میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

عادت می کنیم زویا پیرزاد


  آرزو زن میانسالی است که سالهاست طلاق گرفته و با دخترش آیه زندگی می کند. او شخصیتی قدرتمند دارد و پس از مرگ پدر شغل او را که بنگاه معاملات ملکی بود ادامه می دهد. او بچه مایه دار بوده است اما پس از مرگ پدر متوجه قرض های پدر می شود و با ادامه کار نه تنها قرض های پدر را می دهد بلکه خرج مهمانی ها و ریخت و پاش های مادرش (و البته دخترش) را نیز می دهد. مادر از آن تیپ های اشرافی (افاده ها و چشم و همچشمی و تظاهر و....) است که احساس می کند همه باید در خدمت او باشند.

دختر آرزو هم از آن تیپ های مصرف کننده امروزی است که فقط دنبال کیف و حال خودش است و از همین اندک کنترل هایی هم که مادرش روی او اعمال می کند نالان است و دغدغه اش لباس اسکی جدید و ... است.

شیرین  همکار و نزدیک ترین دوست آرزوست که یک شکست عشقی در n سال قبل خورده است و به نظر می رسد که شخصیتی ضد مرد باشد. آرزو زیر فشارهای مختلف احساس خستگی می کند و شیرین برای رفع این مشکلات مسکنی توصیه می کند و آن هم پیدا کردن یک دوست پسر مناسب است تا به او آرامش دهد و بهترین فرد در این زمینه را یکی از مشتریان می داند که مشخص است این مرد نسبت به آرزو احساساتی هم نشان می دهد.

این مرد (سهراب) مردی کامل است. آخر اعتماد به نفس و دارای دوست و آشنا و نفوذ در هر زمینه ای ... اطلاعات کامل در مورد هر چیزی که به فکرتان می رسد و همچنین فردی نیکوکار و اجتماعی و همه خصوصیات مثبتی که به ذهن می رسد البته با ذکر این که شغل او واردات و فروش قفل و دستگیره است.

آرزو و سهراب با هم آشنا می شوند و ... الی آخر.

داستان برای من کشش مناسبی داشت و زود به پایان رسید. اما از طرف دیگر هم ماندگاری زیادی در ذهنم نداشت یعنی ذهن من به چالشی کشیده نشد. آدم های داستان همه سطحی هستند . شاید چنین آدمهایی که در شمال شهر تهران زندگی می کنند همینگونه سطحی باشند که به تبع آن این شخصیت ها هم این چنین اند و به عبارتی ما همینیم که هستیم... ولی در واقعیت همه آدم ها حتی ساده ترین آنها هم پیچیدگی های زیادی دارند که نوعاٌ رفتارشان زیاد قابل پیش بینی نیست. یا آدم هرچه خوب باشد هم بالاخره ضعف هایی دارد .

شخصیت آیه برای من قابل درک نبود با اون رفتار انتهای داستانش تکرار می کنم قابل پیش بینی بود ولی قابل درک نبود. اگر نسل جدید ببخشید اینقدر لوس و خودخواه و... باشند که حسابمون با کرام الکاتبین است ! یعنی نوشتن وبلاگ و دانشگاه رفتن و ... هیچ تاثیری نداشته ؟ (داخل پرانتز بگم این آیه در ابتدای وبلاگش نوشته با اسم مستعار می نویسم چون مادرم گیره و می ترسم بفهمه و مطالبم را بخونه اما با همه این ترس نحوه لو رفتن وبلاگ شاهکاره !! کاشکی برای این قسمتها با یک وبلاگ نویس مشورتی می کرد خیلی ....بگذریم)  به هر حال روی این شخصیت در رمان خیلی سطحی کار شده است به گونه ای که من در دید خوشبینانه می توانم بگویم عمدی در کار بوده و نویسنده می خواهد بگوید که شناخت نسل قبل از نسل جدید بسیار سطحی است!( اما باقی شخصیت های کلیشه ای را چگونه باید توجیه کنیم!)

شخصیت سهراب هم قابل درک نیست مگر مرد می تواند این قدر خوب باشد!!؟ آن هم با این توانایی و حوصله واحاطه ای که در امر مخ زنی دارد! : "زن بدون چروک زیر چشم مثل شراب یک ساله است. به درد نخور!"

این داستان زن محور هست ولی به نظرم ضد مرد نیست ولی از طرفی هم وقتی چهره مرد خوب اینقدر مثبت باشد آدم به ذهنش می رسد که مرد  باید واجد چنین شرایطی باشد وگرنه به درد لای جرز دیوار می خورد! و البته در مورد زنان هم در جاهای دیگر همین امر صادق است.

از این جمله خوشم آمد: " پریروزها یک جایی خواندم اگر روزنامه را رستوران فرض کنیم وبلاگ چراگاه است"

توصیه ویژه ای ندارم فقط متذکر می شوم که هر کتاب ممکن است ارزش یک بار خواندن را داشته باشد به خصوص اگر وقت گیر نباشد.

پی نوشت: این کتاب را نشر مرکز به چاپ رسانده است.

پ ن 2: نمره کتاب 2.6 از 5 می باشد.

نظرات 19 + ارسال نظر
ققنوس خیس پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ

like

نفیسه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ

من موافقم که هر کتابی ارزش یک بار خوانده شدن را دارد اما من هنوز هم فکر می کنم این کتاب داستان سطحی و رویی داشت . حتی شخصیت پردازی ها هم به گونه ای نبوده که بشه گفت از این لحاظ کتا ب خوبی است. یه جاهایی به خاطر شخصیت خودساخته شده آرزو پیش روی با داستان رو دوست داشتم اما در کل اصلاْ جذب داستان نشدم. با اینکه اثر قبلی این نویسنده «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» کتاب خوبی بود ولی این کتاب اصلاً گیرا نبود.

سلام دوست عزیز
ممنون از حضور و ورود به بحث
موافقم که جای کار بیشتری داشت
ولی اون دید خوشبینانه را هم نباید از یاد برد

مرمر شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ

خب من این کتاب رو سه بار خوندم و هر وقت هم دلم تنگ بشه باز هم میخونمش.. اولا بخاطر شخصیت قوی آرزو.. زمانی که این کتاب چاپ شد هوز انقدر بحثهای داغ تساوی زن و مرد مطرح نبود و حتی همین مقدار دختر و زنی که این روزها فهمیدند میتونن خیلی کارها که به اصطلاح مردانه است رو انجام بدن هم وحود نداشت یا حداقل جرات ابراز عقیده نداشتند. برای همین وقتی شروع داستان با رانندگی زن و البته تابلوی معملات ملکی پدرش که یک ؛ و پسران؛ هم اضافه کرده بود در حالیکه هر گز پسری نداشت و دخترش وارث او بود و حالا این زن در شغلی که در جامعه ما برای زن پذیرفته نیست بسیار حرفه ای و محکم و به اصطلاح غلط اما مرسوم مثل یک مرد کارش را میکرد، است یعنی با کتابی متفاوت روبروییم. کتابی که با یانکه عادت زندگی رو میخواد نشون بده اما یک تفاوت داره و اون هم نگاه دیگری به زن است.

در این کتاب به تمام باورهایی که علیه زنان سالها بوده طعنه زده شده و به خبوی هم طعنه زده شده حتی رابطه ارزو با سهراب هم یک طعنه است.. و اینکه همه اولش تشویقش میکنند و بعد مثلا آیه بهش برمیخوره وقتی قضیه و جدی میبینه و در واقع هیچ حقی برای مادرش قائل نیست. و الا اخر

اینکه یک مرد همینقدر خوب است چیز عجیبی نیست.. اصولا مردهای جنتلمن چنین شخصیتی دارند وب رای همین خوب زنها رو به طرف خودشون جذب میکنند من در زندگیم امثال سهراب زیاد دیدم و اتفاقا شیفته چنین شخصیتهایی هم هستم. پس این هم جزو مواردی بود که انگار بعید به نظر میرسید و پیرزاد عادی جلوه اش داد.

بر خلاف نظر شما به نظرم شخصیت آیه خیلی خوب پرداخته شده بود. یک نسل امروزی که با مادرش درگیری دارد و به فکر خودش است و در ضمن خصوصیات اکثر جوانها یعنی امروز خوش باش و فقط به تیژ و قیافه برس... ساده نیستند اما پیچیده هم نیستند.

در مورد وبلاگ نویسی اش هم باید بگم زویا پیرزاد قبل از چاپ کتابهایش وبلاگ نویسی هم بوده . یعنی همان اوابل مطرح شدن وبلاگ نیوسی ایشون هم وبلاگ داشته. و آشنا بوده به مسائل وبلاگ.

من خودم دلیل شروع مجدد وبلاگ نویسیم خواندن دفعه دوم این کتاب بود. دئلم عجیب برای وبلاگ نویسی تنگ شده بود.!

در هر صورت از کتباهایی که من دوستش دارم و البته پایانش رو دوست ندارم قوت قسمتهای دیگر کتاب رو نداشت. مخصوصا بازگشت اسفندیار(اگه اسمش رو اشتباه نکنم)

سلام
ممنون
نمی دونم چرا در کامنت مجزا جواب داده ام!!! (این جمله را سه سال بعد دارم می نویسم)

میله بدون پرچم شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:28 ب.ظ

سلام دوستان
با تشکر از عزیزانی که چالشی برخورد کردند و فرصتی فراهم آوردند که من هم وارد بخش نظرات بشوم. من در مورد اصولی که در این کتاب مطرح می شود حرفی ندارم مثل بحث برابری حقوق زن و مرد و ...دربست قبول دارم و حتی اینکه در آن زمان که اولین بارچاپ شده خیلی هم آوانگارد بوده (قبول - درسته چون من چاپ نوزدهم را خواندم) اما همینکه ما در مقام دفاع تاکید کنیم که در 10 سال قبل خیلی ارزشمند بوده نشان دهنده اینه که کتاب تاریخ مصرف داره (البته من در مورد این کتاب معتقدم حالا حالاها تاریخ مصرفش مونده با توجه به وضعیت جامعه!) اگر اون نگاه دیگر به زن که دوست خوبمون مرمر اشاره داشت با پرداخت بهتری همراه بود ماندگاری بیشتری داشت وگرنه اگر قرار بر صرفاٌ مطرح شدن این موضوعات است مقالات منتشر شده در مجله زنان (ره) در این زمینه خیلی شفاف تر و آموزنده تر وقدیمی تر بود.
درخصوص مردها هم متشکرم! ولی به خدا ما معصوم نیستیم گاهی هم اشتباه می کنیم! از شوخی گذشته گفتید زنها خوب جذب این مردها می شوند...که البته موافقم من هم جذب چنین شخصیت هایی میشوم و حتی ما جذب کسانی می شویم که نصف سهراب هم خوب باشند و حتی پاره ای اشکالات هم در برخی زمینه ها داشته باشند ولی سهراب داستان تقریباٌ نه تحقیقاٌ همه چی تمامه و از همون قهرمانهایی است که در قصه ها سوار بر اسب سفید میایند و... البته من منکر نمیشوم که چنین مردهایی وجود داریم !!
در خصوص آیه من هنوز معتقدم که شخصیتش خوب پرداخت نشده .کسی که به دوست پسر داشتن مادرش واکنش مثبت نشون می ده و از طرفی هم می خواد که بره پیش پدرش فرانسه چرا باید چنین واکنشی نسبت به ازدواج مجدد مادرش نشان بده؟ پرداخت خوب اینه که بتونه این واکنش رو برای من خواننده قابل قبول بکنه .
در مورد وبلاگ هم حق با شماست حداقل من که یک ماه بیشتر نیست وبلاگ نویس شدم نباید چنین ادعایی می کردم البته من روی نحوه وبلاگ نویسی آیه به همین دلیل بحثی نکردم صحبت من نحوه لو رفتن وبلاگه که به نظرم باسمه ای اومد.
پایان داستان را حق می دهم بعد از مدتها بی خبری شیرین از اسفندیار و اینکه به خاطر این قضیه شیرین در طول داستان تظاهرات ضد مرد از خودش بروز می دهد خیلی توهین امیز به نظر می رسه که با یک تلفن اسفندیار بعد این سالها این جوری با گریه شوق با آرزو تماس بگیره. نمی دانم شاید میخواهد بگوید این تظاهرات ضد مرد هم مثل باقی چیزها سطحی است.

مرمر شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ

مرسی حسین جان که وارد بحث شدید.. میدونید به نظرم تمام سطحی نگریهای کتاب برای همین بود که بگه ما به همه چیز عادت میکنیم.. حتی این سطحی بودنها هم عادت است و عادت می شود... یعنی میخواد بگی همین عادتهای ماست که زندی رو ساده و سطحی کرده وش خصیتها رو از پیچیدگی در آورده چون همیشه گفتیم و شنیدیم که عادت میکنیم.

این هم تعبیر جالبیه
ممنون

ماهی سیاه کوچولو دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:46 ق.ظ

نکنه مزخرفات فهیمه رحیمی و هزاران اراجیف گو مثل اون که فرصت انتشار اباطیلشون رو پیدا کردند رو هم باید یه بار خوند؟؟

نه! هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو نداره..فرصت زندگی محدوده..قرار نیست خوراک روحمون رو از هر اسنک فروشی پیدا کنیم و بگیم هر جایی ارزش یه بار آزمایش رو داره..
باید اصول خوندن رو دونست و از بهترین ها انتخاب کرد...

سلام دوست عزیز
قطعاٌ خواندن مزخرفات با توجه به اینکه زندگی کوتاه است توصیه نمی شود وهمچنین ما عموماٌ امکان انتخاب داریم و باید سعی کنیم بهترین ها را انتخاب کنیم ... اما معمولاٌ از روی جلد نمیشه تشخیص داد که داخلش چیه... میشه؟ یا اینکه می شود از روی جلد و باز نکرده حکم به قتل و ارتداد داد؟
یک نکته قابل توجه در نظراتتون هست که چنین نویسندگانی " فرصت انتشار اباطیلشون رو پیدا کردند" یعنی نظر شما این است که نباید فرصت انتشار داشته باشند؟ آیا در این صورت گزک دست مستبدین نمی دهیم که جلوی هر کتابی را به اسم مبتذل بودن و سطحی بودن و مزخرف بودن بگیرند؟ سلایق مردم متفاوته خوراک روح من با خوراک روح مادرم متفاوته هر کدام با توجه به اطلاعاتمون و نیازمون کتاب مورد نظرمان را انتخاب می کنیم در همه جای دنیا نویسندگان عامه پسند به قول شما اباطیل نویس هست و مشتری خاص خودشون رو هم دارند. من از فهیمه رحیمی چیزی نخوندم ولی وقتی نوجوان بودم از ر. اعتمادی و یا قاضی سعید خوندم پشیمون هم نیستم چون شاید چه بسا همان اباطیل هم به علاقه مند شدن به کتاب موثر بوده (حتی در حد اپسیلون ) اگر آن زمان کتابهای مناسب تری در دسترسم بود حتماٌ می خواندم حتی حالا هم اگر جایی گیر کنم که هیچ کتاب دلخواهی در دسترسم نباشه و زمان خالی در حد نیم ساعت هم داشته باشم مطمئنم که هر کتابی که در دسترسم باشه دستم می گیرم و اگر پسندیدم ادامه می دهم وگرنه خیر! هیچ اجباری هم نیست که کتابی را که دست گرفتیم تا انتها بخونیم به همین سادگی ... از طرف دیگر اومدیم و آفتاب از مغرب طلوع کرد و همین خانم رحیمی کتابی نوشت تو مایه های دمت گرم ! چه جوری باید بفهمیم ارزش خواندن دارد یا نه ؟ یا خودمان باید ارزیابی کنیم یا شخص مورد اعتمادمون اما با فرض اینکه تمام افراد مورد اعتمادمان به حکمی که کردیم (ارزش یک بار دیدن هم ندارد) توجه کنند لذا هیچکدام برای خواندن کتاب پیشقدم نمی شوند چون ارزش ندارد!! اصلاٌ این فرمول در مورد هر نویسنده ای صادقه بالاخره باید یا خودمان یا افراد مورد اعتمادمان با خواندن کتاب در مورد آن ارزش داوری کنیم .جمله ای که من گفتم تشویق مطالعه کتاب است به خصوص در جایی که سرانه کتابخوانی در سال به دقیقه محاسبه میشود!!!!
در کل , ما برای انتخاب خوراک روح شکی نیست که وظیفه داریم به بهترین عرضه کننده ها مراجعه کنیم ولی اگر سهواٌ گذرتان به اسنک فروشی درپیتی هم افتاد نگران نباشید به این فکر کنید که اگر به دلیل امساک از خوردن اشتهایتان را از دست بدهید چنانچه به بهترین رستورانهای صد ستاره هم به مهمانی دعوت شوید گرسنه برمی گردید.

منیر سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام
الان که کامنتها رو خوندم مخصوصن کامنت مرمر یادم اومد .
من تمام وبلاگ شما رو خوندم ولی خب همش یادم نمونده . شاید به همین دلیل که چالشی در ذهن بر نمی انگیزند برخی از کتابها. مگر نظر دوستان مخالف.
دقیقن به همین دلیل بی چالشی دوسش داشتم . یک زنگ تفریح خیلی خوب برای ادامه کتابهای دوست داشتنی.
.....
برخورد آیه در آخر داستان واقی غیر منطقی بود ولی احتمالش زیاده به خاطر خودخواهی این بچه ها .و کینه ی آشکاری که از مادر داره به خاطر جدایی ...که مادر بزرگ در پروراندنش همچنان سعی داره ( حیفٍ اسم منیر برای اون چش سفید)
و اینکه زندگی های از نظر ما بدون چالش در درون خودشون پیچیدگی هایی دارند که هر آدمی بنا به درک و توانایی و انعطافش اندام حسی رو پیچ و تاب میده و ازش رد میشه وگرنه شاید به پیچیدگی های بزرگ و غیر قابل گذر تبدیل بشه . هر کدوم از ما زنان میانسالی رو سراغ داریم که سر حرف خودشون موندند و با این نیاز طبیعی مبارزه کردند و ادعای بی نیازی سر دادند و عمری رو از کف دادند و سر پیری جرأت اعتراف به اشتباه رو نداشتند . یکیش خانوم معلم زیست شناسی شهر ما متخصص آموزش تست زنی ... اون یکیش خانوم معلم زبان شهر ما بهترین آموزگار گرامر .
و زندگی همینه !خیلی وقتها نه بیش از این .
.....
و نکته دیگه که با همه سادگیش خیلی مهمه عرض کنم خدمت تون :
لطفن سن و سال سهراب رو در نظر داشته باشید . خیلی از مردهایی که در جوانی یه خورده خوب بودند و همه ی توانایی ها رو با هم نداشتند در این سن و سال همه تن حریف میشن .
دست به آچار بودن که از خیلی ها بر میاد . صبوری و کارگشایی و داشتن انواع دوست و رفیق و اشنای کاربلد هم در این سن و با اون سابقه تحصیل و کار دور از ذهن نیست . ناز به موقع کشیدن هم مختص همین سن و سال هستش در جوانی که بیشتر از تازه عروسها ناز دارند .
بعد فقط یه مشکل لاینحل می مونه که اگه مرد در سن خیلی جوانی ازدواج کنه و تاریخ برخی قضایا بگذره ....؟ که در مورد سهراب تازه تاریخ شروع میشه .
البته ما عادت داریم به قصه های ساده ی نوشته شده به دیده تردید بنگریم و قصه های پیچیده شده و نوشته نشده رو هم جدی نگیریم.
درست میشه ایشالا ....

سلام
می بینی اینجا یه ماهمم نبود!!!
چه نظرات خوبی دادند اینجا... هم مرمر هم ماهی سیاه کوچولو که دیگه نیومد هم دیگران...حالا با این کامنت هم دیگه تکمیل شد...
از خانم پیرزاد تشکر می کنم و براش آرزوی موفقیت می کنم.
اصن حالا که این طور شد سال دیگه سه کتابش رو میذارم توی برنامه

............
اول این که تشکر بابت خوندن همه اراجیف من این حرفم یه کم شکسته نفسی معکوس بید در حد نوشابه باز کردن برای خود...
............
برخورد آیه رو شاید الان بهتر درک کنم ... اما غیر منطقی که بود واضحه ولی این که با اون مشخصاتی که در داستان ازش داشتیم این برخورد یه جورایی لایتچسبک بود... البته الان دیگه اصراری ندارما
............
ای بابا با این اسم گذاریش
...........
سراغ داریم
...........
چند سالش بود ؟ الان یادم نیست و کتاب هم در انباری است...از من بزرگتره الان!!؟ ...بله هر کدام از اینها قابل قبول است اما جمع شدن همه اینها در یک نفر کمی دور از ذهن است...نعوذ بالللللا آدم فکر می کنه از روی شخصیت خودش داستان نوشتند
مشکل لاینحل اسمش روشه دیگه لاینحله
ولی خداییش اون جمله چروک زیر چشمش خیلی خدا بود ... لایک داره به قول نسل آیه اینا
............
ایشالللا
ممنون که این داستان رو در ذهنم زنده کردی

منیر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام
از شما بزرگتر بود . باش تا صبح دولتت بدمد برادر
آرزو نزدیک به 42 بود و سهراب بزرگتر بود دیگه .
....
نوشابه ای که برای خودتان باز کردید نوش جان .
....
جملات خوب چندتایی داشت ولی کتاب امانت بود علامت نذاشتم . پرید . یه جمله دیگه شم با نمک بود وقتی آرزو میگفت چاق شدم میگفت الان چند کیلو بیشتر آرزو داریم؟
....
خب خانوم پیرزاد ننوشته که سهراب خان چند فروند آرزو رو تا حالا ملاقات کردند تا به این سن و سال مشرّف شدند. چنین رفتاری از مردان و زنان مجرّب بر میاد .
به هر حال براشون آرزوی خوشبختی داریم
و برای هر چی برار با معرفته

سلام
دل قوی دار ... همه دارند به نوعی به ما میگن سحر نزدیکه و صبح دولت میدمد و اینا ولی خب شب درازست و قلندر بیدار و یا اون یکی
....
دفعه بعد حواسم باشه دلستر باز کنم.
....
راهکاری برای کتاب امانتی هست که یک صفحه کوچک لای کتاب بگذاریم و آدرس جملات مورد نظر را رویش بنویسیم و بعد از اتمام کتاب سر فرصت همه رو بنویسیم
آه آره عجب جمله دلی بود یادم اومد... خیلی کارش درست بود
....
سربلند باشند
و به همچنین

منیر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ب.ظ

موندم حیرون از خودم ! چرا واسه پسر مردم حرف در آوردم ؟ حالا سهراب رو از کجا گیر بیارم حلالیت بطلبم؟
پیشامده ....پیش میاد دیگه ... خدایا توبه .
....
ترجمه ی طرح روی جلد انتخابی خودتون رو می دونید ؟
"لöشه ایش "یعنی حذف می شوم . löschen همان "دیلیت" در انگلیسی هست و معنی خاموش شدن هم میده .
...
حالا دلم میخواد نسخه اصلی شو به المانی بخونم . بدون سانسور .
یکی از جذابیتهای این کتاب برام این بود که نویسنده نشون داد بدون صحنه هم میشه داستان رو کٍشنده نوشت . و یا زندگی رو میشه بدون هیجانات آنچنانی دوست داشت . و زیاد هم دوست داشت .

السلام علیک یا میله
من فضلک یا حسین , قل لخاخورک المسمی بالمنیر توبتها مقبول.
والسلام
الوصی الولی فی السماء
......................................
حذف شدن یا خاموش شدن با عادت می کنیم یه کم توفیر داره... یه کم از یه کم بیشتر! عادت می کنیم خیلی با مسمی تره...
....

....
بله می شود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ

ممنون

سلام
من بیشتر
البته اون بله می شود آخر جوابم گریه داشت بوخودا

منیر یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:33 ق.ظ

سلام
دنبال کتابهای فریبا وفی میگردم اینجا...
یاد این کتاب زویا پیرزاد افتادم که با معرفی شما خوندمش ...
" عادت میکنیم "

...
یک سوال ...
این طرح روی جلد رو که ترجمه به آلمانی هست ، شما برای همین کتاب در نظر گرفتید ؟
همین کتاب عادت می کنیم ؟

سلام بر شما
دیگه آلمانیت خوب شده و می‌تونی سوتی‌های ما رو کشف کنی
البته خودم مقصر بودم! من توی گوگل سرچ کرده بودم و این عکس رو به عنوان عکس ترجمه آلمانی پیدا کرده بودم... خب دیگه سال 89 بود و روز بیستم وبلاگ نویسی من! یعنی حتا یک ماه هم نبوده که وبلاگ می‌نوشتم!
خب الان که اشاره کردید رفتم سرچ کردم و توی گوگل ترانسلیت زدم دیدم این عنوان اون کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم است.
اصلاحش کردم.
مرسی رفیق

ماهور شنبه 6 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:19 ق.ظ

سلام. مرسی از جواب هاتون.
این کتاب اصلا با سلیقه ام جور نبود و به نظرم از همه لحاظ ضعیف بود.

راستی کمتر از ۲ ندیدم نمره بدین.

ولی خوب خوبه که برای هر سلیقه ای کتاب بنویسن. تازه این کتابها خیلی طرفدار هم دارند . تازه نصفه همون چند دقیقه سرانه کتاب از مطالعه اینجور کتاباست . تازه به خیلی چاپ رسیده. تازه خیلیام دوستش دارن.
ولی یه سری سوال نافرم .... اصلا بیخیال بیشتر از این ها فول بود .

سلام
بنده هم همین‌طور...
فکر کنم یکی دو تا کتاب کمتر از 2 گرفته باشند... البته توجه دارید که بخشی از کتابهای وبلاگ را هنوز وقت نکرده‌ام نمره بدهم و برچسب بزنم. برای همین بدون نمره و برچسب‌اند.
بله به هر حال لازم است... مثلاً همین الان کتابی از مویز روی بورس است و چندتا از دوستان که گاهی گداری به کتاب سر می‌زنند از من در موردش سوال کرده‌اند... اون هم در همه جای دنیا به خیلی چاپ رسیده و اینجا هم می‌رسد.
آن را هم نخوانده می‌توانم حدس بزنم چقدر فول دارد

ماهور سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:04 ب.ظ

سلام
کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم را از همین نویسنده خوندم و باید بگم خیلی بهتر از این کتابش نوشته بود و حتی چندین نقطه قوت داشت.
گاهی همین ثابت می کنه که از روی نویسنده ی یک اثر "همیشه" هم نمی شه به بد بودن یک کتاب رای داد و صد البته برعکس.
ممنون

سلام
خُب شما خوش‌شانس بودید که اول آن کتاب را خواندید! من از سمت نامناسبی وارد شدم و انگیزه خواندن آن کتاب بهتر را ندارم!!

ماهور پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 04:33 ب.ظ

نه اشتباه نکنید من اول اون بدتره رو خوندم
و البته من هم اگه زور بالاسرم نبود دومی رو نمیخوندمش
فقط نتیجه گیری کلی ام رو خواستم به شما هم بگم .

پس آفرین به شما
و خسته نباشید به زور بالای سرتان
ممنون... خوب کاری کردید

zeinab یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:36 ب.ظ

کتاب عادت میکنیم مثل رمانای اینترنتی که اصطلاحا بهشون میگیم رمانای ابدوخیاری هست که چون بصورت کاغذی منتشر شده و عوام پسند هست معروف شد به شخصه ترجیح میدم وقتی کتابی میخونم بتونم پیچیدگی هایی از شخصیت رو درک کنم که اطرافم نمیبینم وگرنه خوندن اتفاقات کلیشه ای و روزمره چند شخصیت سطحی لطفی برام نداره .نظرم اینه که خانم پیرزاد تلاش بی ثمری برای خلق یه داستان ساده اما تاثیر گذار رو انجام دادن و با عرض پوزش از دیگاه من که فرد کتابخون و مثب اندیشی هستم نمیشه اسم ایشون و نویسنده گذاشت.

سلام دوست عزیز
ممنون از به اشتراک گذاشتن احساس و برداشتتان از کتاب.
من آن اوایل فکر می‌کردم هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد. الان اما احساس می‌کنم فرصت ندارم کتابهای خوب زیادی را که در دسترس است بخوانم... فرصت بسیار کوتاه است... از این زاویه واقعاً باید حواسمان به زمان باشد.
اما با وجود این در قضاوت احساسی و شتابزده نباید عمل کنیم. آیا شما کتاب دیگری از ایشان خوانده‌اید؟ به عنوان مثال چراغها را من خاموش می‌کنم. کتاب فوق‌العاده‌ایست. نویسندگان مطرح دنیا هم کار خوب و ضعیف دارند.
موفق باشید.

مارسی جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:42 ب.ظ

آقا دریغ از یک نکته یا جمله ای که ذهن آدم رو به چالش بکشونه.من سعی میکنم کتاب هایی بخونم که حداقل بعد زمین گذاشتن کتاب برم تو اینترنت تحقیق کنم به علمم اضافه بشه.این کتاب روی کتاب روی ماه خدا رو ببوس رو سفید کرده
نارعضی و نمره ی ضفیف

سلام بر مارسی
دریغا ای دریغا ای دریغا...
خب حالا برای تو روشن شده است که وقت کم داریم یعنی چه! ببین من هم همانطور که از کامنتها برمی‌آید و در آخر نوشته هم اشاره کرده بودم در آن زمان اعتقاد داشتم که هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد! اعتقادی که دو سه سال بعد به طور کامل کنار گذاشتم و متنبه شدم
ولی پیش می‌آید. خودت را ناراحت نکن.
توصیه من این است که کمی پیرامون خصوصیات سهراب و چند تا از آن جملات طلایی‌اش اندیشه کن و آن را به داشته‌های ذهنی‌ات اضافه کن. تضمین می‌کنم که نتایج کاربردی‌اش شما را در آینده راضی خواهد کرد

ملیکا چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام بر میله ی عزیز
داشتم این کتاب رو می خوندم چند صفحه که خوندم ؛ راستش اصلا" خوشم نیومد ، در وبلاگ شما جستجو کردم دیدم نظر شما هم خوب نبوده و نمره ی پایینی دادید کلا" منصرف شدم .
پ . ن : هر کتابی که بخونم اول و آخر خوانش اون کتاب به اینجا سر می زنم .
سپاس گزارم دوست عزیز

سلام دوست کتابخوان من
از این که باعث شدم قید کتاب را بزنید خوشحال نشدم اما این را می‌دانم که جایگزینش را بلافاصله انتخاب می‌کنید و این خیلی خوشحالم می‌کند
فرصتها زیاد نیستند.
ممنون رفیق

فافا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام
من متوجه آخر داستان نشدم
بالاخره قبول کرد با سهراب ازدواج کنه یا نه ؟

سلام
سیزده سال گذشته است ... اما با خواندن مطلب و کامنتها حدس می‌زنم قبول کرد... چون یادمه که آخراش حتی اون شیرین و اسفندیار هم رابطه‌شون دوباره برقرار شد یا قرار شد برقرار بشه...
الان با گذشت این همه سال خودم به سن سهراب رسیدم

مارسی چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:36 ب.ظ

میخوام شروع کنم.از کتابخونه گرفتم.به همراه یوزپلنگ.
چرا اینقدر کم نمره دادی.عجیبه
البته تجربه ۱۰ ۱۱ ساله ای ک اینجا دارم بهم میگه نمره من به کتابا بیشتر از شماست
من اولین بار با قمار باز اومدم اینجا یا عقاید یک دلقک ک فکر کنم اولی درست تر باشه.برم ببینم چند سال شد

سلام
فکر کنم تو نمره بالاتری می دهی به این کتاب... من اون زمان خیلی سخت نمره می دادم .... الان سنم بالا رفته رقیق القلب شدم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد