میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

۱۱ سال پیش سه روز دیگر!

سلام دوستان عزیز 

من برگشتم !! همین ! اول یک سری به 11 سال قبل بزنم ببینم اوضاع با الان تفاوتی دارد یا نه  : 

***

 زیر سقف آسمان

من به تنهایی درون بستر خویش

ضجه می کردم,  استراحت را

اشک ها غلتان به روی گونه هایم

سینه را از بهر غم آماده می کردم

بار سنگین هزاران سال

شانه ها را بر زمین چسبانده بود

...

ما برای زندگی

از زمان صفر پایین آمدیم

زندگی روی زمین

...

اشک ها در خط زیر چانه ام

آن خط باقی ز دار سالیان زندگی

با هیاهوی غریبی سخت می راندند

از میان آسمان

یا درون سینه ام

من نفهمیدم کدامین بود

صدای قهقه ی مستانه ای آمد به گوشم

آن صدا فریاد شیطان بود

که برای خالق خود کرکری می خواند

آخر آن دو روی ما شرط بسته بودند

یک قمار واقعی

خالق ما آبرویش را گرو بگذاشته بود

در خودم رفتم

با خودم گفتم

خالق ما بهر پیروزی ما

تا کنون ده ها هزار نامه و پیغام بر

لشگریان از ملائک

حتی

آن خلیلش آن کلیمش آن حبیبش

روح خود را هم برای برد ما

روی خاک این زمین آورده بود

من نمی دانم چرا بازی به این جا ها کشید

همچنین

از چه رو میراث این پیغام ها

عاقبت بر جیب شیطان ها رسید.

۱۳۷۸/۵/۱۲

نظرات 12 + ارسال نظر
نفیسه شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ

به سلامتی

۱۱ سال پیش هم خوب شعر می گفتید ها.

شعرتون آخرش خیلی جالب تموم شد.

سلام
ممنونم از کاربرد کلمه "هم" !

حسین شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

خوش اومدی

امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه

شاعر جان...با شعرت حال کردم...
-----
من نمی دانم چرا بازی به این جا ها کشید

از چه رو میراث این پیغام ها

عاقبت بر جیب شیطان ها رسید


سلام
بد نبود جای شما خالی
دوباره برگشتم سر کار و الان دارم از سردرد می پکم
این بازنشستگی کی می رسه؟!!
البته می دونم خیال خامیه

محمدرضا شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
من هم بازگشتم به سر کار با سردرد بود! امان از این سردرد. کو تا بازنشستگی؟! تازه اولشه!
کاش بدونم الان هم از این شعرهای پرمایه می گین یا نه؟

سلام
خیلی می ترسم بگم زود می گذره!
الان حقیقتش نه! شاید می ترسم با خودم خلوت کنم یا شاید شرایط محیطی ذوق را کور کرده باشه (مثلاٌ ریای خفن یا ...) یا شاید تحمل خورد خورد دردهای مختلف پوستمون رو کلفت کرده که درونم رو چیزی دیگه تکون نمی ده! یا شاید از کوزه همان برون تراود که در اوست و یا شاید این کوزه نشتی داره و دیگه پر نمیشه و شایدهای دیگه.... بعضی مواقع جدیداٌ ذوق آزمایی می کنم نمی دونم شاید خبری بشه.

درخت ابدی شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام. رسیدن به خیر.
آقا جان، 11 سال که چش گاوه، برو بالا، بالاتر.
فکر کنم روی بد کسی قمار کرده.
این تصویر "آن خط باقی ز دار سالیان زندگی" خیلی خوبه.

سلام
ممنون... آره تا ۱۰۰ تا جا داره...
همین منو به فکر وا می داره:
...ملایک نیک می گفتند
که این مخلوق تو در خاک این عالم
بریزند خون یکدیگر
و تو پاسخ همی دادی
نمی دانید آن چیزی که من دانم
ما هم نمی دانیم
پاسخ گوی
...........
واقعاٌ چرا همچین قماری کرد؟
اون تصویر رو من خیلی دوست دارم البته اون شب واقعاٌ اشکها به اونجا رسیده بود! و توی شعر بعدی که فرداش گفتم از اونجا هم پایین تر رفت و شانس آوردم که ادامه نداشت وگرنه به جاهای ناجور می رسید!

فرزانه یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
می بینم که رویای میله بدون پرچم هم مثل من باز نشستگی است
ولی کو ؟ کجاست ؟ مثل یه رویاست ...
ذوق آزمایی شما اون یازده سال پیش خیلی خوب جواب داده مثل حالا . شعرتان خیلی عالی بود با اون قمارش. من از قماری لذت می برم که عاشقانه باشد

سلام
خوب فکرشو می کنم و محاسبه , می بینم اون زمان تازه اول کار کردن ماست ... و همین طور در پی اون می دویم
امیدوارم بازنشستگی روی تخت بیمارستان نباشه یا... ایستاده مردن رویایی تره...
ممنون
قمار عاشقانه را به واسطه سروش از مولانا میشه دریافت و یا البته بدون واسطه ... مال ما فقط بازی با آلات قماره !

رهام یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://opensociety89.blogfa.com

درود
تصادم تاریخی خیلی وقت ها مایه عذاب آدم می شه!

... نمی دونم چه قدر شنیدن این خبر از رادیو خوشحال کننده بود برام :
((لوح لائورای باستانی شهر سوخته که در 45 کیلومتری زاهدان قرار دارد به تازگی کشف و توسط یک تیم از باستان شناسان فرانسوی بازخوانی وترجمه شده است...))
نمی دونم چرا ناخودآگاه یاد هما افتادم ، روزی که شروع به نوشتن کردم تنها چیزی که بهم انگیزه می داد از این هوای خفه ، از این زندان تاریک بنویسم همین هما بود،اما حالا بعد گذشتن این همه وقت احساس می کردم دیگه اونو نمی بینم، شایدم می دیدم اما توجهم به حدی کم شده بود که احساس می کردم این فکر ،این رویا،این خاطره دیگه ارزش فکر کردن نداره.
اما به هرحال نمی تونستم انکارش کنم...
تا کی؟
امروز شنیدن یک خبر،فردا دیدن یه فیلم یه روز دیگه ام احتمالا دیدن یه کابوس،یه خواب وحشتناک.
واقعا مسخره بود... رسیدن به این درک که معشوق من،انگیزه دهنده من برای حرکتم،دختری است که سه هزار سال پیش توی یه جایی از این تاریخ زندگی می کرده،با آرزوها،عادت ها،خوشی ها و غم های متفاوت از من،از دنیای من...

شاید پی بردن به این موضوع که این یاس فلسفی ،انگیزه نوشتن رو ازم می گرفت .اما باز هم همون فکرها ،توهم بود یا واقعیت؟اون رویاها اون چشم ها،اون مدل آروم گرفتنش تو گوردخمه...باز انگیزه منو زیاد می کرد
دیشب توی رخته خواب داشتم فکر می کردم اگه قرار بود من هم سه هزار سال پیش توی مدکتلو زندگی می کردم،باز این افکار سراغم میومد؟یا شاید تنها به عشق بازی با هما فکر می کردم،به این که...
این تجربه برای من امکان نداشت،اما احساس می کردم شاید،این اتفاق برای هما بیفته
شاید اون بتونه یه بار دیگه تو دنیایی که من زندگی می کنم،زندگی کنه،شاید دوباره ظهور کنه...
شاید الان قدم زدن خودم رو توی پیاده روهای خلوت این شهر بزرگ این زور توجیه کنم :من توی این فکرم که خودم رو به هما بشناسونم،او روزی خواهد آمد،و آن روز،روزی است که من باید خودم رو به او بشناسونم ، من اونو پیدا نمی کردم،اما شاید، یک وقتی ،زمانی که همه چیز نابود شده بود،اون منو پیدا می کرد...

به روزم و منتظر نظراتتان

همکار ! یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.rezademis.blogfa.com/

حسین خان معروف به حاج
اینکه شما هم یه موقعی شعر میگفتی برام جالبه و شعری که گذاشتی متاثر از شعر شاملو به نظر می رسه . نظر شما چیه حاج ؟؟

سلام برادر دائم السفر !
برای خودمم جالب بود! نمی خوره؟ نمی چسبه؟ حتی با یک من سریش؟
چرا بابا ما هم برای خودمون یه موقع مسعود بودیم (تخلصم بود)
این داستان حاج حسین هم در محیط مجازی تصورات چماقیستی به وجود میاره که با هیکل ما جور در نمیاد.
من تاثیر اخوان رو می بینم .

محمدرضا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

سلام
مسافرت چطور بود؟
شعرای خوبی می گفتیا...
هنوزم شعر میگی یا نه؟
حالا بازنشستگی رو میخوای چیکار؛ نکنه هوس تراوین کردی؟
راستی٬ اگه تا حالا نظر ندادم دلیل بر این نیست که سرنزدم٬ من دائم به وبلاگت سر میزنم٬ ولی زیاد اهل اظهار نظر نیستم

سلام مممممم م
به به رفیق شفبق روزهای تراوین....
مسافرت بد نبود
ممنون ... الان نه . البته نه مثل اون موقع
بازنشستگی برای استراحت و نداشتن دغدغه کار و پول و ...
تراوین رو دیگه بوسیدیم گذاشتیم کنار!!!! یک بار رامبد و یک بار دون ایمو خیلی پاپی شدند که دوباره برم ولی قرص و محکم مقاومت کردم!!
ممنون که میای
خوش باشی

ققنوس خیس چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:34 ب.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

سلام میله جان
من هم تاثیر اخوان رو می بینم تو این کار ...
کار خوبی بود ... ممنون

سلام
ممنون... درسته اون روزها در مشهد و طوس با اخوان خوانی های مکرر
تاثیرش مشخصه

منیره پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام

البته بستگی داره خالق ما پنجره چشمهاشو به کدام سو گشوده باشه ... بعضی جاها شرط رو بد جوری باخته ...
یعنی تا 111 سال دیگه میتونیم آبروشو جمع کنیم ؟

شعر قشنگی بود .

سلام
ممنونم
ما که نمی تونیم جمعش کنیم
مگه اینکه خودش دست به کار بشه و از این رویه عدم دخالت , دست بکشه!

لیدی ایکس شنبه 24 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:21 ب.ظ

خوب شد اون برچسب منو به اینجا رسوند ... اگه بگم شعرت فوق العاده جالب بود، باور می کنی؟!
عین حقیقت رو گفتم؛ مخصوصا پایان بندی ...
زمان چه بی رحمانه می گذرد.
به نظرم خواندن این شعر برای خواننده ای که شعری از مولانا را به طور کامل آورده بود ضروری باشد ... هبوط معضل خیلی هاست ( از جمله میله ) و از آنها نیست که به عصر و اخلاقیات خاصی مربوط باشد.
مرسی این هم جایزه ات

سلام
برخی مطالب چنان خودشان را پنهان کرده‌اند که هیچ احدالناسی یا بهتره بگم کمتر کسی به آنها راه پیدا می‌کنند! برچسب یک راه میان‌بر است. حیف که برچسب‌زنی متوقف شده است!!
زمان منتظر آماده شدن ما نمی‌ماند! می‌گذرد!!
باور می‌کنم... شعر قابل خواندنی است... و البته نه خیلی بیشتر در حد شعر دوران سربازی البته خوب است
ممنون

مهرداد یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:08 ق.ظ

عجب !
چه زیبا.
حکمش حکم فیلم لبه تاریکیست که با هم حرفش را زدیم.. برای امروز سروده شده.
متشکر .خدا پدر آنکه شمارا در عملیات برچسب زنی و امتیاز دهی فعال کرد بیامرزد.

سلام
لطف داری رفیق
دوران سربازی است دیگر...
کاش یک همتی بکنم و همه مطالب را برچسب بزنم... و البته امتیاز‌دهی هم که جای خود دارد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد