میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شیدایی لول. و. اشتاین مارگریت دوراس


   الان که این مطلب را می نویسم مدت زیادی از زمان مطالعه این کتاب می گذرد. در کاغذ کوتاهی که نظر خودم را در مورد کتاب بعد از مطالعه نوشته ام اینگونه درج شده است:

(...نتوانستم با داستان احساس نزدیکی کنم ...شخصیت اصلی داستان برایم قابل شناخت نیست...لذتی از خواندن کتاب نبردم....اگر در عنوان به جای شیدایی از کلمه سردرگمی استفاده می شد بهتر بود...از اینکه در میان 1001 رمانی است که باید قبل از مرگ خواند تعجب کرده ام البته نه به اندازه "در قند هندوانه"!!!.....)

و البته پاره ای زیاده روی ها که دچار خود سانسوری شد.

وقتی در مورد نظر خوانندگان این کتاب در اینترنت جستجو کردم نظرات مثبت زیادی دیدم که به خودم شک کردم! خواستم دوباره دست بگیرم ولی حسی که بعد از خوندنش بهم دست داده بود اومد سراغم و دیدم اگه الان بخونم باز هم نتیجه همون میشه پس می گذارم برای بعد! بعد از خواندن "نایب کنسول" و "عاشق" از همین نویسنده که هر سه را یک جا خریده بودم!

البته نقدها و معرفی های جالبی هم پیدا کردم ولی اکثرشون تکراری و به قول یکی از همون دوستان به درد هر کتابی می خوره....یه مطلب هم بود که خیلی برام جالب بود : گفته بود که برای چندمین بار در یک هفته گذشته این کتاب رو می خونه و ....احساس همذات پنداری وحشتناکی با لول داره و ....تا اینجاش طبیعی بود اما وقتی چشمم به پست بعدی وبلاگش افتاد چشمام گرد شد :

" سالروز شهادت استاد مطهری است. بزرگ مردی که تمام زندگی علمی و فکری‌ام را به او مدیونم....."

خداییش این رو با اون نتونستم جمع بکنم که به احتمال زیاد از کج فهمی منه و یا به احتمال کم به خصلت ما ایرانی ها بر می گرده که خیلی به جمع اضداد علاقه داریم...برای همین من این کتاب را حتماٌ دوباره می خوانم و این صفحه را ویرایش خواهم کرد البته نه در کوتاه مدت.

اجمالاٌ بگم داستان در مورد زنی است(لول) که در یک ماجرای عشقی در عنفوان جوانی شکست می خوره و البته ضربه روحی شدید (کلاٌ این شخصیت در یک حالت بین خیال و واقعیت سیر می کنه که زیاد قابل تفکیک نیست و به نظرم نویسنده می خواد همون بلایی که سر لول آورده سر خواننده هم بیاره و بین واقعیت و خیال سردرگمش کنه )و بعد ازدواج می کند (عجب خوش شانسی بوده!) و مدتها از اون شهر دور میشه و بعد با شوهرش و بچه هاش برمی گرده به اون شهر و دوست قدیمیش تاتیانا رو پیدا می کنه که ازدواج کرده و از طریق دوست و همکار شوهرش به شوهرش خیانت می کنه و لول هم میاد وسط و... البته به خاطر اون قضیه استاد مطهری فکر نکنید طرف میاد وسط میگه دختر این کار رو نکن اخلاقی نیست !! نه برید بقیشو توی کتاب بخونید که هر کتابی شاید ارزش یک بار خوندن را داشته باشد.

البته فکر می کنم اهمیت داستان به قصه اون نیست که اجمالاٌ به اون اشاره کردم . به نظر من اهمیتش در شکل روایت داستانه که خیلی خاصه و کمی آدم رو گیج می کنه به این صورت که راوی قصه که تا اواسط داستان ناشناسه و از اطلاعات اشخاص دیگر در کار روایت استفاده می کنه و البته تجزیه و تحلیل خودش را هم داخل داستان می کنه اما بعد از اواسط شما می فهمید که راوی خودش یکی از شخصیت های داستانه و بعضی وقتها هم نویسنده شما رو در مورد راوی سرکار میگذاره که از این کارش خوشم اومد . بد نیست که نویسنده حرفش رو مستقیم توی چشم آدم فرو نکنه ولی به شرط آنکه حرفی باشه! (البته نویسنده هم ادعایی در این زمینه نداره)

 به هر حال من هم جزء بچه های انقلاب و جنگم و شاید زیادی به وجود پیام اهمیت می دهم . برای همین وقتی میکروفون میرسه دست یکی انتظار دارم که یه جایی توی صحبتاش بگه پیام من به ملت....حالا اگه هم مستقیم نگفت غیر مستقیم یه پیامی بفرسته!

ببخشید باز هم بین لحن محاوره ای و رسمی آونگ شدم.

همونطوری که در پست قبلی گفتم این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند وجود داره و علاوه بر این کتاب دو کتاب دیگر دوراس که در بالا بهشون اشاره کردم توی این لیست قرار گرفته است و کلاٌ دوراس طرفداران خوفی داره !

 

پی نوشت: این کتاب را آقای قاسم روئین ترجمه و انتشارات نیلوفر آن را منتشر نموده است.

پ ن 2: نمره کتاب 2.5 از 5 می‌باشد.

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

بیشتر از کتاب از نوع روایت تو خوشم اومد...یکی اون جمع اضداد که خیلی باحال بود و یکی هم میکروفن مدرسه و پیام و...

حسین جان گازشو گرفتی ها...روزی یک کتاب... به فکر ما هم باش که برسیم بخونیم قربونت...
:)

لطف داری به ما حسین جان
موتورم بد جوری گرم شده !
چون قبل از آغاز کار وبلاگ یکی دو ماهی در مورد کتاب هایی که خوندم مطلب نوشتم اگه فرصت تایپ داشته باشم می رسم روزی یک مطلب بگذارم .

رضا چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام..حسین جان این سایت هم بدک نیست:http://www.arooz.com/

دریا سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ

البته من کوچیکتر از اونم که پیامی برای ملت شهید پرور و این حرفا داشته باشم ولی حالا که اصرار میکنید بزرگ میشم
ویه دست دردنکنه به شما داش میله ی عزیز عرض می کنم ویه پیشنهاد توپم دارم که اقا وقتش رو زیاد کنید
خدایا این نیشهای تا بنگوش باز این صورتکهای تا مغز استخوان احساس را ازما نگیر.
تکبیر

سلام
میکروفون رو زیاد به دهانتان نزدیک نکنید
الله اکبر

نگار دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:11 ب.ظ

سلام قبل هر چیز باید بگم که من دانشجوی ارشد ادبیات فرانسه هستم و این نویسنده همونطور که می دونید رمان نو می نویسه یعنی رمانی که قواعد رمان کلاسیک رو نداره
پرسوناژ ها اغلب ناشناخته می مونند و سیر داستان خطی نیست و فهم این نوع داستان برای خواننده خیلی مشکله

سلام
من هم قبل از هرچیز باید تشکر کنم که یه بار دیگه به خاطر کامنت شما مطلب خودم را خواندم و تجدید خاطره ای با دوراس شد.
این نوشته شاید جزء 5 تا کار اولیه که توی وبلاگم در مودش نوشتم و کاملن آماتور بودم...البته نه این که الان حرفه ای شده باشم نه... ولی مطمئنن الان جور دیگر می خوانمش...
دو کتاب عاشق و نایب کنسول را هم داشتم ولی عاشق را یکی تک زده و اصن هم یادم نمیاد کی بوده! ولی نایب کنسولش را امیدوارم امسال بخونم.
ممنون دوست عزیز

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد