میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گزارش

* یکی دو روزی تعطیل بود و فرصت برای اتصال به اینترنت کم و چون من هم تازگی ها کمی بی بصیرت شده ام نتوانستم مطلبی برای نوشتن آماده کنم ...

* بعد از "آوریل شکسته " دو کتاب "زن در ریگ روان" کوبو آبه و"گتسبی بزرگ" اسکات فیتزجرالد را خواندم و الان در حال خواندن "ظلمت در نیمروز" آرتور کستلر هستم.

الان مشغول فکر کردن و نوشتن مطلب برای "زن در ریگ روان" هستم و فکر می کنم یکی دو روز دیگر طول بکشد.

* دیروز صبح زود رفتم سر مزار پدر و ظهر رفتم انقلاب , دست دوم فروشی های کتاب , چرخی زدم. همه گرگ شدند! ولی به هر حال دست خالی برنگشتم. خوشه های خشم چاپ 61 امیرکبیر و یک جلد بدون جلد خداحافظ گاری کوپر را 8000 تومان خریدم.

خوشه های خشم را قبلاٌ (حدود 20 سال پیش ) خواندم , در ذهنم صحنه ناهنجاری ثبت نشده که سانسور لازم داشته باشد ولی وقتی به فروشنده که قیمت کتاب را 10000 تومان اعلام کرد گفتم چاپ جدید کتاب حدود 7 یا 8 هزار تومانه گفت بابا اون که همش سانسور شده !! خداحافظ گری کوپر را هم می گفت 6000 تومان....

البته فکر نکنید من چانه زن خوبی هستم وضعیتم در این زمینه افتضاحه ! دیروز تا اون موقع با کسی حرف چندانی نزده بودم و فکم سر حال بود و حوصله هم داشتم.

* یک خبر خوب دیگه هم این که هدیه روز پدر لباس زیر نگرفتم !

نظرات 13 + ارسال نظر
ستایش یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ http://khatkhati89.blogsky

خوب من کمک بابا نباشم کی باشه ...
سلام . ممنون از حضورت ...
وبت رو افلاین میخوانم بهت بعد برات کامنت میزارم .. بازم سپاسگزار

ممنون
موفق باشی

مرمر دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

خوشه های خشم رو در بچگی خوندم...البته کتابش احتمالا برای نوجوانان تغییراتی کرده بود.

راستی شما هر لحظه کتاب میخونی؟ خوش به حالتون.... واقعا عالیه و من بهتنون غبطه میخورم.

سلام
هر لحظه که نه !!! من قبلاٌ صبح ها یا با سرویس می رفتم سر کار (10درصد) که چرت می زدم یا اینکه خواب می موندم و با ماشینم می رفتم که خوب طبیعتاٌ رفت و برگشت حدود یک ساعت و نیم وقت پرت داشتم
... حالا با تغییر برنامه ام با مترو می روم سر کار که هم تکان تکان نداره در مقایسه با سرویس هم نور کافی هست هم آدمهای تکراری نمیبینم
... و بدین ترتیب یک ساعت و نیم زمان مناسب برای کتابخوانی باز کردم و و از زمان کارهای دیگه چیزی کسر نکردم تا مشکلی پیش بیاد! به غیر از این زمان قبل از خواب یا صبح روزهای تعطیل که مطابق عادت زود بلند می شوم و... را به این کار اختصاص می دم.
نوشتن مطلب و ... در خصوص کتابها رو هم سر کار زمانهای پرت انجام می دهم !
شما هم بررسی کنید زمان مورد نظر را پیدا می کنید.
موفق باشید

فرزانه دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
گتسبی بزرگ را خوانده ام فکر می کنم یکی از ان رمانهای در حد شاهکار است
منتظرم مطلب شما را هم درباره اش بخوانم

سلام
فعلاٌ فکرم شدیداٌ درگیر "زن در ریگ روان" است و دارم بخشهاییش رو دوباره می خوانم ... البته مقایسه نمیشه کرد مثل مقایسه فوتبال و والیبال می مونه هر دو ورزشند ولی ...

اشک ماه دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.ashkemah1.blogdoon.com

خب
چی گرفتی؟
روز پدر مبارک

کمربند
ممنون

عاتکه سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

وای خداحافظ گاری کوپر خیلی جذابه.البته شاید هم سلیقه ای باشه چون از یه نفر شنیدم که داشت میگفت چقدر لوس و مسخره بود ولی من خیلی خوشم اومد مخصوصا از نثرش....کتابی هم که اون پایین پایین گفتین ماجرای سگی در شب اونم خیلی قشنگ و عالیه.البته ماله من جلدش کاملا فرق میکرد

با سلیقه ای بودن موافقم
هر کسی با شرایط و ذهنیات و نیازها و اطلاعات و ... خودش وارد فضای یک کتاب می شود .
ماجرای عجیب... هم واقعاٌ جالب و برای من امیدوارکننده بود چون برادرزاده 6 ساله من هم دچار همین بیماریه.

برزین سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ق.ظ http://niwemang.blogsky.com

درود بر شما
از این کتاب هایی که نام برده اید هیچکدام را نخوانده ام
اما به کتابخوانی خیلی علاقه دارم . معتقدم علیرغم حضور مکتوبات دیجیتال باز هم " کتاب " جایگاه خاص خودش را دارد . شاید بتوان از کتاب به عنوان " همراه دوم " نام برد هر چند ارزشش از همراه اول کمتر نیست

سلام
این اصطلاح همراه دوم خیلی جالب بود برام
ممنون

پرنده خانوم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ق.ظ http://purelove.blogsky.com

روح پدرتون شاد و قرین آرامش...

خیلی وقته رمان نخوندم...دلم بدجور تنگ شده...دوست دارم خداحافظ گری کوپر رو بخونم...

---
مرسی از کامنتی که برام گذاشته بودید:)
موفق و شاداب باشید..

سلام
با آرزوی خوشبختی برای شما

موسوی سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ

سلام
من هم همیشه مطالبت می خونم با اینکه می دونم خیلی کار می کنی ...

سلام
مجبور شدم تعریفی که کردی را سانسور کنم!!!
ببخشید
شرمنده کردی

حسین سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

سلام
یادش گرامی پدر عزیزت...

در زمینه ی چانه زنی مثل خودمی حسین جان!

سلام
ممنون
غیبت صغری بودی؟؟
باید با هم بریم خرید من واقعاٌ تعطیلم
!!!!

محمدرضا سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ب.ظ http://mamrizzio2.blogspot.com/

سلام
تخفیف خوبی گرفتی. خداحافظ گاری کوپر فوق العاده ست. مغولستان خارجی ماداگاسکار لنی ویتنام گراس و...
رومن گاری در بین نویسندگان مثل تارانتینو در بین کارگردانان است! حدیث گفتم ها!

سلام
اتفاقاٌ حدیث خوبیه !!
خوشبختانه تعداد نویسنده و کارگردان ها جوری هست که تناظر یک به یک برقرار کنیم و یک کتاب حدیث جدید بیرون بیاوریم.

فاطمه چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام
خوشحالم که انتخاب خوبی داشتم
ونمیدانستی دیوار دلم کاه گلیست

سلام عزیزم
من هم خوشحالم
همش تو وبلاگ مایی دیگه!!!

سیا مارکو جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ

دوست عزیزم
خوشحالم که میبینم پای آگاهی که میاد وسط، بازم بچه های ما حرفهای زیادی واسه گفتن دارند

ارادتمند

سلام سیا جون
بابا چاکریم
زنگ بزن قرراری بگذارریم ببینیمت
دلمون تنگ شده

سحر سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 08:19 ق.ظ

این دست دوم فروشی های انقلاب را دوست دارم، چون گاهی اوقات چیزهایی تویشان پیدا می کنی که هوش از سرت می برند.

مدتی است می روم کتابفروشی اوج. احتمالا گذرتان به آنجا افتاده است. بالای آن نیمچه قنادی عتیقه که نان خامه ای هایی به اندازه ی کله ی آدم دارد. مدخل ساختمان هم یک عینک فروشی است که صاحبش هی پز می دهد مغازه اش قدمتی پنجاه ساله دارد.

این اوج اوایل کارش عالی بود. کتابی را که امروز می دیدی ده هزار تومن ، دو روز بعد می گذاشت پنج هزار تا و اگه شانس می آوردی و کسی نمی خریدش آخر همان هفته با دو هزار تومن مال خودت می شد. معرکه بود. حالا البته فکر نمی کنم دیگر این جوری باشد.

گاهی اوقات صبح ها به آنجا می روم. اگر هم کتابی نخرم از دیدن خوره های کتابی که همیشه آنجا هستند لذت می برم. دیدن آنها به اندازه ی کتاب خریدن حالم را خوب می کند!

سلام
من هم دوسشون دارم اما واقعن دندون گرد شدند بعضی هاشون...چند وقت قبل دو تا رمان که یکیشون هم واقعن حجمی نداشت (آوریل شکسته و وجدان زنو) رو برای دوستم خریدم 50 هزارتومان
اسمش خیلی اشناست ولی من به اسامی توجه نکردم اما به نظرم آشناست...مطمئنن الان اونجوری نیست
من سالی یکی دو بار بیشتر گذرم نمیفته اما واقعن دوس دارم برم اون طرف...اما خب کتابخونه واقعن جا نداره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد