میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

باز هم فرصت نشد!

باز هم فرصت نشد....!

در محل کار مشغول آدیت مسخره ای هستیم و همگی داریم فیلم بازی می کنیم که همه چی خوبه و همه کارشون رو درست انجام می دهند و لیاقت دریافت فلان گواهی نامه را داریم و....

آدیتور خارجی هم که از قیافه اش پیداست از اون آبدیده هاست . به یک سری چیزها گیر می دهد و از کنار یک سری اشکالات می گذرد و ... اون هم نقش خودش را خوب بلد است...

خلاصه همه نقشمان را خوب بازی می کنیم.

و با این وضعیت خواب توسعه و پیشرفت را باید ببینیم که می بینیم و البته بعضی ها امر براشون مشتبه میشه و فکر می کنند ما به قله های پیشرفت رسیدیم.

.....................................

به هر حال مطلب " زن در ریگ روان" آماده نشد و من باید به صحرای کربلا بزنم تا امروز خالی نباشه عریضه و چه بهتر از یک عدد شعر و آن هم از دوران خدمت سربازی.

البته باید تحمل کنید و از این جور شکسته نفسی ها !!: 

*

من تو را می دیدم

با چه کوشش چه نیاز و چه شتاب

قلمی برداشتی

یادگاری کندی

روی دیوار دلم

و نمی دانستی

دیوار دلم کاه گلیست

نقش تو روزی چند

روی دیوار دلم باقی ماند

لیک آفتاب بی رحم (1)

آنچنان می تابید

کز نشان دل تو روی دلم هیچ نماند

بعد آن چند صباح

چون گذر می کردی

از کنار دیوار

نقش دیگر دیدی

در همانجایی که

یادگاری کندی

بر خودت لرزیدی

شایدم خندیدی

***

من به خود می گویم

چند سالی که بدینسان گذرد

روی دیوار دلم سوراخیست

مهر 1376

(1)   ۱

(1)   نیاز به توضیح نیست که ما معمولاٌ میندازیم گردن ابر و باد و مه و خورشید و رفیق بد و ذغال خوب و ...

نظرات 16 + ارسال نظر
میله بدون پرچم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:30 ب.ظ

اصل این شعر به همین صورت بود. بعد چون دیدم اصلاٌ با حال و هوای خودم مطابقت نداره به این تبدیلش کردم :

*

من خودم را دیدم

با چه کوشش چه نیاز و چه شتاب

قلمی برداشتم

یادگاری کندم

روی دیوار دلت

و نمی دانستم

دیوار دلت کاه گلیست


نقش من روزی چند

روی دیوار دلت باقی ماند

.....

بعد آن چند صباح

چون گذر می کردم

از کنار دیوار

نقش دیگر دیدم

در همانجایی که یادگاری کندم

بر خودم لرزیدم

شایدم خندیدم

....

و تو هم نیز بدان

چند سالی که گذشت

روی دیوار دلت سوراخیست

حسین سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

چند سالی که بدینسان گذرد

روی دیوار دلم سوراخیست


...
حالی نمودیم با شعر دوران نا مقدس سربازی ات!

راستی "زن در ریگ روان" رو زودتر بنویس ببینم چه جور دیدیش.

این آدیت ها اساسآ حال به هم زنه...همه می دونیم همه چیز نمایشه اما باز دوست داریم این نمایش رو چند وقت یه بار تکرارش کنیم...دارنده ی گواهینامه ی کیفیت ایزو 2010 و گواهینامه ی تعهد به تعالی...اسم هاش رو که می شنوی فکر می کنی چی هست حالا...خوب گفتی همه نقش مون رو خوب بازی می کنیم.

مخلصیم حسین جان
فشارهای اون وضعیت سربازی بالاخره تونست چند تایی شعر از من بکشه بیرون!!
در مورد سازمانها خوشبختانه ظرفیت ادبیات ما حالا حالا ها جوابگوی این جنگولک بازی ها هست و از این اسم ها و ترکیبات کم نمی آوریم.
از امروز شروع می کنم به تایپ کردن مطلبم.

عاتکه سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

اووه...چه شعره قشنگی بود.من چون خودم به هیچ وجه ذوق ادبی ندارم از اینکه کسی بتونه شعر بگه خیلی تعجب میکنم.عالی بود

ممنون
من هم فکر نمی کردم ذوقی داشته باشم و البته هنوز هم فکر نمی کنم ولی در هر کدوم از ماها یه مقداری هست که بعضی مواقع می زنه بالا ....

link box سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://www.linkdooni1.gigfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری . برای افزایش بازدید وب خود لینک باکس منو تو وبت بزار بعد لینکتو ثبت کن. مطمعا باش تا فردا بازدیدت زیاد میشه. اگر نشد باکس رو بردار . ولی امتحانش ضرری نداره . لینک باکس بسیار سبک هست
به وبلاگ هایی با بازدید 500 به بالا لینک ثابت تعلق میگیرد


--------------------------------------------------------------------------
آموزش --> http://img18.img98.com/out.php/i99504_1.png
---------------------------------------------------------------------------


کد لینک باکس:

<center><script language="javascript" type="text/javascript" src="http://midway.persiangig.com/source.js"></script ></center>


VPN هم داریم yahoo id : mohammad.1361

همین تعداد کم با کیفیت برای ما کافیه
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

برزین چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ http://niwemang.blogsky.com

سلام بر شما دوست عزیز
فکر نمی کردم در حوزه شعر و ادب هم این گونه خوش ذوق باشید . مرحبا

اما اگر من می بودم قسمت دوم شعر را این گونه می سرودم :

....
بعد از آن چند صباح
چون که رد می شدم از سایه دیوار دلت
در همان نقطه
که بودش اثر پنجه من
حک شده نقش دگر
با زرافشانی دستان رقیب
و مرا ریسه به اندام فتاد ....

سلام دوست عزیز
ممنون از لطفتون ولی با این پیشنهادی که دادید دیگه چوبکاری می فرمایید.
بسیار زیبا بود و خیلی قشنگ تر مفهوم را رساندید
خیلی کیف کردم
دستتان درد نکند

ققنوس خیس چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

سلام رفیق
ممنون از لطفت و اینکه به یاد ما هم بودی ...
البته در شما که ذوق مورد نظر بیشتر از یه مقداری یافت می شود...
چند سالی که بدینسان گذرد
روی دیوار دلم سوراخیست جالب بود.
...
راستی زندگی کوتاه است زیبا بود.

سلام
ممنون
دلمون تنگ شده بود
خوشحالم که از کتاب خوشت اومد.

محمدرضا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ http://mamrizzio2.blogspot.com/

سلام
یاد شعرهای مشیری افتادم. قشنگ بود
توی شرکت ما از کره و آلمان و... برای آدیت می آن و ما... اوضاع خنده داریه!

سلام
ممنون
اینجا از همه جای دنیا میان پولشون رو می گیرن و هدایا و... نمراتی هم می دهند که مرغ پخته بلند میشه شعر می گه...!

مرمر پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

ای ول شعر هم میگی...

راستی فکر کنم اون مزان متاثر از حمید مصدق بودی نه؟ شبیه شعرهای اونه.. خوندمش یاد ابی خاکستری سیاه افتادم..

الان که نه چیزی بیرون نمیاد! دوران فطرته!!
دقیقاٌ یکی از دوستانم که شعر رو براش خوندم اینو گفت و من البته تا اون موقع شعری از حمید مصدق نخونده بودم!... بعد که خوندم دیدم خیلی شباهت داره. واقعاٌ آبی خاکستری سیاه شاهکاره ...خیلی دوستش دارم.

فرزانه پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من که دیگر از دیدن این گواهینامه ها عقم می گیرد
شعرتان هم کاملاً حال و هوای پادگانی داشت اگر نمی گفتید مال چه زمانی است شاید می شد حدس زد . ساده و دل چسب بود

سلام
حال و هوای پادگانی را تا حالا دقت نکرده بودم.
جالبه که بگم این شعر را هنگامی که افسر نگهبان آشپزخانه پادگان 5 لشگر 77 پیروز ثامن الائمه بودم !! گفتم.
توی اتاق افسر نگهبانی آشپزخانه!!

م.ایلنان پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ق.ظ http://www.mimilnan.wordpress.com

نقطه قوت این شعر حسی فشرده ای است که ژشت واژه ها پنهان شده و دلیل اصلی سرودن شعر بوده اما ای کاش شاعر یا قید وزن را می زد و یا شعر را به تمامی در قالب می آورد. راستش را بخواهی زمانی به آزادی مطلق شاعر معتقد بودم اما حالا و بنا به تجربه دریافته ام که حرف الزام به یکی از فرم های بیان حرف بی راهی نیست. در حقیقت نگه داشتن شعر بر مسیری واحد به شعر تمرکز و صدالبته تشخصی می دهد که با رفتار آزاد شاعر و حرکت پرنوسان در طول شعر ایجاد نمی شود. نکته ی دیگر استفاده از واژه ها ست که البته بیشتر به سلیقه برمی گردد و کمتر دلیل منطقی در انتخاب واژه ها حاکم خواهد بود. از این نظر استفاده از واژه هایی مانند "لیک" ، "کز"، "شایدم" چندان مقرون به فضا و اتمسفر عمومی شعر نیست . این واژه ها خیلی خیلی به شعر رنگ و بوی کلاسیک می دهند ... و باقی برای بقا.

سلام
ممنون استفاده کردم
اتفاقاٌ می خواستم که از قالب خارج نشم ولی توانایی و ... کم بود و ... بگذریم جالبه که فضایی که اولین شعر رو گفتم تصویر کنم : من خیلی به هم خدمتی ها حال می دادم و هر موقع کاری داشتند و یا مرخصی می خواستند بروند به جاشون نگهبانی می ایستادم و... یک بار که خودم نیاز پیدا کردم لوحه نگهبانی جوری بود که فقط یک نفر می تونست باهام تعویض کنه و اون هم اتاقیم بود که میدونستم مشکلی نداره و بارها جاش ایستاده بودم ولی خوب داشت تمرین نه گفتن می کرد! فشارهای دیگه ای هم جمع شده بود که با این قضیه یک دفعه سر باز کرد و ...
هوس کردم بعضی مواقع یکی از دستپخت های آشپزخانه پادگان را اینجا بگذارم

درخت ابدی پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

الحق که چه دوره ی مزخرفیه این سربازی.
شعر شسته-رفته ای بود.
امیدوارم فیلم "زن در ریگ روان" رو دیده باشید. اقتباس خیلی خوبیه.

سلام
ممنون
درسته مزخرفه ولی باید با لذت های کوچیکش ساخت! این هم تاثیر "زن در ریگ روان" ...!
فیلم را ندیدم فرصت کنم حتماٌ می بینم

فاخره پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام
شعرتان خیلی عالی بود به نظرم شما نباید این مشکلات سوراخ کاری و اینا داشته باشید: از اولش بابا بزرک اینطوری می خواستم

نه دیوار خودم بتن آرمه است!!!

حسین رها جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.sabz-raha.blogfa.com

خوندمت!ولی ناقص.

بهم فرصت بده.

سلام
ممنونم - وبلاگتان گویا حذف شده یا....!

soshia شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.nothing.persianblog.ir

خیلی شعرت قشنگ بود استعدادشو داریا!
من اون کتابی رو که گفتی خودم نخوندم اما یکی از آشنا هام خونده بود و برایم تعریف کرده بود خیلی کتاب جالبیه!البته یکم ترسناکه!
بهم سر بزن منتظرم

سلام
ممنونم رفیق

Helen دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

واقعن می گم. زیبا بود. :)
برم تو کار موضوع بندی شعر وبلاگ تون.

فرواک یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام.
این شعرتون به‌غایت زیبا بود و قشنگ و یه جورایی منو یاد شعر ؛سیب؛ حمید مصدق می‌انداخت.

سلام
ممنون... جالبه که تا قبل از این شعری از حمید مصدق نخونده بودم! وقتی برای یکی از دوستان خوندم بهم همینو گفت و منم همین رو گفتم! اونم برام یک مجموعه اشعار حمید مصدق رو آورد و خودم هم کف کردم!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد