای دود کردن زندگی را

من همینم یا که چیز دیگرم؟

راست می گویند که من

جانشین آن خدا بر روی خاکم

                                     یک من آزاد , خود مختار

***

در کنار کوره راه زندگی

در میان صخره ها

گاه و بیگاه چشم من

آشنا گردد به روی منظره هایی شگفت انگیز و تکراری

بر زمین افتاده اجسادی به زیر صخره ها

در کنار شان ریخته خونهای پاک

در درون دستهاشان پرچمی خشکیده است

که حکایت می کند با من از این پیشینیانم این چنین:

ما خواستیم از کوره راه روزمره ی  زندگی

راه بی پایان ره روزانگی

راه دیگر را گزینیم

                       آن ره آزادگی

از همین رو از درون راه خارج می شدیم

تا که راه دیگری را طی کنیم

تا به بالای بلندای زمان

صخره ها را زیر پامان پی کنیم

ای که بعد از ما درون راه خواهی زد قدم

چشم بگشای

تو به غیر از یک پری روی هوا

تو به غیر از یک پفی بر روی آب

تو نیستی بازیچه این چرخ گردون

چشم بگشای , راه ما پی گیر

***

اینک

این منم آن جانشین خالقم بر روی خاک

این منم آن وارث خونهای پاک

اینک آن پرچم به روی دستهایم

                                      پرچم آزادگی

راهی ام در کوره راه

لیک خواهم من به روی صخره ها بالا روم

می توانم در رهی دیگر گذارم پا

                                   یک مسیر تازه سازم

کوله بار راهیان قبل خود را هم به دوش خسته ام گیرم

جای پای خویش را در راه هایی من گذارم

کاندر آن از قبل من

هیچ انسانی نکردست امتحان آن راه را

من توانم ساختن فردای خود را

***

اینک

      من

         در درون دشت تنهایی به هر سویی که خواهم راه می پویم.

1378/5/20

مشهد

نظرات 10 + ارسال نظر
آی سودا سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ http://firstwindow.blogsky.com

۱۱ سال پیش سربازی بودین مشهد؟

سلام ... بله

درخت ابدی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
جوونیه و کلی امید و آرزو. امیدوارم از این نظر جوون بمونیم.
سه گانه ای شد واسه خودش.

سلام
هروله ای بود بین امید و نا امیدی
مثل زندگی
ممنون

close از حاشیه تامتن سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ق.ظ http://marfuk.persianblog.ir/

ماه رمضان شدمی ومیخانه برافتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد
افطار به می کرد برم پیر خرابات
گفتم که تو را روزه به برگ و ثمر افتاد
با باده وضو گیر که در مذهب رندان
در حضرت حق این عملت بارور افتاد

سلام
پیشاپیش فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ماه بندگی وعبادت را تبریک می گویم با مطلبی درمورد ربنای استاد شجریان به روزم ومشتاق نیم نگاهی

نعیمه سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

جالبه که آقایون همیشه از دوران سربازی بد می گن.
اما معمولا بامزه ترین و شیرین ترین خاطراتشون مال دوران سربازیه.

سلام
من از اوناشم که همیشه از دوران سربازیم خوب گفتم!!علیرغم ناراضی بودن البته.
باید اینو از همکارام بپرسید که همیشه می پرسند تو مگه چند سال خدمت کردی که ۱۰ ساله داری واسه ما تعریف می کنی!!!

حسین سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

تنهایی های ما
تنهایی ذاتی ِ بی سبب و بی درمانِ ما...
...
دوباره شعری دل نشین و زیبا...

حسین جان یه قرار بگذار ببینمت !

بانوی مرداد ۴۸ سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.saburaneh.blogfa.com

اگر فرصت داشتید و میلتان کشید پستی نوشته ام به نام مادر .نظر بدهید .برایم مهم است .

سلام ... با کمال میل

soshia سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.nothing.persianblog.ir

سلام من یه ماه مسافرت بودم و نتونستم آپ کنم
شعری که نوشته بودین خیلی قشنگ بود منو یاد شعرای نیما می ندازه

سلام
خوش آمدید... یک ماه مسافرت خودش یک زندگیه!

فرزانه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
یاد این چند کلمه از شفیعی کدکنی نازنین افتادم :

آن لحظه ها که با دو سه شبنامه و سرود
می شد به جنگ صاعقه ها رفت
آن لحظه ها جوانی ما بود

سلام
چه درست یاد این شعر افتادید دقیقاٌ....ممنون
آن لحظه ها جوانی ما بود
آن لحظه ها که روح، در آن ها
مثلِ نگاهِ آهوی کوهی
بر دشت و بر گریوه رها بود.

عاتکه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

خیلی خوش شانس بودین که برای سربازی مشهد بودین

سلام
دقیقاٌ !!! وقتی یادم میفته پس از انتخاب و تقسیم (انتهای دوره آموزشی) آمدم خانه... مادرم گفت کجا افتادی؟ به شوخی گفتم بهترین جای ممکن... اون هم فوری گفت مشهد!! ... وقت اخبار تلویزیون رو روشن کردم اخبار گفت دیپلمات های ایران در مزار شریف به دست طالبان کشته شدند... و کسانی که اون زمان رو یادشون باشه وضعیت کاملاٌ جنگی بود... وقتی من رسیدم مشهد در پادگان زیاد کسی باقی نمانده بود همه رفته بودند لب مرز...
خلاصه خیلی خوش شانس بودیم
تا شش ماه در شرایط جنگی بودیم!!!

ققنوس خیس دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ق.ظ

سلام
ممنون از شعر ...
یه چیزی ! چرا شعرت اسم ندارد ؟
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا میآید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است. سهراب

سلام
من برای هیچ کدام از شعرام اسم نگذاشتم!!!
ولی اسم این دشت تنهایی باشه بد نیست.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد